آيـات غـدیـر؛ آيـه تبليغ
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از مهمترین آیات اثبات کننده زعامت و خلافت بلافصل امیرمومنان علی(علیه اسلام)، آیات نازل شده در روز غدیر است؛ آیه «تبلیغ» یا آیه «بلاغ» و آیه «اکمال دین» در این روز نازل شده اند که ضروری است که دلالت آنها بازخوانی شود. جهت پرهیز از طولانی شدن کلام و رعایت حوصله مخاطب محترم، در این مقاله به بررسی نزول و دلالت «آیه تبلیغ» می پردازیم و در مقاله ای دیگر به بررسی آیه «اکمال دین» خواهیم پرداخت.
آيه تبليغ
خداوند در آیه 67 سوره مبارکه مائده می فرمایند: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ؛ اى پيامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان؛ و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد و خداوند، جمعيّت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند».
دورنماى بحث
اين آيه شريفه، كه به «آيه تبليغ» مشهور شده است، پيرامون مهمترين مسأله جهان اسلام، پس از مسأله نبوّت و پيامبرى، بحث مى كند و به پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) در اواخر عمر شريفش، با اصرار فراوان، دستور مى دهد كه مسأله خلافت و جانشينى پس از خودش را با صراحت تمام با مردم در ميان بگذارد و تكليف مردم را از اين جهت روشن كند. در تفسير اين آيه، دانشمندان شيعه و سنّى مطالب مختلفى بيان داشته اند كه شرح آن خواهد آمد.
شرح و تفسير
انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ؛ اى رسول گرامى!»
پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) در قرآن مجيد با جملات مختلفى مورد خطاب قرار گرفته است؛ از جمله:
«يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛[1] اى جامه به خود پيچيده!»
«يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛[2] اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)!»
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ؛[3] اى پيامبر!»
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ؛ اى پيامبر!»
خطاب اوّل و دوم اشاره به حالت خاصّ ظاهرى آن حضرت دارد، ولى خطاب سوم و چهارم اشاره به شأن معنوى و مقام الهى پيامبر(صلى الله عليه و آله) دارد. خطاب «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» بارها در قرآن مجيد تكرار شده است.
ولى خطاب «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» تنها در دو آيه قران مجيد آمده است. يكى، آيه محلّ بحث و ديگرى آيه 48 سوره مائده كه متناسب با اين آيه شريفه است؛ و اين خطاب نشانگر اهمّيّت مطلبى است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) به خاطر آن مورد خطاب پروردگار عالم قرار گرفته است.
«بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»
(اى پيامبر ما!) مأموريّت ويژه اى كه خداوند بر عهده تو گذاشته است را انجام ده و آن را به مردم برسان!
اين مأموريّت جز تعيين جانشين نبوده است.
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
مأموريّت مورد اشاره بقدرى مهم و سرنوشت ساز است كه اگر آن را انجام ندهى و به مردم نرسانى، گويا رسالت پروردگارت را انجام نداده اى و زحمات بيست و سه ساله ات ناقص خواهد ماند!
البتّه روشن است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) آنچه بر او نازل مى شد را به مردم مى رساند و براى آنها بيان مى كرد، ولى اين تعبير و لحن آيه بدان جهت است كه مردم به اهمّيّت ويژه و فوقالعاده اين مطلب پى ببرند.
«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»
از آنجا كه اين مأموريّت حسّاس و ويژه، خطراتى دارد و احتمال بروز واكنشهاى پنهان و آشكارى از سوى اشخاص ضعيف الايمان و منافق مى رود، لذا خداوند متعال حفظ جان پيامبر(صلى الله عليه و آله) را در برابر خطرات احتمالى تضمين مى كند.
«إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»
خداوند متعال هر چند كه همه را مشمول هدايت خود قرار مى دهد، امّا كسانى كه لجاجت كنند و با پافشارى هاى بيجا بر افكار و عقائد خود اصرار ورزند، شايسته هدايت نمى داند و آنها را هدايت نمى كند.
***
با تأمّل در مضمون و محتواى آيه فوق، در مى يابيم كه اين آيه از مطلب بسيار مهمّى خبر مى دهد؛ زيرا آيه شريفه با تأكيدات فراوان و بى سابقه اى همراه شده است:
1. آيه با خطاب «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» شروع مى شود، و همان طور كه گذشت اين خطاب نشانگر اهمّيّت و ويژگى خاصّ مطلب و موضوعى است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) به خاطر آن مورد خطاب واقع شده است.
2.كلمه «بَلِّغْ» نشانه ديگرى بر ويژگى خاصّ مضمون آيه فوق است، زيرا:
اوّلًا: اين كلمه منحصر به فرداست و در سراسر قرآن فقط در اين آيه به كار رفته است.
ثانياً: به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» اين كلمه تأكيد بيشترى نسبت به كلمه «أَبْلَغْ» دارد؛ زيرا هر چند اين كلمه نيز تنها در يك آيه قرآن آمده است[4]، ولى شايد در كلمه «بَلّغ» علاوه بر تأكيد، تكرار نيز نهفته باشد. يعنى اين مطلب آن قدر مهم است كه بايد حتماً آن را به مردم برسانى و براى آنها تكرار كنى.[5]
3. جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»، شاهد سومى بر ويژگى خاصّ اين آيه است، مطلبى كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) مأمور به ابلاغ آن شده است، اساس و ستون رسالت و نبوّت است؛ چرا كه اگر پيامبر(صلى الله عليه و آله) آن را به انجام نرساند، گوئيا نبوّت خويش را به انجام نرسانيده است!
