سیرى در اسناد صحیفه سجادیه
علوّ مضمون (مضامین عرشى صحیفه)
اسناد صحیفه
بررسی اسناد
سیرى در اسناد صحیفه سجادیه
از نظر شیعه امامیه، کتاب حدیثى که تمام احادیثش صحیح باشد نداریم، آنگونه که علماى اهل سنت درباره صحاح خود مى اندیشند؛ بلکه در کنار کتب حدیث، کتب رجال قرار دارد که باید رجال سند هر حدیثى از نظر وثاقت در آن بررسى شود تا حدیث در حکم صحیح یا موثق یا حسن و یا ضعیف قرار گیرد. حتى در کتاب کافى که از مهم ترین کتب حدیث ماست بعضى احادیث ضعیف یافت مىشود که مرحوم علامه مجلسى در مرآة العقول به بخشى از آن ها اشاره کرده است.
دراصول فقه اثبات کردهیم که صحت یک حدیث بر چهار محور دور مىزند:
اول: وثاقت راوى، یعنى از نظر علم رجال ثابت شود که راویان یک خبر همگى مورد وثوق اند و در این صورت صحت خبر ثابت مى شود.
دوم: وثاقت روایت؛ ممکن است روات خبر همه ثقه نباشند ولى روایت متضافر یا متواتر باشد و براثر تضافر یا تواتر، اطمینان به خبر حاصل شود هر چند بعضى از راویان، زیر سؤال باشند.
سوم: علو مضمون؛ ممکن است حدیثى از نظر سند نه امتیاز اول را داشته باشد و نه امتیاز دوم را ولى مضمون آن به قدرى عالى و والاست که صدور آن از غیر امام معصوم که داراى علم الهى است غیر ممکن باشد. در این صورت اطمینان حاصل مى شود که این حدیث از معصوم صادر شده است.
چهارم: قرائن خارجیه؛ گاه هیچ کدام از امتیازات گذشته در حدیث وجود ندارد، ولى قرائنى از خارج آن را تأیید و تقویت مى کند مانند موافقت با کتابالله یا عمل مشهور (مشهور بزرگان علما) به آن. یا قرائن دیگرى از این قبیل که سبب مى شود اطمینان به مضمون آن حاصل شود.
و به جرأت مىتوان گفت که غالب جهات چهارگانه فوق در دعا هاى صحیفه سجادیه وجود دارد، ازجمله:
علوّ مضمون (مضامین عرشى صحیفه)
تمام علما و دانشمندانى که صحیفه سجادیه را مورد بحث و بررسى قرار دادهاند، اعم از شیعه و غیر شیعه، اعتراف دارند که مضامین این دعا ها به قدرى بالا و عالى است که صدور آن از غیر امام معصوم امکان پذیر نیست؛ همان مطلبى که درباره خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه عنوان شده است.
مرحوم صاحب جواهر که دقت او در اسناد روایات بر همگان واضح است در بحث نماز جمعه و اینکه این نماز مانند منصب قضاء و اجراى حدود از مناصب امامت است به دعاى روز جمعه و عید قربان استدلال کرده و مى گوید: «وفى الصحیفة المعلوم انها من سجاد ...»(1)؛ (در صحیفه سجادیه که مسلم است از امام سجاد(علیه السلام) مىباشد چنین مىخوانیم: ...).
و مرحوم آیت الله بروجردى که علاوه بر مقام فقاهت از بزرگان علم رجال در عصر ما محسوب مىشود در مباحثى که درباره نماز جمعه داشت هنگامى که به صحیفه سجادیه مىرسد مىفرماید: «ولا یخفى ان کون الصحیفة من الامام(علیه السلام) من البدیهیات و هى زبور آل محمد یشهد بذلک اسلوبها ونظمها ومضامینها التى یلوح منها آثار الاعجاز»(2)؛ (مخفى نماند که بودن صحیفه از امام سجاد(علیه السلام) از بدیهیات است وآن زبور آل محمد است؛ اسلوب و نظم و مضامین آن که آثار اعجاز از آن نمایان است گواه بر این مطلب مى باشد).
