عصر جدید عصر معنویت گرایی وبازار داغ عرفان سازی
جهات مشترک عرفان هاى کاذب
فرقهاى به نام «فرقه اوشو»
پائولو کوئلیو (پایهگذار عرفان کاذب دیگر)
فرقه یوگا، ناندا
عرفان «دالایى لاما»ها
کارلوس کاستاندا (عرفان سرخپوستى)
عرفان کاذب تصوف
نظر نهایى درباره عرفانهاى کاذب
عصر جدید عصر معنویت گرایی وبازار داغ عرفان سازی
بسیارى از محققان معتقدند که عصر جدید عصر معنویت و بازگشت بشر به دین است به همین دلیل گرایشهاى معنوى شدیدى در میان مردم دنیا مشاهده مىشود؛ شواهد و قرائن این مدعا نیز فراوان است.
تمایل درونى انسان ها به معنویت از یک سو و خسته شدن از فرهنگ هاى مادى و مکتب هاى ماتریالیستى از سوى دیگر آنها را به سوى مکاتب معنوى سوق داده است.
در این شرایط، بازار عرفان ساز ها داغ شده است چراکه از یک سو لذات مادى که در عصر ما دامنه گسترده اى پیدا کرده چیزى نیست که بسیارى از افراد بتوانند از آن چشم بپوشند و جمع میان آزادى در آنها و کامجویى هاى جنسى و غیر جنسى و توجه به مسائل معنوى جز در عرفان هاى کاذب پیدا نمى شود. آنها مى گویند: مهم اصلاح قلب و درون و باطن است، اما در برون، انسان مى تواند آزادى داشته باشد، همان چیزى که در تعبیر جمعى از صوفیان گذشته و حال آمده است که مى گویند: شریعت پوست است و طریقت مغز است و رسیدن به حقیقت نتیجه طریقت است.
به تعبیر دیگر، پیمودن راه ادیان آسمانى که توأم با باید ها و نباید هاى فراوانى است باب ذائقه گروهى نیست، به همین دلیل خواسته معنوى خود را در جایى مى جویند که بر آنها سخت نگیرد و باید ها و نباید هاى عملى نداشته باشد و یا در حدّ محدود باشد.
گرایش گروه دیگرى به اینگونه عرفان هاى کاذب به دلیل کار هاى خلافى است که از جمعى از مذهبى ها دیده اند و حتى گاه با چند نفر مذهبى تبهکار معاشر بوده اند و همین امر سبب سرخوردگى آنها از مذاهب آسمانى شده و بنیان گذار فرقه اى از فرق عرفانى کاذب گردیده است.
عوامل سیاسى یکى از پررنگ ترین امورى است که به پیدایش عرفان هاى کاذب کمک کرده زیرا از یک سو پیروان این عرفان ها دخول در مسائل سیاسى و به ویژه امورى مانند جهاد را ممنوع مى شمرند و به این شکل، هم علاقه خود را به معنویت به صورت کاذبى اشباع مى کنند وهم مزاحمتى براى جهان خواران و مستکبران عالم ندارند.
از سوى دیگر کثرت و تعدد این مکتب هاى انحرافى که به عقیده بعضى بیش از چهار هزار و پانصد مکتب و فرقه وجریان هستند سبب درگیرى دائم در میان آها خواهد بود و آن ها را از پرداختن به مسائلى که مزاحم جهانخواران است باز مىدارد. اضافه بر این، ملت ها را به گروه هاى متعددى تقسیم مى کند و مسأله وحدت ملت ها را که همیشه براى سیاست مداران دنیا پرست کابوسى بوده است به هم مى زند.
عامل دیگر، ناتوان ماندن در پاسخ به شبهاتى است که براى مذاهب آسمانى مطرح مىشود و رسوخ شک و تردید در دل هاى گروهى، که سبب شده آن ها از این ادیان سرخورده شوند و سراغ عرفان هاى کاذبى بروند که آنها را بدون توجه به این شبهات ظاهراً سیراب مىکند.
و بالاخره کوتاهى کردن جمعى از علماى مذهب در ارائه مکتب عرفانى صحیح که با تعلیمات انبیاى الهى به ویژه با تعلیمات پیغمبر اسلام(صل الله علیه و آله) مى سازد سبب بازار گرمى عرفان هاى کاذب شده است.
البته عوامل گرایش به این مکاتب و فرق، منحصر به اینها نیست هر چند قسمت عمده آن را مى توان در موارد فوق جستجو کرد.
* * *
جهات مشترک عرفان هاى کاذب
با تمام اختلافاتى که این فرقه هاى نو ظهور و عرفان هاى کاذب با هم دارند در چند جهت مشترک اند:
1. همه از برنامه هاى مذاهب آسمانى که به زعم آنها سخت و مشکل است گریزان اند و به گمان خودشان درب رابر آنها آزادى زیادى در عین دین دارى مى خواهند.
2. همه آن ها در این مسأله متفق اند که باید رابطه خود را با علماى دین قطع کنند و آنها را راهزن راه خود به سوى خدا مى دانند.
3. همه یا غالب آنها در مسائل اجتماعى یا سیاسى بى تفاوتاند و هرگز حاضر نیستند به خاطر آنها فداکارى یا مبارزه کنند و همین است که آنها را باب طبع جهانخواران و دولت هاى استعمارى کرده است.
4. غالب آنها پیشوایان خود را تا سرحد پرستش اطاعت مى کنند و گاه احترامى براى آنها بیش از آنچه ما براى پیغمبران الهى قائل هستیم قائل اند.
5. همه آنها آداب و رسومى براى خود مى سازند که نه تنها در ادیان آسمانى نیست بلکه منطقى و قابل قبول عقلاى جهان نیز نمى باشد.
6. همه یا غالب آنها با استدلالات عقلى مخالف اند و عقل را راهزن این راه مى دانند، عشق و احساسات را حاکم بر همه چیز و عقل را حاکم معزول مى پندارند، علوم دینى را قیل و قالى بیش نمى دانند که نه از آن کیفیتى حاصل مى شود و نه حال و همین امر، راه را بر ضد و نقیضگویى آنها هموار مى سازد و هرگاه کسى بر آنها ایراد گیرد که این سخن یا این گونه آداب عقل پسند نیست مى گویند: این راه، راه عشق است نه راه عقل؛
به عقل نازى حکیم تا کى؟*** به عقل این ره نمى شود طى
شهید علامه آیتالله مطهرى در یکى از گفتار هاى خود چنین مى گوید: عرفا بیش از اندازه عقل را تحقیر کرده اند و گاه تا حد بى اعتبار بودن عقل جلو رفتند. در اینکه مقام عشق را از مقام عقل بالاتر مى دانند شکى نیست ولى در مرحله تحقیر عقل، گاهى از حد افراط هم جلوتر رفته اند یعنى اساساً تفکر و تعقل و منطق و استدلال و برهان را سخت بى اعتبار معرفى کرده اند تا آن جا که آن را حجاب اکبر نامیده اند واگر دیده اند حکیمى به جایى رسیده است در حیرت فرو رفته اند که چگونه ممکن است علم و عقل، انسان را به جایى برساند.(1)
گروهى از آنها براى تحقیر سرمایه هاى علمى از آن بهعنوان علم رسمى، علم ظاهر، علوم قیل و قالى، الفاظ و اصطلاحات و مانند آن یاد مى کنند و علماى بزرگ دینى را قشرى و ظاهرى و گاه پا را فراتر نهاده، راهزن راه حق مى شمرند و مى گویند: اگر آنها ما را اهل بدعت یا گاهى ملحد شمرده اند به این دلیل بوده که با افکار اهل دل آشنا نبوده اند.