4. تضمينى كه خداوند در اين آيه شريفه براى حفظ جان پيامبر(صلى الله عليه و آله) كرده و به او وعده محافظت در مقابل خطرات احتمالى داده، نشانه ديگرى بر بزرگى و اهمّيّت مضمون اين آيه مباركه است.
محتواى مأموريّت پيامبر(صلى الله عليه و آله) بقدرى سرنوشت ساز و مهم است كه احتمال خطرات جانى مى رود و واكنش هاى مختلف را بعيد نمى سازد؛ ولى خداوند پيامبرش را در مقابل تمام خطرات و ضررهاى احتمالى بيمه و ضمانت مى كند.
راستى مطلب مهمّى كه آيه تبليغ از آن خبر مى دهد چيست؟
مأموريّت مهمّ پيامبر اسلام كه احتياج به تضمين صريح الهى دارد كدام است؟
پيامبر(صلى الله عليه و آله) بايد چه مطلبى را به مردم بگويد كه مساوى با تمام رسالت اوست؟
خداوند از پيامبرش(صلى الله عليه و آله) چه چيزى را مى خواهد كه از سويى او را تهديد و از سوى ديگر وعده حفظ جانش را مى دهد؟
خلاصه اين كه: موضوع اين آيه با اين همه تأكيدهاى بى نظير و كم سابقه چيست؟
براى رسيدن به پاسخ اين سؤالات دو راه وجود دارد:
نخست تفكّر و تأمّل و دقّت در مضمون و محتواى خود آيه، با قطع نظر از تمام رواياتى كه از شيعه و سنّى در تفسير آن وارد شده و با صرف نظر از تاريخ و سخنان مفسّران.
ديگر اين كه آيه شريفه را در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارد شده تفسير كنيم.
تفسير آيه با قطع نظر از شواهد ديگر
با تفكّر و تعمّق و دقّت در خود آيه شريفه و بدون كمك گرفتن از امور ديگر، پاسخ همه سؤالات روشن مىشود؛ به شرط آن كه منصفانه و به دور از تعصّب قضاوت كنيم؛ زيرا:
اوّلًا: آيه مورد بحث، آيه 67 سوره مائده است و مى دانيم كه سوره مائده آخرين سوره[6] يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) نازل گشته است؛ يعنى اين آيه در سال دهم بعثت، در آخرين سال زندگى آن حضرت، و بعد از 23 سال تبليغ پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) نازل شده است.
سؤال: راستى، چه چيزى پس از 23 سال و تا آخرين سالهاى عمر پيامبر(صلى الله عليه و آله) هنوز بطور رسمى مطرح نشده است؟
آيا اين مسأله مهم مربوط به نماز است، در حالى كه مسلمانان بيش از 20 سال نماز مى خواندند؟
آيا مربوط به روزه است، در حالى كه روزه پس از هجرت واجب شد و قريب به 13 سال از تشريع آن مى گذشت؟
آيا مربوط به تشريع جهاد است، جهادى كه از سال دوم هجرت شروع شده بود؟
آيا در رابطه با حجّ است؟
پاسخ: نه! انصاف اين است كه مربوط به هيچ يك از امور مذكور نيست! بايد ديد كه بعد از 23 سال زحمت طاقت فرساى پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، چه مسأله مهمّى بر زمين مانده است؟
ثانياً: از آيه شريفه استفاده مى شود كه اين مأموريّت پيامبر(صلى الله عليه و آله) بقدرى مهم و خطير است كه همسنگ و همطراز نبوّت است. احتمالاتى كه برخى از دانشمندان داده اند و امورى كه در سطور قبل به آن اشاره شد هر چند مهم هستند، ولى هيچ يك از آنها همطراز رسالت و نبوّت نمى باشد. بايد بينديشيم كه چه امر مهمّى كه همطراز رسالت است پس از 23 سال هنوز انجام نشده است؟
ثالثاً: ويژگى ديگر اين مأموريّت اين است كه عدّهاى با آن مخالفت مى كنند و مخالفت آنها بقدرى جدّى و شديد است كه حاضرند پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) را از سر راه بردارند، مسلمانان كه با نماز و روزه و حجّ و جهاد و مانند آن مخالفتى نداشته اند، پس حتماً اين مأموريّت، يك مسأله سياسى است و عدّه اى براى مخالفت با آن، كمر به مبارزه بسته اند و حاضرند در اين راه در مقابل پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) هم بايستند!
و هنگامى كه تمام اين جهات را نظر مى گيريم و بي طرفانه و منصفانه بر روى آن مطالعه مى كنيم و بدور از تعصّب و لجاجت به قضاوت مى نشينيم، به چيزى جز مسأله ولايت و جانشينى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، كه در غدير خم به صورت رسمى مطرح شد نمى رسيم.