مرحوم سید محسن امین، که یکى از علما و محققین عصر ماست در کتاب معروف کشف الارتیاب هنگامى که به نام صحیفه سجادیه مى رسد مى گوید: «کفى دلیلا على صحة نسبتها بلاغة الفاظها فضلا عن صحة اسانیدها وعظیم شهرتها...»(3)؛ (براى اثبات صحت نسبت صحیفه سجادیه به امام على بن الحسین(علیه السلام) همین مقدار کافى است که الفاظ آن بسیار بلیغ است و اسناد صحیح دارد و شهرت عظیمى را داراست...).
و در فراز دیگرى که در کتاب اعیان الشیعه از آن عالم بزرگ نقل شده چنین مىخوانیم: بلاغت الفاظ صحیفه و فصاحتش که هیچ کس نمىتواند بر آن پیشى بگیرد وعلو مضمونش و آنچه در آن از انواع خضوع براى خداوند متعال و ثناء بر ذات مقدسش و روشهاى شگفت انگیز در طلب عفو و کرم و توسل به او است برترین شاهد بر صحت نسبتش به آن امام بزرگوار است و نشان مىدهد که این درّ گران بها از آن اقیانوس و این گوهر از آن معدن و این میوه از آن درخت برومند است. اضافه بر این، چنان شهرتى دارد که جاى تردید باقى نمى گذارد.(4)
مرحوم سید علىخان مدنى که شرح مهم و گستردهاى درباره صحیفه سجادیه به نام ریاض السالکین دارد مىگوید: بلاغت بیان دعا هاى صحیفه سجادیه و اهمیت بیانات آن به اندازهاى است که صاحبان بلاغت را و ادار کرده سر تعظیم دربرابر آن فرود آورند و اعتراف به عجز خود در برابر آن کنند.(5)
مرحوم علامه مجلسى در جلد 107 بحارالانوار، در اجازه نامه اى که از پدرش درمورد صحیفه سجادیه نقل مىکند چنین آورده است که پدرش در پایان این اجازه نامه بعد از ذکر اسناد مختلف صحیفه سجادیه مى گوید: حاصل این است که شکى نیست که صحیفه کامله از مولاى ما امام سجاد(علیه السلام) است و فصاحت و بلاغت و مشتمل بودن آن بر علوم الهیهاى که براى غیر معصوم ممکن نیست گواه بر این معناست و پروردگار جهانیان را بر این نعمت بسیار با ارزش عظیمى که به ما شیعیان مرحمت فرموده سپاس مىگویم و بر مدینه علوم ربانیه، پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) و عترتش که ابواب این علوم و حکمت هاى مقدس بودند درود مى فرستم.(6)
مرحوم میرداماد در شرح صحیفه خود در تعلیقاتش مىگوید: «ان فى انجیل اهل بیت و زبور آل محمد رموزا سماویة و الفاظا الهیة و اسالیب و حیانیة»(7)؛ (در انجیل اهل بیت و زبور آل محمد رموزى آسمانى والفاظى الهى و اسلوب هاى وحیانى وجود دارد).
مرحوم امام خمینى در کتاب آداب الصلاة چنین مىفرماید: در کلمات ائمه اطهار خصوصاً در صحیفه سجادیه همان صحیفه نورانیه الهیه که از سماوى عرفان عارف بالله و عقل نورانى سید الساجدین نزول یافته، براى خلاص بندگان خدا از زندان طبیعت و فهماندن ادب عبودیت و قیام در خدمت ربوبیت برنامه جالبى است.(8)
نویسنده معروف و توانا، مرحوم محمدجواد مغنیه در مقدمه شرحى که بر صحیفه سجادیه به نام فى ظلال الصحیفة السجادیة نوشته است تحت عنوان «تدل الصحیفة بذاتها على ذاتها»؛ (صحیفه سجادیه خودش گواه بر خویش است) مىنویسد: کسى که سیره امامان از آل رسول: را بررسى کند تصویر کاملى از هدایت و طریق استوار قرآنى را در علوم و رفتار و گفتارشان مى یابد واین همان حقیقتى است که در روایات متعدد رسول گرامى اسلام به آن تصریح شده؛ روایاتى نظیر: «أَهْلُ بَیْتِى أَمَانٌ لاُمَّتِى»؛ (اهل بیت من امان امت مناند)، «عَلِىٌ مَعَ الْحَقِ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِى»؛ (على همواره با حق است وحق همواره با على است) و حدیث ثقلین که اهل بیت عصمت را در کنار قرآن قرار داده و تمسک به آنان را در کنار تمسک به قرآن ذکر مى کند....