7. سران آنها براى اغفال پیروان خود ادعا هاى عجیبى دارند و کارهایى فوق کرامات اولیاء الله براى خود قائلاند و گاه از ارتباط با ارواح آسمانى و یا گروه اجنه و شیاطین و فرشتگان خبر مى دهند و همین ها پیروان نادانشان را به پیروى بى قید و شرط وا مىدارد.
نمونه هایى از آن در ادامه از نظر خوانندگان عزیز مىگذرد:
1. فرقهاى به نام «فرقه اوشو»
یکى از فرق عرفان هاى نو ظهور کاذب و به تعبیر بعضى، معنویت نو بنیاد که فاقد معنویت است فرقه «اوشو» نام دارد.
اوشو به معناى کسى است که در دریا غرق و فانى شده است و لقبى است که بنیانگذار این فرقه در اواخر عمر براى خود انتخاب کرد. او مکرر نام و القاب خود را تغییر داد تا از این طریق جاذبه بیشترى براى پیروانش پیدا کند.
او در سال 1931 میلادى در یک روستاى کوچک در استان «ماهیا پرادش» کشور هندوستان به دنیا آمد و در سال 1990 از دنیا رفت. جالب اینکه پیروانش مى گویند: او هرگز به دنیا نیامد و هرگز نمرد بلکه دوره اى از زندگانى اش را در زمین گذراند.(2)
پیروانش او را به صورت یک قدّیس درآورده و کراماتى خرافه مانند به او بسته یا از او شنیدهاند.
ازجمله از قول خودش نقل مى کنند که مادر وى او را باردار بود و در خانهاى که سیل اطراف آن را گرفته بود قرار داشت؛ او و دیگر اعضاى خانواده براى نجات از سیل به طبقه دوم خانه مى روند و در بلندترین جاى ممکن یعنى روى تخت ها قرار مى گیرند. آب، بالا و بالاتر مى آید تا آن جا که ارتفاع آن به شکم مادر اوشو مى رسد اما به محض رسیدن به این نقطه، فروکش مى کند و متوقف مى شود.(3)
اوشو پس از تولد سه روز تمام شیر نخورد. مادر و پزشکان هم از خوراندن چیزى به او ناتوان شدند. اوشو درباره علت آن اظهار مى دارد که در زندگى قبلى اش (چون قائل به تناسخ است) نذر کرده بود 21 روز روزه بگیرد ولى پیش از آنکه 21 روز کامل شود مرده بوده و سه روز از آن باقى مانده بود که آن را به محض تولد دوباره به جاى آورد.(4)
او اعتقادات عجیبى درباره علم و دانش و تحصیل و فلسفه دارد: در یکجا مى گوید: تمام آموزشهاى دوره ابتدایى تا پایان دانشگاه، مزخرف، زشت و در واقع یک زندان است.(5)
گرچه در رشته فلسفه فارغ التحصیل شد ولى فلسفه را چرند،(6) و فیلسوفان را سگ تاریخ مى داند.(7)
او درباره خداوند تعبیرات زشتى دارد، ازجمله اینکه مانند همیشه سخن از رقص به میان مى آورد و راه تجربه خدا را رقاصى، آواز خوانى، ترانه و پایکوبى معرفى مى کند.(8)
او عقیده به وحدت وجود مصداقى دارد و مىگوید: همه خدا هستند و هیچ کس نمى تواند غیر از این باشد.(9)
در جاى دیگر خداوند را فقط یک امر ذهنى مى شمارد و مىگوید: هستى دم دست توست و خدا فقط در ذهن وجود دارد، یک مفهوم است و موجود عینى نیست.(10)
او از این ضد و نقیضگویى ها فراوان دارد.
او درباره همجنسگرایى اعتقاد خاص خود را دارد و مىگوید:
زن و مرد هرگز دوستان خوبى نیستند و نخواهند بود. عشاق هم دوستان خوبى نیستند بلکه مى توانند دشمن هم باشند. مردان با مردان و زنان با زنان بهتر مى توانند دوستى کنند. رابطه مرد با مرد بسیار راحت تر و قابل فهم تر است تا رابطه زن و مرد. ازدواج دو زن با یکدیگر یا دو مرد با یکدیگر با وجود این که غیر علمى است ولى قابل قبول است و کسى نمىتواند مانع آن شود.(11)
او معتقد است که فرزندان یک خانواده نباید به وسیله پدر و مادر تربیت شوند و مىگوید: بچه ها باید به کُمون(12) تعلق داشته باشند نه پدر و مادر ها و والدین به اندازه کافى ضرر زده اند، دیگر نمى توان به آنها اجازه داد که فرزندان خود را فاسد کنند.(13)
نگاه او به مذاهب نگاهى منفى است. در یک جا چنین مى گوید: بیشتر مذاهب دست به دست هم دادهاند که تا آن جا که مى توانند انسان را به فقر بکشانند. مذاهب به شدت پول را محکوم و فقر را ستایش کردهاند و تا آنجا که به من مربوط مى شود آنها بزرگ ترین جنایت کارانى هستند که دنیا به خود دیده است.(14)
او به ازدواج بدبین است و در یکى از سخنان خود مى گوید: من از ازدواج دل خوشى ندارم چون ازدواج به موفقیت مى انجامد و به تو ثبات و آرامش دائمى مى بخشد و خطر همین جاست چرا که تو به یک اسباب بازى راضى مى شوى.(15)
او درباره مسائل سکس نیز نظر عجیبى دارد و مىگوید: 98 درصد از بیمارى هاى روانى انسان به علت سرکوب نیروى جنسى است و در زنان 99 درصد عصبى بودن ها و بیمارى هاى مربوط به آن به دلیل سرکوب جنسیت است.(16)
معلوم نیست اوشو این آمار هاى دقیق را از کجا به دست آورده است؟ آیا خودش مرکز آمار معتبرى داشته است؟!
جمعبندى
از مجموع آنچه گفته شد و سایر کتاب هایى که حتى پیروان او نوشتهاند به دست مى آید که اساس این فرقه به اصطلاح عرفانى بر سه محور دور مىزند:
اول: ادعاى بزرگ و تو خالى که در پیروان ساده لوح مؤثر واقع مىشود.
دوم: هنجار شکنى و مخالفت با اعتقادات بدیهى و مسلّمى که پیروان ادیان الهى پذیرفتهاند.
سوم: اباحى گرى و عبور از خطوط قرمز در مسائل اخلاقى و اجتماعى و برداشتن هرگونه قید و بند از افراد و دادن آزادى مطلق.