آرى! چيزى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) تا سال آخر عمر شريفش بطور رسمى آن را بيان نكرده بود و همسنگ و همطراز رسالت و نبوّت خاتم الانبياء بود و عدّه زيادى براى مبارزه با آن هم قسم شده بودند و خداوند براى حفظ پيامبر(صلى الله عليه و آله) در اجراى اين مأموريّت تضمين داده بود، همان مسأله مهم و سرنوشت ساز جانشينى پيامبر بود، زيرا هر چند پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) مسأله ولايت على(عليه السلام) را بارها مطرح كرده بود ولى به صورت رسمى و در حضور مسلمانان سراسر جهان بيان نشده بود؛ بدين جهت، اين مأموريّت عظيم و بزرگ به هنگام بازگشت آن حضرت از حجّة الوداع و در صحراى غدير خم به بهترين شكلى انجام شد و پيامبر(صلى الله عليه و آله) با معرفى على(عليه السلام) به عنوان جانشين خويش، رسالتش را تكميل كرد.
***
تطبيق نشانه هاى سه گانه بر مسأله ولايت
مسأله جانشينى و ولايت امير المؤمنين(عليه السلام) با نشانه هاى سه گانه اى كه در آيه تبليغ آمده است كاملًا انطباق دارد؛ زيرا:
اوّلًا: همان طور كه گذشت پيامبر(صلى الله عليه و آله) در طول عمر مباركش هيچگاه مسأله خلافت و جانشينى پس از خويش را بطور رسمى و در اين مقياس وسيع مطرح نكرده بود و اين مسأله، تنها مسأله مهمّى بود كه تا آخرين سالهاى عمر پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) زمين مانده بود.
ثانياً: در بين مسائل مختلف اسلامى، هيچ مسأله اى در حدّ و شأن نبوّت و همطراز و همسنگ آن و ادامه دهنده مسير نبوّت نمىباشد، بلكه مقام امامت است كه همرديف مقام نبوّت، و امام است كه انجام دهنده وظايف محوّله بر پيامبر است.
ثالثاً: از زمان طرح مسئله امامت و ولايت امير مؤمنان، مخالفت هاى متعدّدى بروز داده شد؛ حتّى در همان صحراى غدير، شخصى به حضور حضرت رسول(صلى الله عليه و آله) آمد و با حالت اعتراض به آن حضرت عرض كرد:
«اگر آنچه امروز گفته اى از ناحيه خداوند بوده است، از او بخواه عذابى بر من فرو فرستد و مرا نابود كند!» كه چنين شد و او نابود گشت. مشروح اين داستان خواهد آمد.
مخصوصاً اگر آيه 41 سوره مائده را كنار اين آيه بگذاريم مطلب روشنتر خواهد شد.
نتيجه اين كه، آيه شريفه فوق، با قطع نظر از روايات و اقوال و آراء مفسّران و آنچه در تاريخ آمده، دلالت بر ولايت امير مؤمنان، على(عليه السلام) دارد.
***
سؤال: شايد منظور از مسأله مهمّى كه در اين آيه مطرح شده، خطر دو دشمن بزرگ اسلام و مسلمين، يهود و نصارى، است كه همواره در مقابل اسلام مى ايستادند و مانعى براى مسلمانان و پيشرفت اسلام محسوب مى شدند. در اين صورت آيا آيه ربطى به ولايت دارد؟
پاسخ: كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد مى داند كه مسأله يهوديان و مسيحيان در سال دهم هجرت حل شده بود و طومار قبائل مختلف يهود، بنى قريظه، بنى النّضير، بنى قينقاع، يهوديان خيبر، و ساير يهوديان و نصارى، درهم پيچيده شده بود و همه آنها يا تسليم مسلمانان شده و يا مجبور به هجرت گشته بودند؛ بنابراين، طبق آنچه در آيه 41 سوره مائده آمده است، ترس و بيم پيامبر(صلى الله عليه و آله) از مسلمانان و ايمانآورندگان بود، نه از بيگانگان از اسلام!
بدين جهت تفسير آيه به يهود و نصارى، تفسير ناسازگارى است، همانگونه كه هرگونه تفسيرى بجز تفسير بر ولايت امير مؤمنان علىّ بن أبي طالب عليه السلام متناسب با محتواى آيه ولايت نيست.
بنابراين، آيه شريفه مذكور با شرح و توضيحى كه در بالا آمد جواب محكم و مستدل و متين و دندان شكنى است به همه كسانى كه امامت و خلافت بلافصل حضرت علىّ بن أبي طالب(عليه السلام) را انكار مى كنند.
***
تفسير آيه تبليغ در سايه روايات
دومين راه براى تفسير آيه شريفه، كمك گرفتن از احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارده شده و نظريّات و آراء مفسّران و دانشمندان اسلامى و تاريخ اسلام است.
عدّه زيادى از محدّثان صدر اسلام معتقدند كه آيه فوق در شأن امير مؤمنان على(عليه السلام) نازل شده است. از جمله اين دانشمندان:
1. «ابن عبّاس» راوى، مفسّر معروف و كاتب وحى، كه مورد قبول شيعه و اهل سنّت است.
2. «جابر بن عبد الله انصارى» چهرهاى بسيار آشنا كه او نيز مورد قبول هر دو گروه مى باشد.
3. «ابو سعيد خدرى» از بزرگان اصحاب پيامبر كه بسيار مورد احترام است.
4. «عبد الله بن مسعود» يكى از نويسندگان وحى و از مفسّران قرآن كريم.
5. «أبو هريره» از راويان پركار مورد قبول اهل سنّت.
6 و 7. «حذيفه» و «براء بن عازب» دو تن از معاريف اصحاب پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) .
و جمعى ديگر از دانشمندان و ياران پيامبر معترفند كه آيه فوق پيرامون ولايت حضرت على(عليه السلام) نازل شده است.