با این بیان روشن مىشود که اینگونه روایات مربوط به ولایت و فضایل نیازى به بحث سندى ندارد، هنگامى که متن و محتواى آن بالحس و العیان ثابت است و هر خردمندى اگر نگاه منصفانه به آن بیندازد ایمان مى آورد.
و همین گونه است آنچه در صحیفه سجادیه مشاهده مى شود از تعظیم و تقدیس جلال حضرت حق و کمال و سپاس و شکر فضل و کرمش و درخواست توفیق هدایتش و نجات از غضب و عذابش و پناه بردن به خدا از شیطان و فریب هایش....
آیا کلماتى که از اینگونه امور سخن مى گوید با آن محتواى عالى جاى گفتگو دارد تا براى اثبات آن به دلیل محکمى چنگ زنیم؟(9)
کلمات بزرگان در این زمینه بسیار گسترده و فراوان است.
این بحث را با سخنى از دانشمند اهل سنت، طنطاوى، مؤلف تفسیر معروف و مفتى اسکندریه مصر به پایان مىبریم: او پس از آنکه مرحوم آیتالله نجفى مرعشى؛ نسخهاى از صحیفه سجادیه را برایش به قاهره مى فرستد پس از تشکر فراوان از آن در پاسخ چنین مىنویسد: این از بدبختى ماست که تا کنون به این اثر گران بها و جاویدان که از مواریث نبوت است دست نیافته بودیم. من هر چه در آن مى نگرم آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایین تر مى یابم.(10)
اسناد صحیفه
بسیارى از بزرگان ادعاى تواتر اسناد صحیفه سجادیه را کردهاند، ازجمله مرحوم محدث آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعة مى گوید: صحیفه سجادیه نخستین که سند آن به زینالعابدین على بن الحسین به صورت متواتر مى رسد از آن به اخت القرآن، انجیل اهل بیت، زبور آل محمد و گاهى به صحیفه کامله یاد مىشود و اصحاب ما اهتمام کاملى به روایت و نقل آن داشته، در اجازات خود از آن به نحو ویژه یاد مى کردند. از حیث سند از متواترات است زیرا در هر عصرى و در هر طبقه، قشرى به شکل ویژه مورد اجازه و روایت بود.(11)
و همچنین بزرگان دیگرى که قبلاً نام آن ها را بردیم و به گفتار آنها اشاره کردیم، مانند مجلسى اول که معتقد است اسناد آن به قدرى زیاد است که به عدد بزرگ 56100 مى رسد «و یرتقى الأسانید المذکورة هنا الى ستة و خمسین ألف اسنادا و مائة اسناد».(12)
البته ممکن است این تواتر در بخشى از سند روایت باشد نه در تمام آن. ولى به هر حال دلیل بر این است که بزرگان علم حدیث و فقه، اهتمام فوق العادهاى به این کتاب شریف داشته اند و همچون پروانگانى بر گرد شمع آن گردش مى کردند. این ادعاى تواتر به اضافه شهرتى که در کلمات جمعى از بزرگان آمده است مىتواند از قرائن وثوق به این مجموعه باشد زیرا همان گونه که قبلاً اشاره کردیم یکى از طرق صحت حدیث، وثوق به خود حدیث است، قطع نظر از روات حدیث.
