عالم پس از مرگ / چرا «رستاخیز» ممکن نباشد؟!
حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، فروردین 1353، سال پانزدهم، شماره 4.
عالم پس از مرگ / چرا «رستاخیز» ممکن نباشد؟!
تا کنون منطق عمیق قرآن را درباره «عالم پس از مرگ» از سه طریق مورد بررسى قرار داده ایم:
1) از طریق چگونگى آفرینش نخستین.
2) از طریق رستاخیز عمومى در جهان گیاهان که بارها با چشم خود دیدهایم.
3) از طریق رستاخیز انرژیها، حتى در مورد موجودات به ظاهر بىجان و بىروح!
اکنون به بررسى چهارمین طریق، یعنى توجه به مظاهر قدرت او در جهان هستى مى پردازیم؛ در آیه 33 سوره «احقاف» مى خوانیم: «آیا آنها نمى دانند خداوندى که آسمانها و زمین را آفریده و از آفرینش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را زنده کند؟ آرى او بر هر چیز تواناست».
شعاع دید ما از این جهان
در اثناء یک سفر تابستانى از وسط جنگلى عبور مى کنیم، منظره زیبا و طبیعى جنگل، درختان خاموش که اسرار زیادى در دل نهفته دارند، نجوا و همهمه برگهائى که در معرض وزش نسیمها و طوفانهاى وحشى قرار گرفته اند، حیوانات، و پرندگان و حشرات جنگل که هر یک داستانى دراز و طولانى دارند، نقش و نگار طبیعى زمین جنگل با آثار و بقایاى قرون و اعصار، هر کدام براى ما که میهمانى رهگذر هستیم، به نوعى نشاط بخش و خاطره انگیز است. مخصوصاً در دنیاى ماشینى امروز که از بس صحنه هاى بىروح و ساختگى و غیر طبیعى دیده ایم خسته و کسل شده ایم بازگشت به آغوش طبیعت -طبیعتى که دست آفرینش آن را مملو از لطف و زیبایى ساخته- به روح و جان مرده ما زندگى و طراوت مى پاشد؛ زیرا نقشها، رنگها، خطوط و چهره هایش همه براى روح ما مأنوس و آشناست. نه مانند نقوش و خطوط زندگیهاى ساختگى و بى روح و فاقد لطافت!
اما به هر حال آنچه ما مى بینیم داستان امروز جنگل است در حالى که این جنگل، تاریخچه اى بسیار طولانى -شاید صدها میلیون سال- در گذشته دارد، و در آینده نیز به همین مقدار ممکن است ادامه یابد. اگر زندگى ماشینى امروز تکنولوژى خشن و خشک و «حیات کش»، خاکستر آن را به باد فنا ندهد.
همین درختى که الان در برابر ما ایستاده و به نظر سى ساله مى رسد شاید تا کنون صدها هزار بار متولد شده و مرده و پوسیده و خاک شده و از نو به وسیله یک بذر کوچک، جان گرفته و جذب ریشه هاى آن شده و زندگى را از سر گرفته است، و معلوم نیست در آینده نیز چند بار این صحنه مرگ و زندگى تکرار گردد! اگر مجموعه جهان هستى را به آن جنگل تشبیه کنیم منظومه شمسى یکى از درختان آن، و کره زمین ما یکى از شاخه هاى آن مى باشد، و ممکن است هزاران بار این منظومه و این کرات متولد شده و مرده باشند، پوسیده و متلاشى شده و همانند همان درخت جنگلى از نو جان تازه گرفته باشند. مگر نه این است که ژئوفیزیستها اخبارى جسته گریخته درباره خاموشى تدریجى جهان و پدید آمدن حالت سردى و یک نواختى در آن و سپس تجدید حیات نوین با انفجار جرقه عظیم دیگرى در کانون آن جهان بى روح به ما مى دهند؟
در حقیقت زندگى ما بىشباهت به زندگى یک مشت موجودات زنده ذره بینى که روى یک برگ شناور در وسط یک اقیانوس عظیم به سر مى برند، نیست. همین قدر مى بینیم امواج قایق ما را بالا و پائین مى برد، اما این امواج از کدامین نقطه اقیانوس سرچشمه گرفته، براى ما روشن نیست. بنابراین آنچه درباره عظمت جهان هستى ذیلا مى گوئیم در حدود شعاعى است که هم اکنون از آن آگاهى داریم، شعاعى که نسبت به پهنه آفرینش بسیار ناچیز و محدود است و بیش از آنچه تصور شود کوچک. اما همین شعاع کوچک بسیار عظیم و حیرت زاست و شاهکار بزرگى است که هم «عظمت» و هم «ساختمان» آن شگفت انگیز است.
مى دانیم در گذشته ابعاد این جهان را سه هزار میلیون سال نورى (همان مقیاس فضائى که به راستى یک سالش با توجه به مقیاسهاى زمینى ما سرسام آور است) تخمین مى زدند، ولى اخیراً یکى از دانشمندان ضمن مطالعات خود به ستاره، یا منظومه اى، در آن طرف کهکشانها برخورد که احتمالا 12 هزار میلیون سال از ما فاصله دارد! گر چه این دانشمند مدعى بود که فضا بعد از آن ستاره در تاریکى «عدم» فرو رفته، و ماوراى آن هیچ نیست، اما بهتر این است که بگوئیم در تاریکى «بى اطلاعى و ضعف آگاهى» ما فرو رفته است، و همانطور که چشم انداز جهان در چند سال چهار برابر شده در چند سال آینده ممکن است باز به همین نسبت افزایش یابد و همچنین ...