2. پائولو کوئلیو (پایهگذار عرفان کاذب دیگر)
او در سال 1947 میلادى در شهرى از شهر هاى تاریخى و توریستى برزیل به دنیا آمد. او ادعا دارد که در بدو تولد مادر بزرگ خود را دیده و شناخته است.(17)
خانواده او از قشر متوسط جامعه به حساب مى آمدند و او فرزند ارشد خانواده خود بود و چون تلقى او این بود که خانواده او، وى را مسئول بسیارى از کارهایى که انجام نداده بود مى دانستند اعتقاد داشت که فرزند ارشد بودن مساوى با قربانى شدن در خانواده است. این امر او را به طغیان گرى سوق داد تا جایى که یک روز تصمیم گرفت هر کارى که دلش مى خواهد انجام دهد.
خانواده او، او را به یک مدرسه دینى که مسیحیت کاتولیکى در آن تعلیم داده مى شد فرستادند ولى او به قول خودش به دلیل سخت گیرى ها و تعلیمات خشک مذهبى، به جاى ایمان به این مذهب، دچار تزلزل شد تا جایى که به تجربه کردن بى ایمانى بلند مدت روى آورد.
به هر حال او تحصیلات خود را نا تمام رها کرد و به علت طغیان گرى و حالت هاى خاصش از هفده سالگى تا بیست و شش سالگى، سه بار راهى بیمارستان روانى شد و هر سه بار از آن جا گریخت. در بیمارستان، تصور بر این بود که او بیمار روانى خطرناکى است.(18)
او به مواد مخدر، مواد روانگردان و شراب وابسته بود و زنان، در زندگى و کتاب هایى که نوشته است نقش برجستهاى داشته اند به گونه اى که خودش اعتراف مى کند که زنان تأثیرات مثبت بسیارى بر وى داشته اند.(19) او در کتاب خود در مورد اهمیت نقش زن در زندگى اش مى نویسد: از یک دیدگاه، همه زندگى من از طریق انرژى مؤنث وتوسط زنان شکل گرفته است.(20)
او حتى اعتراف مى کند که در مورد خداوند نیز جنبه مؤنث بودن را کشف کرده است.(21) در جایى دیگر مى نویسد: ادیان، چهره مؤنث خداوند را که جز رحمت و عشق به زندگى انسان ها و چیز ها نیست پنهان مى کنند و من آن را نمىپسندم.(22)
در بیشتر داستان هاى او، توصیف زننده اى از روابط آزاد جنسى در مورد شخصیت هاى داستان بیان شده است، توصیف صحنه هاى مستهجن از روابط جنسى نامشروع، توصیف صحنههاى رقص و استفاده از جملات تحریک کننده و پرداختن به مسائل منافى عفت بخشى از آن موارد است. بیشتر شخصیت هاى داستان او را کسانى تشکیل مى دهند که دچار انحرافات جنسى هستند.(23)
از مطالعه کتاب هاى او استفاده مى شود که گرایش او به فراماسونرى بسیار بوده است. کتابى از او به نام کیمیا گر حاکى از شباهت هاى فراوان آرمان ها و نماد هاى برگزیده پائولو با فراماسونرى است.(24)
درعرفان او،گرایش شدید به عرفان هاى شرقى نظیر یوگا و مدیتیشن نیز دیده مى شود. درمورد او گفته شده است که در کشف معنویت، جذب جهان بینى هند شد و با تمام قوا به آن گروید و به شدت جذب سلوک هندى و ادیان هندویى شد.(25)
اگر کسى زندگى دینى پائولو را مطالعه کند متوجه مى شود که او به فرق مختلفى روى آورد و حتى مدتى طولانى بى ایمانى را تجربه کرده است و حتى اعتقاد دارد که مذهب هیچ کارى براى معنویتش انجام نداده است. حتى سابقه آموزه هاى جادوگرى و شیطانپرستى نیز در آثار او دیده مى شود. او معتقد است که حقیقت و رستگارى منحصر در دین خاصى نیست بلکه همه ادیان از حقیقت مطلق و غایت قصوى بهره اى دارند و هیچ مسلک و دینى بر دین دیگر ترجیحى ندارد و تمامى ادیان به لحاظ شمول حقانیت و صداقت با هم برابرند. به همین دلیل دیده مى شود که پائولو در عرفان خود از فرقه هاى شیطانى و یا جادویى نیز بهره مىبرد.(26)
پائولو سعى دارد دین و اعتقاد به خدا را از راه تجربه ثابت کند و دخالت عقل را در حوزه دین پژوهى ضعیف مى داند و قائل است که رابطه با خدا فقط در صورتى مى تواند تجربه شود که عشق و حواس پنجگانه انسان بیدار نگه داشته شود.(27) او معتقد است: صرف ایمان قلبى به خدا کافى است و لازم نیست انسان به صومعه برود و یا روزه دار باشد و یا سعى کند پاک دامن بماند. ایمان داشتن به خدا موجب مى شود که هرکس به خدا تبدیل شود و مرکب معجزات او گردد.(28)
او حتى در جایى دیگر مى گوید که حتى ایمان داشتن نیز از مسائل اصلى به حساب نمى آید زیرا گاه کسانى که ایمان ندارند در رفتار از کسانى که مؤمن هستند هزار بار بهترند.(29)
از دیگر اعتقادات او ایمان به مسأله تناسخ است و اینکه روح انسان منحصر به یک بدن نیست بلکه هر فرد، حیاتى تکرار شونده دارد و همواره در یک سرگردانى مداوم است و حتى براثر گناهان، در قالب حیوانات و یا جانوران موذى مانند سوسمار ها در مى آید.(30)
در عرفان پیشنهادى او خرافات و تمرین ها و ریاضت هاى مختلفى به چشم مى خورد. ازجمله چهل روز انتظار کشیدن در صحرا و نجام برخى تمرینات براى احضار فرشتگان، فشار وارد کردن بر انگشت شصت توسط انگشت سبابه تا جایى که به شدت درد بگیرد و انسان بر درد تمرکز کند تا به عالم روحانى بالا دست یابد، برهنگى در صحرا یا بر روى برف ها، رقصیدن بر دور آتش و گاه مدد گرفتن از هم آغوشى جنسى براى شناخت عشق.(31)
او علاوه بر موارد فوق، در آثار خود به ترویج خودکشى و پوچگرایى مى پردازد و خودکشى به عنوان راهى براى فراموشى ابدى، از جمله اصولى است که او پیگیرى مى کند. در نگاه او، کسى که از لحاظ روحى و ذهنى کاملاً تهى شده و به نا امیدى مطلق رسیده باشد مى تواند جسارت به خرج دهد و به حیات خود خاتمه دهد.(32)
خلاصه اینکه پائولو در بسیارى از موارد، اندیشه ها و عقائد خود را ازطریق رمان و داستان منتقل کرده و به دلیل مهارتى که در این امر داشته، به شهرتى جهانى دست یافته است. استفاده وسیع او از عنصر عشق که براى غالب افراد قابل فهم و جذاب مى باشد به این امر دامن زده است.
3. فرقه یوگا، ناندا
رهبر این فرقه برخلاف بسیارى از فرقه هاى دیگرى که از هند برخاسته اند اعتقاد به خدا دارد هرچند ظاهراً او را جسمى نورانى مى شمارد که احتمالاً قابل مشاهده نیز هست ولى براى جلب پیروان بیشتر، همه مذاهب را هم طراز و به تعبیر دیگر، قابل قبول مى داند.