مرحوم شیخ حر عاملى در فایده دوم از فواید خاتمه کتابش به نام هدایة الامة الى احکام الائمّة مىگوید: کتاب هاى زیادى به دست ما رسیده که در زمان معصومین(علیهم السلام) تألیف و جمعآورى شده و آنها سه دستهاند:
اول: کتابهایى که مورد اعتماد است ونزد ما ثابت است هرچند ما در کتابهایمان چیزى از آن نقل نکردهایم زیرا نصوص احکام فرعیه در آن نبوده است. از آن جمله صحیفه کامله است که از مولاى ما على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده و امام باقر(علیه السلام) و برادرش زید بن على بن الحسین به خط خود نوشتهاند و مقابله شده و اسناد آن مشهور است.(13)
* * *
بررسی اسناد
اکنون به بررسى سند معروفى که در آغاز صحیفه سجادیه آمده است و تنها سند معروف آن است مى پردازیم هرچند اسناد دیگرى نیز براى آن نقل شده که البته در بخشى از سند، همه آنها مشترک مى باشند.
در این سند ده نفر مى باشند به ترتیبى که در ذیل مى آید:«حَدَّثَنَا السَّیِّدُ الاْجَلُّ، نَجْمُ الدِّینِ، بَهَاءُ الشَّرَفِ، أَبُو الْحَسَنِ: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَحْیَى الْعَلَوِى الْحُسَیْنِى ـ رَحِمَهُ اللَّهُ ـ قَالَ: أَخْبَرَنَا الشَّیْخُ السَّعِیدُ، أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَیَارَ، الْخَازِنُ لِخِزَانَةِ مَوْلانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ(علیه السلام) فِى شَهْرِ رَبِیعٍ الاَوَّلِ مِنْ سَنَةِ سِتَّ عَشْرَةَ وَخَمْسِمِائَةٍ قِرَاءَةً عَلَیْهِ وَأَنَا أَسْمَعُ.
قَالَ: سَمِعْتُهَا عَنِ الشَّیْخِ الصَّدُوقِ، أَبِى مَنْصُورٍ: مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِیزِ الْعُکْبَرِىِّ الْمُعَدِّلِ(رَحِمَهُ اللَّهُ)
عَنْ أَبِى الْمُفَضَّلِ: مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّیْبَانِىِّ
قَالَ: حَدَّثَنَا الشَّرِیفُ، أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِىِّ أَبِىطَالِبٍ:
قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّیَّاتُ سَنَةَ خَمْسٍ وَسِتِّینَ وَ مِائَتَیْنِ
قَالَ: حَدَّثَنِى خَالِى: عَلِىُّ بْنُ النُّعْمَانِ الاَعْلَمُ
قَالَ: حَدَّثَنِى عُمَیْرُ بْنُ مُتَوَکِّلٍ الثَّقَفِىُّ الْبَلْخِىُّ
عَنْ أَبِیهِ: مُتَوَکِّلِ بْنِ هَارُونَ
قَالَ: لَقِیتُ یَحْیَى بْنَ زَیْدِ بْنِ عَلِى(علیه السلام)»
این ده نفر عبارتاند از:
1. گوینده حدثنا چه کسى است؟ از شیخ بهایى نقل شده که به طور مؤکد مى گوید: گوینده این سخن، ابوالحسن على بن محمد بن سکون حلى است که در قرن ششم مى زیسته در حالى که مرحوم محقق داماد، گوینده این سخن را عمید الرؤساء هبة الله بن حامد مى داند و این هر دو نفر از چهره هاى شناخته شده مى باشند.(14)
2. نجمالدین ابوالحسن محمد بن الحسن: گرچه در کتب معروف رجال نامى از این بزرگوار نیامده ولى مرحوم علامه تهرانى در کتاب الثقات العیون فى سادس القرون نام او را جزء موثقین این قرن شمرده است.
3. محمد بن احمد بن شهریار: این بزرگوار در زمان خود خزانهدار بقعه مبارکه امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود. در عین حال یکى از شاگردان شیخ طوسى و داماد دختر او بود و همه اینها نشان مى دهد که او از ثقات وروات معتبر بوده و در سندى که در آغاز صحیفه سجادیه آمده است تصریح شده که روایت صحیفه از او در ماه ربیعالاول سنه 516 بوده است.
4. محمد بن محمد بن احمد بن عبد العزیز العُکبرى: او مطابق آنچه محدث نورى در جلد سوم مستدرک آورده، از شاگردان مرحوم سید مرتضى بود وصدق ووثاقت او مورد تأیید واقع شده وشرح حال او حتى در بسیارى از کتب اهل سنت آمده است.