قابل توجّه اين كه، در مورد رواياتى كه بعضى از اشخاص فوق نقل كرده اند، طرق مختلفى وجود دارد؛ مثلًا روايت فوق با يازده طريق از ابن عبّاس و جابر بن عبد الله انصارى نقل شده است.
در بين مفسّران اهل سنّت نيز عدّه اى روايت مربوط به ولايت امير مؤمنان(عليه السلام) را نقل كردهاند، كه مى توان به آقاى «سيوطى» در «الدّرّ المنثور، جلد دوم، صفحه 298» و «أبو الحسن واحدى نيشابورى» در «اسباب النّزول، صفحه 150» و «شيخ محمّد عبده» در «المنار، جلد ششم، صفحه 120» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و ساير تفاسير اشاره كرد.
در اينجا براى نمونه فقط قسمتى از كلام فخر رازى را نقل مى كنيم. او، كه در ميان مفسّران اهل سنّت بى نظير است و تفسير قوى و مشروحى دارد و انسانى هوشيار و عالم است (هر چند تعصّب زيادى نيز دارد، كه بعضاً حجابى براى او شده است) پس از بيان نُه احتمال در تفسير آيه فوق، ولايت امير مؤمنان را به عنوان دهمين احتمال مطرح مى سازد.
متن كلام فخر رازى به شرح زير است:
«نزلت الآية فى فضل علي بن أبي طالب و لما نزلت هذه الآية أخذ بيده و قال: من كنت مولاه فعلي مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقيه عمر فقال: هنيئاً لك يا بن أبي طالب! أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة ...؛[7] اين آيه در مورد علىّ بن أبي طالب نازل شده است. هنگامى كه اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) دست على(عليه السلام) را گرفت (و بلند كرد) و فرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على هم مولى و رهبر اوست. پروردگارا! كسانى كه ولايت على را پذيرفته اند دوست بدار و كسانى كه با او به دشمنى برخاسته اند، دشمن بدار!» سپس عمر با على(عليه السلام) ملاقات كرد و به آن حضرت عرض كرد: «اى فرزند ابو طالب! اين فضيلت و مقام بر تو مبارك باشد. تو از امروز مولا و رهبر من و همه مردان و زنان مسلمان شدى!».
طبق آنچه در كتاب «شواهد التّنزيل» آمده، «زياد بن منذر» مى گويد:
نزد امام باقر(عليه السلام) بودم، در حالى كه آن حضرت در گفتگو با مردم بود، شخصى از اهل بصره به نام «عثمان الاعشى» برخاست و گفت: اى فرزند رسول خدا، جانم به فدايت باد! از حسن بصرى پرسيدم كه اين آيه در مورد چه كسى نازل شده است؟ گفت: در مورد مردى، ولى نام او را مشخّص نكرد! (لطفاً شما بفرمائيد كه اين آيه در مورد چه كسى نازل شده است؟)
امام فرمود: اگر مى خواست بگويد مى توانست نام او را بيان كند، ولى از ترس نگفته است - چون در دوران سياه بنى اميّه بوده، علاوه بر اين كه ميانه خوبى هم با امير مؤمنان على(عليه السلام) نداشته است - امّا من مى گويم... هنگامى كه خداوند جان پيامبر(صلى الله عليه و آله) را در مقابل خطرات احتمالى تضمين كرد، آن حضرت دست علىّ بن أبي طالب(عليه السلام) را بلند كرد و او را به عنوان جانشين و خليفه خود معرّفى نمود.[8]
نكته جالب توجّه اين كه، حاكم حسكانى نويسنده كتاب «شواهد التّنزيل» كه روايت فوق را نقل كرده از اهل سنّت است، همان گونه كه علماى ديگر اهل سنّت نيز روايت فوق را نقل كرده اند.
***
نتيجه اين كه، احاديث و روايات و گفتار صحابه و روات و نظريّات مفسّرين و دانشمندان، همگى دلالت دارد كه آيه تبليغ پيرامون ولايت امير المؤمنين على(عليه السلام) نازل شده است.
پيامهاى آيه
دو پيام عمده و دو نكته مهم مى توان از آيه شريفه مورد بحث استفاده كرد:
1. اين كه هر چند مخاطب اين آيه شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) در آن زمان بوده است، ولى بدون شك وظيفه تبليغ ولايت و امامت و پاسخ گفتن به سؤالات و شبهات پيرامون آن، اختصاص به آن حضرت ندارد، بلكه اين مسأله وظيفه تمام آگاهان در طول تاريخ است.
2. پيام ديگر آيه شريفه اين است كه مؤمنان واقعى كسانى هستند كه بدون تعصّب و لجاجت و گرايشهاى خطّى و گروهى، در مقابل فرمان خدا تسليم هستند نه اين كه در برابر آنچه كه موافق سليقه و گرايش خطّى و حزبى آنهاست تسليم باشند و در جاهايى كه مخالف آن باشد تسليم نباشند!
اساساً رمز دستيابى پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) به آن مقامات والا و بالا، عبوديّت و تسليم محض خدا بودن آن حضرت بود، همان چيزى كه در هر نماز قبل از شهادت به رسالت آن حضرت، به آن شهادت مىدهيم.
ما هم اگر طالب قُرب الهى هستيم و مى خواهيم مؤمن حقيقى و واقعى باشيم و ادّعاى پيروى از مكتب آن پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله) را داريم، بايد در هر حال تسليم فرمان او باشيم؛ حتّى اگر بر خلاف خواسته و سليقه و خطّ و حزب ما باشد.