نام اصلى او «موکو ندا لعل گوش» بود که بعدآ به یوگا ناندا مشهور شد. او در سال 1893 در یکى از مناطق شمال شرقى هند به دنیا آمد و تا بیست و هفت سالگى در هند زندگى کرد. سپس در سال 1920 مانند بسیارى دیگر از اینگونه افراد به آمریکا که محیط مناسبى براى رشد اینگونه فرقه هاست رفت و در آن جا ماندگار شد. پس از سى و دو سال زندگى در آمریکا سرانجام در سال 1952 در لوس آنجلس پس از یک سخنرانى سکته کرد و از دنیا رفت.
او تا پایان عمر، مجرد مى زیست و در توجیه رفتار خود مى گفت: انسان مجرد، به امور خداوند بیشتر مى اندیشد و اینکه چگونه رضایت مندى خداوند را به دست آورد ولى شخص متأهل بیشتر به امور دنیا مى اندیشد و اینکه چگونه رضایت همسر خود را جلب کند.
او درباره خدا معتقد است که «خداوند، جان جانان جز سُرور ابدى چیزى نیست و تن او اشعه هاى بیکران نور است؛ نیروى کیهانى که فعالانه هرگونه شکل و نیرو را حفظ مى کند. با این حال، او ماوراى ارتعاش جهان هاى پدیدارى (جهان موجود) است و در یک خلأ سرشار از سرور است».
از این تعبیرات مبهم و نظیر آنها اجمالاً به دست مى آید که او خدا را نورى مادى مى داند و براى او جسم و جان قائل است.
او مکاشفات متعدد و متنوعى درباره خود ادعا مى کند و علم و دانش خود را مستند به آن مى شمرد در حالى که بخش مهمى از گفته ها و تعلیمات به اصطلاح، معنوى او همان معنویت و عرفان مسیحیت است.
او معتقد است که خدا داراى جلوه هاى گوناگون است. یکى از آن جلوه ها «مادر الهى» است. مادر الهى جنبهاى از ذات احدیت است که در نهاد مادران که مظهر عشق الهى و شفقت هستند وجود دارد.
از گفته هاى او به خوبى بر مىآید که اعتقاد به تثلیث دارد و تثلیث مسیحیت را با تثلیثى که در میان جمعى از هندو هاست تطبیق مى کند.
او درباره ارتباط با کیهان، از انرژى کیهانى سخن مى گوید و مدعى است که قدرت معنوى خویش را از همان انرژى کیهانى گرفته است.
او معتقد است که انسان داراى روحى است و سه بدن دارد: اول: بدن مادى. دوم: بدن أثیرى که متعلق به عالم أثیر است (أثیر همان اتِر است که در واقع وجود خارجى ندارد، فرضیهاى است براى توجیه انتقال نور در خلأ. سوم: بدنى که از جنس اندیشه و فکر است. در واقع مجموعه ادعاهایى است که هیچ دلیلى براى اثبات آن وجود ندارد.
او براى ارتباط با مخزن بیکران انرژى کیهانى فنونى دارد که به طور جامع به نام «یوگا» معروف است که در رفتار هاى اخلاقى و انجام فرایض مذهبى و وضعیت بدنى درست براى آرامش و درون نگرى و تمرکز و مراقبه خلاصه مى شود.(33)
بعضى معتقدند که اصلاً یوگا ارتباطى با عرفان ندارد هرچند عرفان کاذب باشد چراکه مجموعه دستورات و تمرینات پیچیده و بعضاً بسیار سخت و دشوارى است که آموزش داده مى شود و به اعتقاد آنها فواید متعددى دارد؛ شامل فواید جسمى، عصبى و ذهنى. به همین دلیل بسیارى از کسانى که طرفدار یوگا هستند از یوگا توقعى جز داشتن اندامى متناسب، درمان بعضى از بیمارى ها، کاهش افسردگى، کاهش درد هاى زایمان، لاغر شدن و داشتن صورتى زیبا ندارند.
اگر فرض کنیم این توقعات و انتظارات از ورزش هاى یوگا دست یافتنى باشد این پرسش مطرح مى شود که این امور با عرفان چه ارتباطى دارد؟(34)
4. عرفان «دالایى لاما»ها
از عرفان هاى کاذب هندى که در این اواخر به مناطق دیگر کشیده شده عرفان «دالایى لاما»هاست. دالایى لاما در اصل به معناى اقیانوس خِرد (یا بحرالعلوم) است که به پیشوایان این فرقه گفته مىشود.
از عجایب اینکه آنها معتقد به تناسخ هستند و مىگویند: هرگاه یک دالایى لاما از دنیا برود باید در میان کودکان کم سن و سال جستجو کرده و کودکى را که شباهت بیشترى به دالاییلاماى گذشته دارد و داراى روح اوست انتخاب کنیم و او را پیشواى خود بدانیم.
دالاییلاماى کنونى هنگامى که کودکى دو ساله بود بهعنوان پیشواى این فرقه انتخاب شد و اسم اصلى او تنزین گیاتسوا است که در سال 1935 در تبّت به دنیا آمد و همان گونه که گفتیم در سن دو سالى در مقام دالاییلامایى به جاى پیشواى پیشین نشست.
اساس تعلیمات آنها این است که هدف اصلى انسان رسیدن به شادى است؛ خواه انسان معتقد به اصول مذهبى باشد یا نباشد و هر مذهبى داشته باشد تفاوت نمى کند حتى اعتقاد به خدا در این فرقه ضرورتى ندارد.
آنها مى گویند: شادى واقعى هنگامى است که انسان به مرحله آزادى و آزادگى برسد و هیچ رنج و عذابى را احساس نکند و شادى واقعى بیشتر با قلب و فکر ارتباط دارد و آنچه به لذت جسمانى وابسته است زودگذر است.
از نظر دالاییلاما بودائیان خدا باور نیستند و اعتقادى به خدا ندارند و عشق واقعى به دیگران را منبع اصلى ایجاد شادى واقعى و پایدار در زندگى مى دانند.
آنها معتقد به نسبیّت هستند و همه چیز و حتى ارزش هاى اخلاقى را امورى نسبى مى دانند و اعتقاد به حقیقت مطلق یا سرشت غایى همه پدیده ها را موجب احساسات منفى مى دانند. بنابراین، خوبى وبدى مطلق وجود ندارد وتابع شرایط مختلف است.
جالب اینکه دالاییلاماى فعلى افکار سیاسى داغى دارد و پس از اشغال کشورش (تبّت) توسط چینى ها به هندوستان گریخت و در آن جا دولت در تبعید تشکیل داد و در مدت تبعیدش به شصت و پنج کشور مسافرت کرد و با همان بدن نیمه برهنهاش با رهبران سیاسى و دیان مختلف گفتگوهایى ترتیب داد و رابطه گرم او با غربى ها سبب شد که بیش از پنجاه و هفت دکتراى افتخارى، حکم یا جایزه به او اعطا شود و در سال 1989 جایزه صلح نوبل را به او دادند. او پیوسته به آمریکا رفت و آمد دارد و به موجب تصویب نمایندگان کنگره آمریکا، مدال طلاى کنگره که بالاترین نشان قدردانى از یک غیر نظامى است به فردى خارجى مانند او تعلق گرفت؛ پدیدهاى که تا پیش از آن در آمریکا سابقه نداشت. او سه مرتبه از اسرائیل دیدن کرد، او حتى با اعدام صدام حسین مخالف بود و معتقد بود که او قابل اصلاح است.