5. محمد بن عبد الله الشیبانى: از او به عنوان یکى از مشایخ و اساتید نجاشى صاحب رجال معروف یاد کرده اند. قابل توجه اینکه مرحوم نجاشى در شرح حال او تصریح مى کند که بسیارى از اصحاب ما او را تضعیف مىکنند و به احادیثش اعتماد ندارند و بعد اضافه مى کند: من نیز مدتى از او روایت مى کردم و بعد در روایت از او متوقف شدم و بالواسطه از او نقل مى کردم [تا متهم به روایت از ضعفاء نشوم].
ولى قابل توجه اینکه اسناد دیگرى به موازات این سند صحیفه سجادیه وجود دارد که نامى از «شیبانى» در آن نیست. بنابراین اگر در «شیبانى» تردید باشد، مشکلى در سند صحیفه ایجاد نمى شود.
6. ابوعبدالله جعفر بن محمد: او یکى از شخصیت هاى برجسته طالبیین بود و تصریح به وثاقت او شده است. حتى سبط بن الجوزى در کتاب مرآة الزمان مىگوید: او مردى فاضل و با تقوا و عاقل و مورد وثوق بود و در بسیارى از کتب رجال، توثیق شده است، ازجمله مرحوم آیتالله خوئى در جلد چهارم رجال خود به وثاقت او تصریح کرده است.
7. عبدالله بن عمر بن خطاب الزَّیَّاتُ: او از روات قرن سوم هجرى است که در سنه 265 صحیفه سجادیه را براى على بن نعمان روایت کرده است.
مرحوم شیخ على نمازى، نویسنده کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث، بعد از ذکر عبدالله بن عمر بن خطاب الزیات مىگوید: نامى از او در کتب معروف رجال نیامده است.(15)
8. على بن نعمان اعلم: در کتب رجال ما آمده است که او از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) و مردى ثقه و واضح الطریقة بود. مرحوم نجاشى و شیخ طوسى در رجال خود و همچنین ابن داود و مرحوم اردبیلى در جامع الروات و آیتالله خویى در کتاب رجال خود از او به خوبى یاد کردهاند.
9. عمیر بن متوکل ثقفى: از او نیز نامى در کتب معروف رجال نیامده، ولى از آنجا که جزء روات صحیفه سجادیه است و بزرگان علما بر روایت صحیفه سجادیه صحه گذاشتهاند وا عتنا کرده اند معلوم مىشود مورد قبول بوده است.
10. متوکل بن هارون: در مورد او نص صریحى به توثیق در کتب رجال نیامده است جز این که از ابن داود نقل شده که نام او را در بخش موثقین آورده است و معلوم نیست متوکلى که نام او در بخش ثقات ابن داود آمده، متوکل بن هارون است یا متوکل بن عمیر بن متوکل که نوه اوست. ولى بعضى گفتهاند: نظر به این که بزرگان علما سند خود را در مورد صحیفه سجادیه به او مىرسانند از این نوعى توثیق استنباط مى شود.
* * *
داستان عجیب یحیى بن زید و متوکل بن هارون
در پایان سند این حدیث چنین آمده است که متوکل بن هارون مىگوید: من با یحیى بن زید بن على(علیه السلام) ملاقات کردم در حالى که به سوى خراسان مى رفت. به او سلام کردم. گفت: از کجا مى آیى؟ گفتم: از حج باز مى گردم. درباره خانواده و عمو زادگانش در مدینه از من سؤال کرد و با اصرار درباره جعفر بن محمد(علیه السلام) سؤال کرد. من درباره او و خاندانش اطلاعات لازم را به او دادم و اینکه آنها نسبت به پدرش زید بن على بن الحسین محزون و غمگین اند.
او به من گفت: عمویم محمد بن على (الباقر(علیه السلام)) به پدرم نصیحت کرد که خروج مکن و به او گفت که اگر خروج کند و از مدینه بیرون رود پایان کارش چگونه خواهد بود.
آیا پسرعمویم جعفر بن محمد(علیه السلام) را ملاقات کردى؟ گفتم: آرى.