جريان غدير
براى تكميل اين بحث، خلاصه اى از داستان غدير را به نقل از تفسير «پيام قرآن» در اينجا مى آوريم.
از بحث گذشه بطور اجمال استفاده شد كه اين آيه مطابق شواهد بي شمار درباره على عليه السلام نازل شده است و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنّت - تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده بيش از آن است كه كسى بتواند آنها را انكار كند.
علاوه بر روايات فوق، روايات فراوان ديگرى داريم كه با صراحت مى گويد:
اين آيه در جريان غدير خم و خطبه پيامبر(صلى الله عليه و آله) و معرّفى على(عليه السلام) به عنوان وصى و ولى نقل شده است و عدد آنها به مراتب بيش از روايات گذشته است تا آنجا كه محقّق بزرگ «علّامه امينى» در كتاب «الغدير»، حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر(صلى الله عليه و آله) با اسناد و مدارك زنده نقل مى كند و همچنين از 84 نفر از تابعين و 360 دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى.
براى هر شخص بىنظر، با نگاهى به مجموعه اين اسناد و مدارك، يقين پيدا مىشود كه حديث غدير از قطعى ترين روايات اسلامى و مصداق روشنى از حديث متواتر است و براستى اگر كسى در تواتر آن شك كند، بايد به هيچ حديث متواترى اعتقاد نداشته باشد.
و از آنجا كه ورود در اين بحث بطور گسترده، ما را از روشى كه در اين كتاب داريم خارج مى كند، در مورد اسناد حديث و شأن نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده، به سراغ محتواى حديث مى رويم و كسانى را كه مى خواهند مطالعه وسيعترى روى اسناد حديث داشته باشند به كتابهاى زير ارجاع مى دهيم:
1. كتاب نفيس الغدير، جلد اوّل.
2. احقاق الحقّ، نوشته علّامه بزرگوار قاضى نور اللَّه شوشترى با شروح مبسوط آيت اللَّه نجفى، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بيستم.
3. المراجعات، نوشته مرحوم سيّد شرف الدّين عاملى.
4. عبقات الانوار، نوشته عالم بزرگوار مير حامد حسين هندى (بهتر اين است به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود).
5. دلائل الصّدق، نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفّر، جلد دوم.
محتواى روايات غدير
در اينجا فشرده جريان غدير را كه از مجموعه روايات فوق استفاده مى شود مى آوريم. البتّه در بعضى از روايات، اين داستان بطور مفصّل و طولانى و در بعضى ديگر بصورت مختصر و كوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و در بعضى به گوشه ديگر آن اشاره شده و از مجموع چنين استفاده مى شود كه:
مراسم حجّة الوداع در آخرين سال عمر پيامبر(صلى الله عليه و آله)، با شكوه هر چه تمامتر، در حضور پيامبر(صلى الله عليه و آله) به پايان رسيد؛ قلبها در هاله اى از روحانيّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.
ياران پيامبر(صلى الله عليه و آله) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجيدند.[9]
نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر(صلى الله عليه و آله) را همراهى مىكردند، بلكه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(صلى الله عليه و آله) بودند.
آفتاب حجاز بر كوه ها و درّه ها آتش مى پاشيد، امّا شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مى كرد.
ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جُحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد.
اينجا در حقيقت چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند.
راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود. و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور، كه در حقيقت نقطه پايانى در مأموريّتهاى موفقيّت آميز پيامبر(صلى الله عليه و آله) بود، از هم جدا شوند.
روز پنج شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت؛ ناگهان از سوى پيامبر(صلى الله عليه و آله) دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند؛ خورشيد از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پيامبر(صلى الله عليه و آله) با صداى «اللَّه اكبر» مردم را به نماز ظهر دعوت كرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مىشدند، امّا هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مىكرد.
نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى، كه با گرما با سر سختى مبارزه مى كردند، چيزى ديده نمى شد.
جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر(صلى الله عليه و آله) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر(صلى الله عليه و آله) به آنها اطّلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى، كه در ضمن خطبه مفصّلى بيان مىشد، خود را آماده كنند؛ كسانى كه از پيامبر(صلى الله عليه و آله) فاصله داشتند نمى توانستند قيافه ملكوتى او را در لابه لاى جمعيّت مشاهده كنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(صلى الله عليه و آله) بر فراز آن قرار گرفت.
حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى روم.
من مسئولم، شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند:
«نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاكَ اللَّهُ خَيراً؛ ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».
سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقّانيّت روز رستاخيز و بر انگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد؟!
همه گفتند: آرى، گواهى مى د هيم.
فرمود: خداوندا گواه باش! ....
بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ ...
گفتند: آرى!
و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار م ىگذارم چه خواهيد كرد!
يكى از ميان جمعيّت صدا زد: كدام دو چيز گرانمايه، يا رسول اللَّه؟!
پيامبر(صلى الله عليه و آله) بلا فاصله فرمود:
اوّل «ثقل اكبر» كتاب خداست، كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر نداريد تا گمراه نشويد، و امّا دومين يادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطيفِ خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر(صلى الله عليه و آله) به اطراف خود نگاه كرد، گويا كسى را جستجو مى كند و همين كه چشمش به على(عليه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير ارتش اسلام است.