بهطور خلاصه، مرام او یک مرام الحادى و فارغ از اعتقاد به خداست و شادى پایدار را هدف اصلى مى شمارد و با اعتقاد به نسبى بودن امور، با همه مکاتب و مذاهب سازش دارد و به ویژه سلطهگران روى خوش نشان مىدهد. او هرچند همه جا از صلح و انسانیت دم مى زند ولى سفر هاى متعدد او به اسرائیل وآمریکا و نادیده انگاشتن مظالم آنها بر بشریت از سیاسى بودن این حرکت و سوء استفاده ظالمان از شعار هاى فریبنده او براى سلطه بیشتر و دعوت ستمدیدگان به صبر و گذشت و چشمپوشى از حقوق مسلم خویش حکایت مىکند. در عین حال، این موضعگیرى ها سبب گرفتن امتیازات لازم از کشورهاى قدرتمند براى پیشبرد اهداف خود براى مبارزه با کشور چین شده است.(35)
دالایى لاما بهتازگى (اسفند ماه 1392) سفرى به آمریکا داشته و جراید آمریکا از او به عنوان رهبر معنوى بودایى هاى تبت یاد کرده اند و در جریان بازدید هاى اخیرش به اظهار نظر درباره مسأله ازدواج همجنسگرایان پرداخت. در این ایام در جریان سفر به شهر واشنگتن مورد استقبال سیاستمداران بلند پایه آمریکا قرار گرفت و مراسم دعاى افتتاحیه نشست هاى سناى آمریکا را اجرا کرد. او در مصاحبهاى گفت: مسأله ازدواج همجنسگرایان، در نهایت، یک مسأله شخصى است و در اظهارات دیگرى گفت: اگر دو نفر حقیقتاً احساس کنند رابطه میان آنها عملى تر و رضایت بخشتر است و هر دو طرف کاملاً با آن موافق باشند این رابطه مشکلى ندارد و در پایان توصیه کرد که مردم باید از قوانین مذهب خود در زمینه رابطه جنسى پیروى کنند.
عقاید او را مى توان در چند موضوع خلاصه کرد: اعتقاد به نسبى بودن ارزش ها و مثبت دانستن همه مذاهب و فرقه ها حتى منکران خدا با تمام تفاوت هایى که دارند و اعتقاد به هدف بودن شادى پایدار و همچنین اعتقاد به تناسخ که لازمه آن انکار معاد است بنابراین نه اعتقادى به مبدأ و نه اعتقادى به معاد دارد و در ضمن، روابط همجنس گرایان را نیز مجاز مى شمرد و به همین دلیل، آلت دست سیاستمداران ظالم و ستمگر شده است.
5. کارلوس کاستاندا (عرفان سرخپوستى)
کارلوس کاستاندا درمورد خود مى گوید: بیست و پنجم دسامبر 1935 در روز کریسمس در دهى به نام «جوکِرى» در نزدیکى «سائو پائولوى برزیل» متولد شده ام.(36) با این حال، برخى از منابع، سال تولد او را گاه تا ده سال قبل از آن ذکر کرده اند.
گفته شده که مادرش هنگام تولد وى پانزده سال داشت و پدرش هفده سال. او در شش سالگى مادرش را از دست مى دهد و خالهاش سرپرستى او را به عهده مى گیرد. به گفته کاستاندا، او هرگز مادرش را دوست نداشت و به پدرش نیز به دید ترحم و حقارت نگاه مى کرد. همچنین مدتى را نزد پدر بزرگ و مادربزرگ خود گذرانید که از آنها نیز به خوبى یاد نمى کند. او درمورد پدر بزرگ خود مى گوید: او مرا در هفت سالگى مجبور کرده بود براى اثبات مردانگى ام دختر بانک دار دهى را اغفال کنم.
در سال 1950 وارد آمریکا شد و چند سال بعد بهعنوان شهروند بومى آن جا پذیرفته گردید و این زمانى بود که او پانزده سال داشت. او در لوس آنجلس در زمینه روزنامه نگارى وروانشناسى درس خواند و در سال 1973 در کالیفرنیا، در رشته مردم شناسى مدرک دکترا را اخذ کرد.
گفته شده که در سال 1960 در مکزیک با زنى از اهالى آمریکاى شمالى که چهارده سال از او بزرگ تر بود ازدواج کرد، اما این ازدواج چند سال بعد به طلاق انجامید.(37) او سرانجام در سال 1998 بهعلت سرطان کبد در لوس آنجلس در سن 63 سالگى در گذشت.
اساتید عرفانى کاستاندا، غالباً افرادى بودند که در زمینه سحر و جادو ید طولایى داشتند ازجمله مى توان به «دون خوان ماتیوس» مکزیکى اشاره کرد که اعتقاد داشت سحر و ساحرى، به معناى توانایى در درک چیز هایى است که در حالت عادى نمى توان دریافت کرد و سحر همان ذخیره انرژى است که موجب مى شود انسان با ذخیره هاى انرژى اى که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشد.(38)
استاد دیگر او خنار و فلورس بود که با سحر و کارهاى خارق العادهاش، کاستاندا را به حیرت وامى داشت. او دو استاد دیگر نیز داشت که هر دو ساحرى قدرتمند بودند. استاد دیگر او زنى بود به نام زولیکا که به او فن رؤیابینى را یاد داد. همچنین او استادى در ورزش کونگفو داشت که به او قدرت ذخیره سازى انرژى را یاد داد و کاستاندا زیر نظر وى، به درجه مربىگرى در کونگفو دست یافت.
از او دوازده کتاب، یک دوره ماهنامه در چهار شماره و چند نوشته به جاى مانده است که غالباً منعکس کننده اندیشه اساتید اوست. او همواره به دنبال مکتب فکرى «دون خوان» و ترویج آن بوده است. این مکتب فکرى در اکثر آثار او منعکس است که در ادامه به تبیین آن خواهیم پرداخت.
نظام معرفتى دون خوانى که کاستاندا تمام زندگى خود را وقف شناخت و تبیین آن کرده است از یک سرى مبانى فکرى تبعیت مى کند:
1 ساحرى، راهى براى معرفت
ساحرى یا جادوگرى، نامى است که استاد کاستاندا براى خود برگزیده است ولى کاستاندا معتقد است که ماهیّت آن با جادوگرى مصطلح متفاوت مى باشد و در واقع به معناى استفاده از میدان هاى انرژى موجود در جهان بوده بدینگونه که فرد بتواند انرژى لازم را ذخیره کند تا بدین سبب با میدانهاى انرژى دیگرى که در دسترس او نیست مرتبط شود. به گفته او، ساحرى توانایى درک و مشاهده چیزهایى است که دریافت عادى از درک آن عاجز است و اینکه افراد بتوانند به قدرت درونى خود که پنهان است دست یابند.(39)
سپس ادامه مى دهد که فرد در این راه باید معرفت پیشه شود و با چهار مانع این راه که عبارتاند از: ترس، وضوح، قدرت و کهولت مبارزه کند و در توضیح آن مى گوید: وقتى فردى در مسیر معرفت گام مى گذارد، ابتدا ترس است که مانع راه او مى شود زیرا با مشقت، افکارى مبهم و با چیزهایى که تصورش را نمى کرد روبرو مى شود، او ابتدا باید بر این ترس غلبه کند و میدان را ترک نکند.