گفت: آیا چیزى درباره من از او شنیدى؟ گفتم: آرى.
گفت: درباره من چه گفت؟ به من خبر ده.
گفتم: فدایت شوم، دوست ندارم آنچه را که از او شنیدم براى تو بازگو کنم.
گفت: آیا مرا از مرگ مى ترسانى؟ (من هرگز ترسى ندارم) بگو ببینم چه شنیدى؟
گفتم: شنیدم که مى فرمود: تو شهید مى شوى و به دار آویخته مى شوى همان گونه که پدرت شهید شد و به دار آویخته شد!
چهرهاش دگرگون شد وگفت: «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الکتاب»(16)؛ (خدا هر چیزى را بخواهد تغییر مىدهد وهرچه را بخواهد ثابت مىدارد و ام الکتاب نزد اوست). اى متوکل! خداوند متعال، اسلام و آیین اهل بیت را به وسیله ما تقویت کرد و براى ما علم و شمشیر قرار داد و هر دو با هم در اختیار ما بود ولى عموزاده هاى ما تنها به علم مجهز هستند.
گفتم: فدایت شوم! من دیدم مردم به عمو زادهات جعفر(علیه السلام) مایلترند تا به تو و پدرت.
گفت: عمویم محمد بن على و فرزندش جعفر(علیه السلام) مردم را به «حیات» دعوت کردند و ما آنها را به «مرگ و شهادت»!
گفتم: فرزند رسول الله! آیا آنها آگاهت رند یا شما؟
یحیى موقتاً نگاهش را به زمین انداخت، سپس سرش را بلند کرد و گفت: همه ما داراى علم فراوانیم جز اینکه آنها مى دانند آنچه را که ما مى دانیم ولى ما نمى دانیم همه آنچه را که آنها مى دانند. سپس افزود: آیا چیزى از عمو زادهام نوشته اى؟
گفتم: آرى.
گفت: به من نشان بده.
من بخشهایى از علوم مکتوب را به او نشان دادم و دعایى را که امام صادق(علیه السلام) به من تعلیم داده بود و نوشته بودم براى او بازگو کردم. او فرمود: پدرش محمد بن على(علیه السلام) آن را براى او املاء کرده است و خبر داده که از دعا هاى پدرش على بن الحسین(علیه السلام) است که یکى از دعا هاى صحیفه کامله مى باشد.
یحیى در آن نگاه کرد، از آغاز تا به آخر، سپس به من گفت: اجازه مى دهى من از روى آن نسخه بردارى کنم؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا(صل الله علیه و آله)! آیا در چیزى که از شما به من رسیده است از من اذن مى گیرى؟
یحیى گفت: من صحیفه کامله دعاى آن حضرت را که پدرم از پدرش على بن الحسین(علیه السلام) آن را حفظ کرده و گرفته بود به تو نشان مى دهم و پدرم (زید) به من سفارش کرد که آن را پنهان دار و از غیر اهلش بازدار.
عمیر مى گوید: پدرم (متوکل بن هارون) گفت: من برخاستم و سر یحیى را بوسیدم و گفتم: به خدا سوگند! اى پسر رسول خدا(صل الله علیه و آله)! دین من محبت به شما و اطاعت از شماست و من امیدوارم خداوند در حیات و مماتم مرا به سبب ولایت شما سعادتمند سازد.
سپس نسخهاى را که من به او داده بودم به جوانى که با او بود داد و گفت: این دعا را با خط آشکار و زیبا بنویس و به من عرضه دار تا آن را حفظ کنم زیرا من آن را از جعفر (امام صادق(علیه السلام)) که خدا او را حفظ کند، تقاضا کردم ولى او ابا داشت از این که به من بدهد.
متوکل مىگوید: (این سخن را که از یحیى شنیدم) از کار خود پشیمان شدم و نمى دانستم چه کنم، گر چه امام صادق(علیه السلام) هنگامى که آن دعا را به من داده بود شرط نکرده بود که آن را به احدى ندهم.