در این جهان عظیم هر نوع موجودى که تصور کنیم هست، حیات و زندگى در چهره هاى بسیار متنوع و رنگارنگ با تجهیزات و دستگاههاى فوق العاده مختلف، تا آنجا که تنها در کره زمین ما و تنها در جهان حشرات بیش از دویست هزار نوع به وسیله دانشمندان حشره شناس شناخته شده که ارگانیسم بدن آنها بسیار با هم متفاوت است و اگر گفتار دانشمندان علوم طبیعى را بپذیریم که فقط در کهکشانى که منظومه شمسى ما یک عضو ساده آن مى باشد دهها میلیون ستاره مسکونى دیگر وجود دارد، با موجودات زنده گوناگون دیگر، که حتى تصور اشکال و دستگاههاى حیاتى و چگونگى زندگى آنها براى ما غیر ممکن است، پى به تنوع عجیب حیات و زندگى در این جهان مى بریم.
اینجاست که قرآن ندا مى دهد: «أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْء قَدیرٌ»؛ (آیا آنها نمى دانند خداوندى که آسمانها و زمین را آفریده و از آفرینش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را زنده کند؟ آرى او بر هر چیز تواناست).(1) و آیا زنده کردن مردگان چیزى بالاتر و مهمتر و پیچیده تر از پیدایش این جهانهاى وسیع و آن همه موجودات گوناگون آن است؟ آیا آن قدرت نمایى خیره کننده دلیل بارز این قدرت نیست؟ تنها کسانى که در خود، و قدرت محدود ناچیز خویش فرو رفته اند ممکن است چنین چیزى را «مشکل» بپندارند، اما دانشمند فرزانه اى که از دیدگاه علم به افقهاى وسیعترى مى نگرد و چشم انداز عالم هستى را با شگفتیهایش بررسى مى کند بر چنان فکرى لبخند مى زند، و امکان بازگشت انسان را به زندگى امرى ساده مى داند.
در آیات آخر سوره «یس» نیز این منطق به گونه دیگرى منعکس شده: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ (فرمان او چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند مى گوید: موجود باش، آن هم بلافاصله موجود مى شود، پس منزه است آن کس که حکومت همه چیز جهان در دست اوست و به سوى او بازگشت مى کنید).(2) این دو آیه با توجه به آیات قبل، امکان رستاخیز را از طریق عمومیت قدرت خداوند اثبات مى کند.
یک اشکال گیجکننده:
حالا که سخن به مسأله «عمومیت قدرت آفریدگار» رسید و در مسأله رستاخیز روى آن تکیه شد، بد نیست ایرادى را که براى بعضى «گیج کننده!» جلوه کرده طرح کنیم. آنها مى گویند: اگر عمومیت قدرت خدا را بپذیریم به تناقض عجیبى برخورد میکنیم و آن اینکه از ما سؤال مى کنند: آیا خداوند مى تواند جسم عظیمى بیافریند که نتواند آن را حرکت دهد؟ آیا مى تواند موجودى بیافریند که نتواند آن را نابود سازد؟ اگر بگوئیم مى تواند، قبول کرده ایم که نمى تواند آن را حرکت دهد یا نابود کند، و اگر بگوئیم نمى تواند، باز هم قدرت او را انکار کرده ایم! یا اینکه مى گویند: آیا مى تواند همانند خود را بیافریند؟ اگر بگوئیم مى تواند، براى او شبیه و شریک قائل شده ایم و اگر بگوئیم نمى تواند قدرت او را محدود ساخته ایم!
این ایراد را که بعضى با آب و تاب زیاد نقل مى کنند در حقیقت نه چندان مهم است، و نه باید گیج کننده باشد، و پاسخ آن را به گونه هاى مختلف داده اند، اما به شکل تازه ترى مى توان آن را توضیح داد و آن اینکه: در مسائل ریاضى گاهى به مسأله اى برخورد مى کنیم که مىگویند «صورت مسأله غلط است» یعنى مسأله اصلاً پاسخ ندارد، مثلاً اگر کسى بگوید: «ده متر پارچه داریم که مى خواهیم آنها را میان پنج نفر تقسیم کنیم به طورى که بر هر کدام کمتر از پنج متر نرسد»، فوراً مى گوئیم صورت مسأله غلط است و اول و آخر آن ضد و نقیض است؛ زیرا در آغاز مى گوئیم ده متر پارچه بیشتر نداریم و در آخر مى گوئیم بیست و پنج متر داریم بدیهى است چنین مسأله اى اصلاً جواب ندارد.
سؤالات بالا درباره قدرت پروردگار عیناً همین گونه است؛ زیرا: در آغاز که مى گوئیم «خدا جسمى را بسازد» یعنى آن جسم مخلوق باشد، و طبعاً هر مخلوق بالاخره محدود است (و نامحدود تنها خداست) و در آخر که مى گوئیم «نتواند آن را حرکت دهد» مفهومش این است که آن جسم نامحدود باشد، بنابراین صورت سؤال به این شکل در مى آید که: آیا خدا مى تواند جسمى را بسازد که محدود باشد و نامحدود باشد؟! بدیهى است این صورت مسأله اصلاً از نظر جمله بندى و طرح سؤال غلط و نادرست است و چنین سؤالى اصلاً جواب ندارد. و یا اینکه در سؤال آخر وقتى مى گوئیم موجودى را بسازد یعنى حادث باشد نه ازلى، و هنگامى که مى گوئیم مثل خودش باشد یعنى ازلى باشد، و روى هم رفته سؤال به این شکل در مى آید: «آیا خداوند مى تواند موجودى بسازد که هم حادث باشد و هم ازلى و غیر حادث!». آیا چنین سؤالى نیاز به جواب دارد؟... مسلماً نه! براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب «خدا را چگونه بشناسیم» مراجعه کنید.
پیشنهاد برای مطالعه: خفتگان شهر «اُفسوس»
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.