در گام بعد که از شر ترس رها شد، همه چیز را به وضوح مى بیند، آرزوهایش را مى شناسد و مىداند چگونه باید آنها را برآورده کند و احساس مى کند که دیگر چیزى بر او پوشیده نیست. این حالت ممکن است موجب شود که او دیگر به خودش شک نکند و به خود باورى مبتلا شود وبه سالکى سبک روح یا سبک مغز تبدیل گردد. در نتیجه باید با این مانع بزرگ که وضوح است مقابله کند.
در مرحله سوم به قدرتى که بهدنبالش بود دست مى یابد، شکست ناپذیر و فرمان روا مى شود ولى قدرت، گاه او را به فردى ستمگر و بى رحم تبدیل مىکند. در نتیجه او باید به شکلى سنجیده با قدرت خود برخورد کند و آن را با احتیاط به کار گیرد.
در مرحله چهارم، او فردى نترس و مقتدر است که همه چیز را به وضوح مى بیند ولى این، همان زمانى است که به دشمن چهارم خود که کهولت است مبتلا شده است. او هرگز نمى تواند این دشمن را کاملاً شکست دهد ولى باید تا مى تواند با آن مبارزه کند و به بهانه خستگى و پیرى، به استراحت روى نیاورد و نگذارد دشمنش او را به موجودى پیر و ضعیف تبدیل کند.(40)
2. گیاهان اقتدارگرا (روانگردان)
بخش اعظم برخى از آثار کاستاندا به توضیحات مفصلى در مورد چگونگى تهیه و مراحل آماده سازى ومصرف این گیاهان است. تجربیاتى که او با استاد خود دون خوان در میان گذاشته است. این امر سبب شد که بسیارى از کسانى که به مواد مخدر روى آورده بودند این کتاب ها را تأییدى بر عملشان بدانند. این مسأله موجب گردید که کاستاندا در کتاب دیگرى به این ذهنیت پایان دهد و بگوید که تمام آنچه استاد او در طول یک دهه به او یاد داده بود صرفاً براى شکستن ذهنیت منطقى او بوده است و وقت و زمانى که صرف آن کرده به بیهودگى گذشته است.(41)
3. تمرکز بر دیدن
به عقیده دون خوان تنها به وسیله دیدن است که اهل معرفت گوهر اشیاى جهان را در مى یابند.
کاستاندا در توضیح این بخش مى گوید: با دیدن مى توان دریافت که انسان، مانند یک تخم مرغ نورانى است؛ بدین گونه که هر آدمى با همه چیز در تماس است و این به وسیله رشتههاى نورى است که از او متصاعد مى شود، رشته هایى مانند تار عنکبوت که او را به محیط پیوند مى دهد. در این حال شاه و گدا با هم فرقى ندارند.
او همچنین مى گوید که ما انسان ها تحت تأثیر فکرمان هستیم و چیزى را مى بینیم که فکرمان به ما مى گوید ولى از طریق تمرکز بر دیدن این امر تغییر مى کند. بنابراین، درک انسان از جهان، ساخته و پرداخته ذهن اوست و چیز مستقلى نیست.
6. عرفان کاذب تصوف
سزاوار است این بحث را با گفتار فشرده و شفافى درباره تصوف پایان دهیم. گر چه عرفان تصوف جزء عرفان هاى نو ظهور نیست ولى عرفان کاذبى است که اصول ثابتى دارد اما در هر عصر و زمان به لباس تازه اى در مىآید.
تاریخ تصوف به قبل از اسلام باز مى گردد. تاریخ نشان مى دهد که این گرایش عرفانى کاذب قبل از اسلام در یونان و هند و کشور هاى مختلف اروپا و آسیا وجود داشته است. گروهى طریقه کلبیون یونان قدیم را یک نوع روش صوفیانه مى دانند. گرایش مرتاضان هندى و رهبانان مسیحى نیز آب و رنگ تصوف دارد.
قابل توجه اینکه در قرن اول اسلام اثرى از گرایش هاى صوفىگرى در محیط اسلامى دیده نمى شود ولى در قرن دوم که اسلام گسترش فراوانى پیدا کرد و تمدنهاى بیگانه ازطریق ترجمه به محیط هاى اسلامى راه یافت گروهى از مترجمین، در انتقال تصوف به محیط هاى اسلامى تأثیر بسیار داشتند.
به تدریج این موضوع رنگ سیاسى پیدا کرد و در آغاز قرن سوم که بنى عباس اصرار بر نشر علوم دیگران وترجمه آنها به زبان عربى داشتند، بازار مذاهب و فرق گوناگون رونق گرفت. ازجمله مسلک تصوف به تدریج میان مسلمین پیدا شد و این پراکندگى مذاهب به خلفا و دار و دسته هاى آنها امکان مى داد که از اختلاف و درگیرى مذاهب با هم استفاده کنند و خود را در حاشیه امن و امانى قرار دهند.
معروف است که ابوهاشم کوفى نخستین کسى بود که بذر تصوف را در سرزمین اسلامى پاشید. در روایتى مى خوانیم: «هو الذى ابتدع مذهبا یقال له التصوف وجعله مقرّا لعقیدته».
از جمله شواهدى که نشان مى دهد این عرفان انحرافى در قرن دوم میان مسلمین ظهور کرد این است که احادیث ذم صوفیه غالباً از امام صادق(علیه السلام) و امامان بعد از آن بزرگوار وارد شده که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بخش عمدهاى از آن را جمعآورى کرده است.(42)
البته تعبیر صوفى در کلمات بعضى از کسانى که در قرن اول مى زیستند آمده اما به نظر مى رسد که همان معنى لغوى آن (شخص پشمینه پوش) منظور بوده است.
به هر حال واژه «صوفى» از همان ماده «صوف» به معناى پشم گرفته شده زیرا گروهى از آنها بهعنوان زهد و بى اعتنایى به دنیا لباس هاى خشن پشمینه اى مى پوشیدند. سپس صوفیان، از پیش خود تفسیر دیگرى براى آن ذکر کردند و گفتند: صاد، از صدق و صبر و صفا گرفته شده، و واو، از ودّ و ورد و وفا، وفاء، از فقر و فرد و فناء مى باشد.
این نکته نیز حائز اهمیت است که تصوف بیشتر در میان اهل سنت نفوذ کرد به همین دلیل مشایخ معروف صوفیه مانند بایزید، جنید بغدادى و شیخ عطار و مانند آنها همه از میان اهل سنت برخاستند وحتى مشایخ فرق صوفیه موجود در شیعه نیز غالباً به مشایخ اهل سنت منتهى مى شوند.
* * *
اصول عقاید صوفیه
اعتقادات متصوفه را (البته منظور، متصوفه در محیط هاى اسلامى است) مى توان بهطور فشرده در امور ذیل خلاصه کرد:
1. براى پیمودن مقامات معنوى باید از مسیر شریعت عبور کرد و به طریقت روى آورد تا به حقیقت رسید.