سپس یحیى دستور داد صندوقى را آوردند و از آن، صحیفه (کتابى) بیرون آورد که آن را پیچیده بودند و بر آن مهر زده بودند (که کسى نتواند آن را بگشاید) سپس نگاهى به آن مهر کرد و آن را بوسید و گریست. آنگاه آن را باز کرد و قفل آن را گشود و سپس آن صحیفه را بر چشم خود نهاد و بر صورتش کشید.
آنگاه گفت: به خدا سوگند اى متوکل! اگر خبرى را که از پسرعمویم (امام صادق(علیه السلام)) نقل کردى که من کشته و به دار آویخته مى شوم براى من نمىگفتى این صحیفه را به تو نمىدادم و اصرار داشتم نزد من باشد ولى من مىدانم سخن او حق است و آن را از پدرانش گرفته و به وقوع مى پیوندد بنابراین ترسیدم که چنین علمى به دست بنىامیه بیفتد و آن را پنهان دارند و در خزانه خود براى خویشتن حفظ کنند. آن را بگیر و مسئولیت آن را از من بردار و منتظر زمانى باش که فرمان خدا درباره من و درباره این قوم انجام شود، این امانتى از من نزد توست تا زمانى که آن را به دو پسر عمویم، محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن بن على(علیه السلام) برسانى. زیرا آن دو نفر بعد از من به این امر قیام مى کنند (و بر بنىامیه خروج خواهند کرد).
متوکل مى گوید: من آن صحیفه را گرفتم. هنگامى که یحیى بن زید شهید شد به مدینه رفتم و با امام صادق(علیه السلام) ملاقات کردم و جریانى را که با یحیى داشتم بازگو کردم. حضرت سخت گریه کرد و ناراحتى او از سرنوشت یحیى آشکار شد و فرمود: خدا پسرعمویم (یحیى) را رحمت کند و او را به آباء و اجدادش ملحق گرداند. به خدا سوگند اى متوکل! چیزى مرا مانع نشد از این که آن دعاى مخصوص را به او بدهم مگر همان چیزى که او را درباره صحیفه نگران کرده بود (که نابود شود یا به دست نا اهل بیفتد) حال بگو ببینم آن صحیفه کجاست؟
متوکل مىگوید: عرض کردم: اینجاست. حضرت آن را گشود و فرمود: این والله خط عمویم زید است و دعاى جدم على بن الحسین(علیه السلام) مى باشد. سپس حضرت به فرزندش اسماعیل فرمود: برخیز و دعایى را که به تو دستور دادم آن را محفوظ دارى و بپوشانى بیاور.
اسماعیل برخاست و صحیفه اى بیرون آورد همانند صحیفهاى که یحیى بن زید آن را ارائه داده بود. امام(علیه السلام) آن را بوسید و بر چشم خود گذاشت و فرمود: این خط پدرم و املاء جدم(علیهما السلام) است که با حضور خود من انجام شد.
عرض کردم: اى پسر رسول خدا(صل الله علیه و آله)! اگر مصلحت مى دانید آن را با صحیفه زید و یحیى مقابله کنم. فرمود: مانعى ندارد و تو را اهل این کار مى بینم.
متوکل مى گوید: نگاه کردم و دیدم هر دو یکى است، حتى در یک حرف، این صحیفه با آن صحیفه تفاوت ندارد.
سپس اجازه گرفتم که صحیفه را به دو فرزند عبدالله بن حسن بدهم.
امام(علیه السلام) فرمود: خداوند دستور داده که امانات را به اهلش بسپارید: «اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاْماناتِ اِلى أَهْلِها».(17) آرى، صحیفه را به آن دو نفر بده.
هنگامى که برخاستم بروم آن دو را ملاقات کنم فرمود: صبر کن. سپس کسى را به دنبال محمد و ابراهیم (فرزندان عبدالله بن حسن) فرستاد، آنها حاضر شدند. فرمود: این میراث پسرعموى شما یحیى است از سوى پدرش و دستور داده فقط به شما دو نفر سپرده شود نه به برادرانش و ما به طور مؤکد این شرط را با شما مى کنیم.
آن دو گفتند: خداوند تو را رحمت کند. بگو، هر چه بگویى پذیرفته است.