در اينجا صداى پيامبر(صلى الله عليه و آله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أَيُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»
گفتند: خدا و پيامبر(صلى الله عليه و آله) داناترند.
پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود:
خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).
سپس فرمود:
«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ؛ هر كس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است».
و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
«اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كسى كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها كه يارىاش را ترك كنند از يارى خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن!».
سپس فرمود: «أَلا فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغائِبَ؛ آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند!».
خطبه پيامبر(صلى الله عليه و آله) به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر(صلى الله عليه و آله) و على(عليه السلام) و مردم فرو مى ريخت، و هنوز صفوف جمعيّت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر(صلى الله عليه و آله) خواند:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...؛ امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم!»
پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود:
«اللَّهُ أَكْبَرْ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى اكْمالِ الدِّيْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَة وَ رِضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ الْوِلايَةِ لِعَليٍّ مِنْ بَعْدی؛ خداوند بزرگ است، همان خدائى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوّت و رسالت من و ولايت على پس از من راضى و خشنود گشت!».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على(عليه السلام) را به اين موقعيّت تبريك گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيّت بر زبان جارى ساختند:
«بَخّ بَخّ لَكَ يَا ابْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلايَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ؛ آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى!»
در اين هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند!»
و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پيامبر(صلى الله عليه و آله) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد؛ سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:
يُنادِيْهِمْ يَوْمَ الْغَديرِ نَبيُّهُمْ بِخُمٍّ وَ اسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ نَبيِّكُمْ؟ فَقالُوا وَ لَمْ يَبْدُوا هُناكَ التَّعامِيا:
الهُكَ مَوْلانا وَ انْتَ نَبِيُّنا وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلايَةِ عاصِياً
فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلَىٌّ فَانَّنى رَضيتُكَ مِنْ بَعْدى اماماً وَ هادِياً
فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّه فَكُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِيا
هُناكَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِيَّهُ وَ كُنْ لِلَّذى عادا عَلِيّاً مُعادِيا...[10]
يعنى:
پيامبرِ آنها در روز «غدير» در سرزمين «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.
فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاً پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ماست و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله) به على عليه السلام گفت: برخيز، زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم».
و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم، اين مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد.
در اين هنگام، پيامبر(صلى الله عليه و آله) عرض كرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار... .
اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنّن و تشيّع آمده است.
مباحث تكميلى
1. تفسير ولايت و مولى در حديث غدير
حديث متواتر غدير را اجمالًا دانستيم و جمله معروف پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) كه در همه كتب آمده است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»، حقايق بسيارى را روشن مى سازد.
گرچه بسيارى از نويسندگان اهل سنّت اصرار دارند كه «مولى» را در اينجا به معنى «دوست و يار و ياور» تفسير كنند، زيرا يكى از معانى معروف «مولى» همين است، ما هم قبول داريم كه يكى از معانى «مولى» دوست و يار و ياور است.
ولى قرائن متعدّدى در كار است كه نشان مى دهد «مولى» در حديث بالا به معنى «ولى» و «سرپرست» و «رهبر» مى باشد؛ اين قرائن به طور فشرده چنين است:
1. مسأله دوستى على(عليه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پيچيده اى نبود كه نياز به اين همه تأكيد و بيان داشته باشد، و احتياج به متوقّف ساختن آن قافله عظيم در وسط بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پىدرپى از جمعيّت داشته باشد.
قرآن با صراحت مى گويد: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اخْوَةٌ؛[11]مؤمنان همه برادر يكديگرند».
و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ؛[12]مردان مؤمن و زنان مؤمنه، ولىّ و يار يكديگرند».
خلاصه اين كه، اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با يكديگر از بديهىترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشت و پيامبر(صلى الله عليه و آله) بارها آن را تبليغ كرد و بر آن تأكيد نهاد؛ بعلاوه، مسأله اخوّت مسأله اى نبوده كه با اين لحن داغ در آيه بيان شود و پيامبر(صلى الله عليه و آله) از افشاى آن خطرى احساس كند. (دقّت كنيد)
2. جمله «أَ لَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؛ آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نيستم!» كه در بسيارى از متون اين روايت آمده است، هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده ندارد، بلكه مى خواهد بگويد: «همان اولويّت و اختيارى كه من نسبت به شما دارم و پيشوا و سرپرست شما هستم، براى على(عليه السلام) ثابت است» و هرگونه تفسيرى براى اين جمله، غير از آنچه گفته شد، دور از انصاف و واقع بينى است، مخصوصاً با توجّه به تعبير «اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ؛ از شما نسبت به شما اولى هستم».
3. تبريكهايى كه از سوى مردم در اين واقعه تاريخى به على(عليه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبريكى كه «عمر» و «أبو بكر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چيزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است كه در خور تبريك و تهنيت باشد؛ زيرا اعلام دوستى، كه براى همه مسلمانان بطور عموم ثابت است، تبريك ندارد.
در «مُسند» امام «احمد» آمده است: عمر بعد از آن بيانات پيامبر(صلى الله عليه و آله) خطاب به على(عليه السلام) عرض كرد: «هَنيئاً يَا بْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ؛ گوارا باد بر تو اى فرزند أبي طالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى!».[13]
در تعبيرى كه فخر رازى در ذيل آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» ذكر كرده، مى خوانيم: عمر گفت: «هَنيئاً لَكَ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنِ وَ مُؤمِنَةٍ».[14]
به اين ترتيب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.