2. طریقت مجموعه دستوراتى است که از پیشینیان آنها به آن ها رسیده یا شیخ و قطب و مرشد بیان مىکند که بدون چون و چرا باید در برابر آن تسلیم بود هرچند مخالف ظواهر شرع باشد.
3. اقطاب صوفیه جز تعداد کمى، از میان عوام برخاستند و به همین دلیل دستورات آنها در بسیارى از موارد مخالف شریعت اسلامى است و حتى بعضى از دانشمندان آن ها به توجیه فقهى آن دستورات مى پردازند.
4. تسامح و تساهل به ویژه در برنامههاى ویژه دینى سبب مى شود که پیروان آنها احساس نوعى آزادى کنند به همین دلیل بسیارى از رجال سیاسى را مشاهده مى کنیم که ارتباط با آنها را بر ارتباط با علماى دین ترجیح مى دهند، چراکه آزادى عملى سیاسى آنها را ـ که در طبیعت سیاست وجود دارد ـ از آنها مى گیرد.
5. آنها حضور در خانقاه را که مرکزى براى اجتماعاتشان است بر حضور در مساجد ترجیح مى دهند و اصولاً تأسیس خانقاه در برابر مسجد یکى از بدعت هاى آنهاست و از بعضى از منابع استفاده مى شود که این بدعت از قرن ششم به بعد پیدا شده و در واقع، نوعى شق عصاى مسلمین و ایجاد اختلاف در صفوف مؤمنان است.(43)
6. آنها براى عقل، ارزشى قائل نیستند و حتى علوم عقلى را حجاب یا گاهى حجاب اکبر مى نامند و گاه عالمان دینى را راهزنان این راه مى نامند و معتقدند که این راه را باید با پاى عشق طى کرد.
7. غالباً به وحدت وجود شخصى که نتایج منفى آن در گذشته آمد، اعتقاد دارند و سران آنها با تعبیرات مختلفى آن را کتمان نمى کنند.
8. بسیارى از آنها معتقد به ریاضات شاقه هستند؛ ریاضت هایى که در شرع اسلام وارد نشده بلکه گاهى از نظر شرعى، زیان آور و حرام است.
9. غالباً ادعاى مکاشفه دارند و معتقدند که در عالم خواب یا در حالت خلسه و مانند آن حقایقى براى آنها روشن مى شود که از دیگران پنهان است و مى دانیم که این ادعا ها معمولاً نتیجه اوهام و خطورات ذهنى آن هاست که گاهى در برابر چشم آنها مجسم مىشود.
10. سران آنها ادعا هاى بزرگى دارند که گاه تا سرحد ادعاى الوهیت پیش مى رود و پیروان آنها براى توجیه این سخنان ناروا نام شطحیات بر آنها مى گذارند.
11. گاه بعضى از آنها قدم را فراتر نهاده و حتى صوفیان را یک جنس برتر مى نامند.
یکى از شعراى آنها مى گویند:
ما صوفیان صفا از عالم دگریم عالم همه صور و ما واهب الصوریم
دل ها تهى ز هوى، سرها برى ز ریا مَردیم و مرد خدا، شیریم و شیر نریم
و در ادامه مىگوید:
گر ما ز آب و گِلیم ز آب و گِل دگریم
12. آنها فرقه هاى زیادى دارند که گاه یکدیگر را نفى کرده، نسبت انحراف مى دهند. سرچشمه این تفرق غالباً این است که وقتى قطبى از اقطاب آنها از دنیا مى رود، در میان پیروان درباره جانشینى او اختلاف مى افتد و همین امر منشأ انشعاب جدیدى مى شود و هر کدام نامى براى خود انتخاب مى کنند و به فعالیتهاى خود ادامه مىدهند.
13. تفسیر به رأى یکى از ابزار هاى مهم اعتقادى و عملى آن هاست که نمونه هایى از آن را پیشتر در مورد عقاید ابن عربى در فصوص الحکم آوردیم. آنها در تفسیر به رأى تا آنجا پیش مى روند که شیطان را رئیس الموحدین و خداپرست کامل مى نامند و تمام آیاتى را که در مذمّت و لعن و طرد او از سوى خداوند صادر شده توجیه مى کنند.
14. غالب اقطاب و شیوخ و مراشد آنها براى مریدان خود اذکارى انتخاب مىکنند و هر مریدى را به ذکر خاصى مأمور مىسازند در حالى که این نوع تقسیم بندى در هیچ آیه و روایتى وارد نشده است.
نظر نهایى درباره عرفانهاى کاذب
از بررسى دقیق عرفانهاى کاذب یا شبه عرفان ها به خوبى روشن مى شود که همه آنها در چند اصل مشترک اند:
1. همه به دنبال آن هستند که روح تشنه انسان براى امور معنوى و روحانى را به صورتى که آنها مایل هستند سیراب کنند هر چند این سیراب شدن، کاذب و وهمى و زودگذر باشد.
2. غالباً در این اصل مشترک اند که آزادى هاى فراوانى که احیاناً سر از اباحى گرى، استفاده از مواد مخدر و یا حتى همجنسگرایى در مى آورد به پیروان خود بدهند و آنها را از خط قرمز هایى که در شرایع الهى وجود دارد و گروهى آن را مزاحم خود مى دانند عبور دهند.
3. آنها معمولاً از قضاوت عقل و استدلالات عقلى که براى آنها مشکلآفرین است فاصله مى گیرند و سعى مى کنند با امورى که بیشتر جنبه پندارى دارد مانند انرژى هاى درون ذاتى یا کیهانى و فوق کیهانى پیروان خود را سرگرم سازند و حتى موهوماتى مانند تناسخ و بازگشت ارواح و ذهنى بودن حقایق جهان را براى پیروان خود پر و بال دهند.
4. غالباً ادعا هاى بزرگى درباره خود و عقاید خویش دارند و با همین ادعاها سعى مىکنند در دل پیروان خود جایى براى خویش باز کنند.
5. آنها غالباً براى جمع کردن پیروان بیشتر، از صلح کل وپذیرش همه مذاهب و عقاید دَم مى زنند و گاه حتى منکران خدا را با حفظ عقیده الحادى به سوى خود دعوت مىکنند و مجموعه نا متجانسى از پیروان را براى خود فراهم مىسازند و در مجموع، از این طرق، شهرت طلبى و گاه منافع مادى وحتى جنسى خود را تأمین مىکنند.
6. بسیارى از آنها ابزار دست سیاستمداران جهان هستند و سیاستمداران جهانخوار براى آن ها احترام فراوانى قائلاند و از اعتقاد آنها به صلح کل براى اهداف نا مشروع خود بهره مىگیرند و جالب این است که بسیارى از آنها سرانجام به آمریکا پناهنده شده و یا رشد و نمو آنها در آن جا بوده و یا در مشکلات، حامیانى از سیاستمداران آمریکا داشته اند.
7. جمعى از آنها اصولاً عقیده اى به خدا ندارند و عرفان آنها بر محور انرژى هاى نا شناخته یا موهوم جهانى دور مىزند و هدف آنها دستیابى به قدرت هاى مادى است و حتى احیاناً از سحر و جادو نیز بهره فراوانى مىگیرند.