در تاريخ بغداد روايت فوق به اين صورت آمده: «بَخّ بَخّ لَكَ يا بْنَ أَبي طالِبٍ! أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِمٍ؛[15] آفرين، آفرين به تو اى فرزند ابو طالب! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».
و در «فيض القدير» و «الصّواعق» آمده است كه اين تبريك را ابو بكر و عمر هر دو به على(عليه السلام) گفتند: «أَمْسَيْتَ يَا بْنَ أَبي طالِبٍ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ».[16]
ناگفته پيداست دوستى سادهاى كه ميان همه مؤمنان با يكديگر است چنين تشريفاتى ندارد، و اين جز با ولايت به معنى خلافت سازگار نيست.
4. اشعارى كه از «حسّان بن ثابت» نقل كرديم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبيرات صريح و روشن، نيز گواه ديگرى بر اين مدّعا است، و به اندازه كافى در اين مسأله گويا است (بار ديگر آن اشعار را مطالعه فرمائيد).
2. آياتى از سوره معارج در تأييد داستان غدير
بسيارى از مفسّران و راويان حديث، در ذيل آيات اوّليّه سوره معارج[17]، شأن نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:
پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) على(عليه السلام) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».
چيزى نگذشت كه خبر آن در اطراف پيچيد، «نعمان بن حارث فهرى» كه از منافقان بود[18] خدمت پيامبر(صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد:
تو به ما دستور دادى كه شهادت به يگانگى خدا، و رسالت تو بدهيم، ما هم شهادت داديم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زكات دادى، همه اينها را پذيرفتيم، ولى به اينها راضى نشدى، تا اين كه اين جوان (اشاره به على عليه السلام) را به جانشينى خود منصوب كردى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ»، آيا اين كار از ناحيه خودت بوده، يا از سوى خدا؟
پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود: «قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست، از ناحيه خدا است».
«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت:
«خداوندا، اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران!»
ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت. و اينجا بود كه آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نازل گشت.
آنچه در بالا آمد مطابق روايتى است كه در «مجمع البيان» از أبو القاسم حسكانى نقل شده است[19]؛ همين مضمون را بسيارى از مفسّران اهل سنّت و راويان احاديث با تفاوت مختصرى نقل كردهاند، مانند: «قرطبى» در تفسير معروفش[20] و آلوسى در تفسير روح المعانى[21] و أبو إسحاق ثعلبى در تفسيرش[22].
علّامه امينى در كتاب الغدير، اين روايت را از سى نفر از علماى اهل سنّت (با ذكر مدرك و عين عبارت) نقل مى كند، از جمله: «سيره حلبى»؛ «فرائد السّمطين» حموينى؛ «درر السّمطين» شيخ محمّد زرندى؛ «السّراج المنير» شمس الدّين شافعى؛ «شرح جامع الصّغير» سيوطى؛ «تفسير غريب القرآن» حافظ ابو عبيد هروى؛ «تفسير شفاء الصّدور» أبو بكر نقّاش موصلى و كتابهاى ديگر.
بعضى از مفسّران يا محدّثانى كه فضائل على(عليه السلام) را با ناخشنودى مى پذيرند ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند، مهمترين آن چهار اشكال زير است كه صاحب تفسير المنار و بعضى ديگر، بعد از نقل روايت فوق مطرح كرده اند:
ايراد اوّل: سوره معارج مكّى است، و تناسبى با داستان غدير خم ندارد.
پاسخ: مكّى بودن يك سوره دليل بر اين نيست كه تمام آيات آن در مكّه نازل شده است، سوره هاى متعدّدى در قرآن مجيد داريم كه به نام «مكّى» ناميده شده و در همه قرآنها تحت عنوان مكّى نوشته شده است، ولى تعدادى از آيات آن در مدينه نازل شده، و بر عكس سوره هايى در قرآن است كه تحت عنوان «مدنى» ثبت شده، ولى تعدادى از آيات آن در مكّه نازل گرديده است.
به عنوان مثال، سوره عنكبوت از سوره هاى مكّى است، در حالى كه ده آيه اوّل آن طبق گفته «طبرى» در تفسير معروفش، و همچنين «قرطبى» در تفسيرش و بعضى ديگر از دانشمندان، در مدينه نازل شده است.[23]
همچنين هفت آيه اوّل سوره كهف كه به عنوان سوره مكّى شناخته شده طبق تفسير قرطبى و اتقان سيوطى در مدينه نازل شده است و موارد متعدّد ديگر.[24]
همانگونه كه سوره هايى به عنوان مدنى شمرده شده است در حالى كه آياتى از آن مكّى است، مانند سوره «مجادله» كه مطابق قول معروف «مدنى» است، ولى ده آيه اوّل آن، طبق تصريح بعضى از مفسّران، در مكّه نازل شده است.[25]
كوتاه سخن اين كه، موارد فراوانى يافت مى شود كه سورهاى به عنوان مكّى يا مدنى معرّفى شده و در تفاسير و قرآنها بالاى آن همين عنوان را مى نويسند، در حالى كه بخشى از آيات آن در جاى ديگر نازل شده است.
بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه سوره معارج نيز چنين باشد.
ايراد دوم: در اين حديث آمده است كه حارث بن نعمان در ابطح خدمت پيامبر(صلى الله عليه و آله) رسيد و مى دانيم ابطح نام درّه اى در مكّه است، و تناسبى با نزول آيه بعد از داستان غدير در بين راه مكّه و مدينه ندارد.
پاسخ: اوّلًا؛ تعبير به ابطح تنها در بعضى از روايات است، نه در همه روايات.
ثانياً؛ ابطح و بطحاء به معناى زمين شنزارى است كه سيل از آن جارى شود و در مدينه و جاهاى ديگر نيز مناطقى وجود دارد كه آن را ابطح يا بطحاء مى نامند، و جالب اين كه در اشعار عرب و روايات نيز كراراً به آن اشاره شده است.
از جمله در اشعار معروفى كه «شهاب الدّين» (معروف به حيص و بيص)[26] در مرثيه اهل بيت(عليهم السلام) سروده، از زبان آن بزرگواران خطاب به قاتلان آنها، چنين مى گويد:
ملكنا فكان العفو منا سجية ***** فلما ملكتم سال بالدم أبطح
و حللتم قتل الاسارى و طالما ***** غدونا عن الاسرى نعفوا و نصفح[27]
ما حكومت كرديم (اشاره به پيروزى پيامبر(صلى الله عليه و آله) در مكّه است) و عفو، سجيّه و فطرت ما بود (فرمان عفو عمومى پيامبر) امّا هنگامى كه شما پيروز شديد خون از ابطح سرازير شد و شما قتل اسيران را حلال شمرديد، در حالى كه ما اسيران را مورد عفو قرار مى داديم.
و پر واضح است كه قتل بزرگان اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه و آله) غالباً در عراق و كربلا و كوفه و مدينه بود، و در ابطح مكّه هرگز خونى ريخته نشد، آرى بعضى از اهل بيت(عليهم السلام) در «فَخّ» كه حدود دو فرسخ از مكّه فاصله دارد شربت شهادت نوشيدند، در حالى كه ابطح در كنار مكّه است.
يكى ديگر از شعرا، در مرثيه امام حسين، سالار شهيدان(عليه السلام)، مى گويد:
«و تَانُّ نَفْسي لَلرُّبُوعِ وَ قَدْ غَدا بَيْتَ النَّبِيِّ مُقَطَّعُ الاطْنابِ بَيْتٌ لِآلِ الْمُصْطَفى فى كَرْبَلا ضَرَبُوهُ بَيْنَ أَباطِحٍ وَ رَوابي؛[28] جان من در آثارى كه از خانه هاى ويران شده پيامبر(صلى الله عليه و آله) باقى مانده ناله مى كند، از جمله خانه اى كه از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه و آله) در كربلا بود كه در ميان ابطح ها و رابيه ها برپا شده بود (ابطح به معنى شنزار، و رابيه به معنى تپّه بلند است)».
و اشعار فراوان ديگر كه تعبير به ابطح يا اباطح در آن آمده و به معنى آن منطقه خاص در مكّه نيست. كوتاه سخن اين كه، درست است كه يكى از معانى ابطح، نقطهاى در مكّه است، ولى معنى و مفهوم و مصداق ابطح، منحصر به آن نقطه نمى باشد.
3. ارتباط اين آيه با قبل و بعد از آن چگونه است؟
بعضى از مفسّران براى كنارهگيرى از واقعيّتى كه در اين آيه نهفته است، به عذر ديگرى متوسّل شده و آن اين كه: سياق آيات قبل و بعد، كه درباره اهل كتاب است، تناسبى با مسأله ولايت و خلافت و امامت ندارد، اين دوگانگى با بلاغت و فصاحت قرآن سازگار نيست.[29]
پاسخ: تمام كسانى كه با چگونگى جمع آورى آيات قرآن آشنا هستند مىدانند كه آيات قرآن تدريجاً و به مناسبتهاى مختلف نازل شده است، به همين دليل بسيار مىشود كه يك سوره درباره مسائل مختلفى سخن مى گويد، بخشى از آن درباره فلان «غزوه» است، بخشى ديگر درباره فلان «حكم و تشريع» اسلامى است، بخشى با «منافقين» سخن مىگويد، و بخشى با «مؤمنين»؛ مثلًا اگر سوره نور را مورد توجّه قرار دهيم، مى بينيم بخشهاى مختلفى دارد كه هر كدام ناظر به مطلبى است، از «توحيد» و «معاد» گرفته تا اجراى «حدّ زنا» و داستان «افْك» و مسائل مربوط به «منافقين» و «حجاب» و غير اينها (ساير سوره هاى طولانى قرآن نيز كم و بيش چنين است) هر چند در ميان مجموعه اجزاء يك سوره، پيوند كلّى و عام وجود دارد.
دليل اين تنوّع محتواى سوره همان است كه گفته شد: قرآن تدريجاً و بر حسب نيازها و ضرورتها و در وقايع مختلف نازل شده است، و هرگز به شكل يك كتاب كلاسيك نيست كه موضوع واحدى را، كه از پيش تعيين شده، دنبال كند.
منابع:
آيات ولايت در قرآن، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، انتشارات نسل جوان، قم، سال 1386 هـ ش، چاپ سوم، صص: 25-49.
پيام قرآن، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران، سال 1386 هـ ش، چاپ نهم، ج 9، صص: 173-191.
پیشنهاد برای مطالعه:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.