8. اکثر آنها جنبه التقاطى دارند و گاه مطالب را از یکدیگر مى گیرند و با افزودن مطالب تازهاى بر آن فرقه اى را تشکیل مى دهند و ریشه بسیارى از آنها در مذاهب و افکار هندى است.
البته تمام آنچه گفته شد در همه این فرقه ها وجود ندارد ولى غالباً بخش هایى از آن در هر فرقهاى دیده مى شود.
9. تقریباً هیچ یک از این گروه ها مدعى مبارزه با ستمگران ومستکبران جهان نیست و به تعبیر دیگر، مذهب و مکتب آنها غیر جهادى است و همین امر آن ها را در نظر جهان خواران جالب و قابل قبول مى کند و به همین دلیل از آنها همه گونه حمایتى مى کنند. به تعبیر دیگر، ریاضتهاى آن ها شخصى و درون ذاتى است و هرگز ریاضت جهاد با ظالمان و ستمگران را بر نمى تابند.
10. با توجه به اینکه آنها فرقه هاى زیادى هستند وچون اینگونه ادعا ها مئونه زیادى ندارد، روز به روز بیشتر مى شوند تا آنجا که بعضى معتقدند طبق بعضى از آمار ها تعداد آن ها به بیش از چهار هزار مى رسد و طبعاً وحدت و تمرکز ملت ها و امت ها را درهم مى شکنند، از این نظر نیز مورد علاقه ستمگران جهان هستند زیرا هرگونه تمرکز و اتحاد، بلاى جان آنهاست.
* * *
در پایان مناسب است به گوشهاى از این فرقه ها که در کشور ما با ادعا هاى مختلف ظهور و بروز کرده اند وکار آنها به جا هاى زشت یا خطرناکى منتهى شده و از طریق مقامات تحت تعقیب واقع شده اند اشاره اى کنیم.
در کتابى که بخش معاونت جامعه و نظام «جامعه مدرسین» با عنوان «قبیله حیله» منتشر کرده، شرحى درباره این گروه ها آمده است که فهرست وار به آنها اشاره مىکنیم:
آقایى به عنوان استاد عرفان با تشکیل جلسات محفلى اقدام به ترویج مسلکى خاص مى کند، گروهى را دور خود جمع نموده و با تشکیل جلسه اى براى خانم ها، چنین القا مىکند که همه زن ها با او محرم هستند و مرز محرم و نا محرمى براى او وجود ندارد، خود را هدیه اى ازطرف خداوند به مردم مى داند.
آقاى دیگرى بهعنوان انرژى درمانى و درمان بیمارى هاى لاعلاج به اغفال گروهى از مردم، به ویژه زنان مى پردازد. او براى انرژى درمانى به کویت مى رود و پس از اینکه ظاهراً یک فرد عرب را درمان مى کند ولى چیزى نمى گذرد که او مى میرد به سرعت به ایران باز مى گردد و هنگامى که در کویت بوده با سفارت خانه هاى خارجى تماس داشته و تمایل پیدا مىکند براى ادامه کار به انگلستان برود.
مدعى دیگر، زنى است که مىگفته من با امام زمان در ارتباطم وبه من فرمودهاند: اگر سه نفر مانند تو داشتم تاکنون آمده بودم وپس از حکومت آقاى خاتمى ظهور خواهم کرد. او گفته است: من منتظرم امام زمان ظهور نماید تا با ایشان ازدواج کنم ومن همسر آینده امام زمانم ولى قبل از شروع فعالیتهایش با همسر سومش سفرهاى تفریحى متعددى به کشورهاى فرانسه، آلمان، ایتالیا، سوئد واسرائیل داشته است.
دیگرى ادعا مىکند که پدرش با وحى ازطرف خداوند وعلم لدنّى که به وى عطا شده بود براى هدایت همه آدمیان مأموریت یافته ومدعى است که درواقع خودش آخرین پیامبر خداست وخود را وارث وجانشین پدر مىداند.
فرقه دیگرى که پیشواى آنها یک فرد بىسواد است وخود را زکریاى رازى مىداند (لابد ازطریق تناسخ) ونماز را براى پیروانش تغییر داده و به اصطلاح، نمازى مختص پیروان خودش ساخته است وعبارت «السلام علیک ایها النبى» را خطاب به خودش مىداند، مدعى است که ازطریق ریاضت، به مقاماتى رسیده است ومىخواهد در غرب ایران تشکیلاتى به نام اورشلیم بسازد وخانه کعبه را در آن قرار دهد تا دیگر کسى به مکه نرود.
شخص دیگرى با ادعاى مکاشفه و همکارى با بعضى از دفاتر روانشناسى در کلاس خود با پخش صداى آبشار و پرندگان و به اصطلاح، دادن روحیه طراوت به حاضرین، صحبت مى کند. او از میان شاگردانش افرادى را شکار مى کرده که منجر به شکایت خانواده هاى آنها شده است. او معتقد بوده که از طریق هیپنوتیزم و روانشناسى جدید، کارهاى مهمى مى توان انجام داد.
فرد دیگرى با ایجاد کلاس هاى عرفان، زنان را فریب مى داد که با شکایت جمعى از زنان فریب خورده محاکمه شد و در کلاس هاى خود به بحثهاى روانشناسى و مسائل به ظاهر مذهبى مى پرداخت و قرآن را به نفع خود تفسیر مى کرد. او از شاگردانش مى خواست به جاى خواندن نماز از ذکر هایى استفاده کنند که او به آنها تعلیم داده است.
فرد دیگرى مدعى ارتباط با ملکوت بود و ادعاى ارتباط با امام زمان(علیه السلام) یکى از ادعا هاى اصلى او بود و معتقد بود که مى تواند زمینه ظهور امام زمان(علیه السلام) را فراهم سازد. او مىگفت: اگر پنج تا هفت نفر از مراجع مجوز دهند مى تواند مأموریت خود را علنى سازد. او مى گفت: دجال به ایران آمده و او خواهان آن است که دجال به دست او کشته شود. ادعا مى کرد که در عالم ششم از عالم ملکوتى قرار دارد و دستش در ملکوت از بعضى از انبیا باز تر است.
افراد دیگرى با ادعاى ارتباط با غیب، آگاهى از علوم غریبه و توانایى بر طالع بینى و امثال آن، هرکدام به اغفال جمعى پرداخته اند و بسیارى از آنها دستگیر و محاکمه و مجازات شدهاند و انگیزه غالب آنها شهرت یا ثروت یا شهوت و یا همه آنها بوده است.
مقالات مرتبط:
- عرفان و مسأله وحدت وجود
- کرامات اولیاءالله
- مکاشفات رحمانى ومکاشفات شیطانى
- کشف و شهود و رؤیا
- شریعت، طریقت و حقیقت
- ریاضت های مشروع و نا مشروع در سیر و سلوک و تهذیب نفس
- جایگاه استاد و راهنما در سیر و سلوک
- اهمیت ذکر پروردگار در قرآن و احادیث اسلامى
- روش های قابل نقد در سیر و سلوک
- معیارهای عرفان راستین و هشدرها
- روش های پیشنهادی اساتید سیر و سلوک
- عرفان حلقه و شعور کیهانی
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.