امام(علیه السلام) فرمود: این صحیفه را از مدینه بیرون نبرید. عرض کردند: چرا؟
فرمود: پسرعموى شما از چیزى درباره این صحیفه خوف داشته که من هم درباره شما همان خوف را دارم.
آن دو گفتند: او مى ترسید (این صحیفه ضایع شود) چون مى دانست کشته مى شود.
امام(علیه السلام) فرمود: شما نیز خود را در امان ندانید. به خدا سوگند! مى دانم که شما نیز به زودى خروج مى کنید همان گونه که یحیى خروج کرد و شما هم کشته مى شوید همان گونه که او کشته شد.
آنها برخاستند در حالى که مى گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
هنگامى که آنها بیرون رفتند امام(علیه السلام) فرمود: اى متوکل! آیا یحیى براى تو گفت که عمویم محمد بن على (امام باقر(علیه السلام)) و فرزندش جعفر مردم را به حیات دعوت کردند و ما به مرگ؟
عرض کردم: آرى، خداوند شما را سالم بدارد. پسرعمویت یحیى همین را گفت.
امام(علیه السلام) فرمود: خداوند یحیى را رحمت کند. پدرم از پدرش از جدش على(علیه السلام) چنین نقل فرمود که رسول خدا(صل الله علیه و آله) را خواب مختصرى ربود در حالى که بر منبر بود و در آن خواب مردانى را دید که بر منبر او مى پرند مانند پریدن میمون ها و مردم را (از نظر عقاید) به عقب باز مى گردانند. رسول خدا(صل الله علیه و آله) چشمش را باز کرد در حالى که آثار غم و اندوه در چهرهاش ظاهر بود.
جبرئیل این آیه را نازل کرد: «وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتى أَرَیْناکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ اِلاَّ طُغْیاناً کَبیر»(18)؛ (آن رؤیایى که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کردهایم، ما آنها را تخویف (و انذار) مى کنیم اما جز بر طغیانشان افزوده نمى شود). منظور بنىامیه است. پیغمبر(صل الله علیه و آله) فرمود: اى جبرئیل! آیا در دوران و زمان من چنین حادثهاى واقع مى شود؟
جبرئیل عرض کرد: نه، ولى آسیاب اسلام بعد از هجرت تو همچنان به گردش خود ادامه مى دهد و ده سال مى ماند سپس در ابتداى سال سى وپنج از هجرت تو به گردش در مىآید و پنج سال بر این حال مى ماند سپس آسیاب گمراهى (سرآغاز حکومت بنىامیه) به گردش در مى آید و همچنان ده سال بر این حال باقى مى ماند تا زمانى که فرعون ها حکومت کنند.(19)
سپس امام(علیه السلام) فرمود: خداوند در این باره این آیات را نازل فرموده است: «اِنَّا أَنْزَلْناهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر»(20) اشاره به این که در هزار ماه (هشتاد و سه سال) بنىامیه حکومت مى کنند که در این مدت در واقع شب قدرى وجود ندارد (بلکه فضاى جامعه اسلامى مانند شب هاى تیره و تار بسیار تاریک است.) سپس افزود: خداوند متعال پیغمبرش را آگاه کرد که بنىامیه حکومت این امت را در طول این مدت در اختیار مى گیرند حتى اگر کوه ها دربرابرشان بایستند آنها بر کوه ها غالب مى شوند تا زمانى که خداوند فرمان زوال مُلک آنها را صادر کند. (سپس امام(علیه السلام) فرمود:) آنها عداوت و بغض ما اهلبیت را همگى در درون خود دارند و خداوند پیغمبرش را از مصائبى که اهل بیت پیغمبر و دوستان و شیعیان آنها در ایام حکومت آنان مى بینند آگاه کرده است.
سپس فرمود: خداوند درباره این گروه ستمکار این آیه را نیز نازل کرده است: «أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَبِئْسَ الْقَرار»(21)؛ (آیا ندیدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند و جمعیت خود را به دار البوار [نیستى و نابودى] کشاندند [دارالبوار همان] جهنم است که آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است).
سپس فرمود: نعمت خدا، محمد و اهل بیت اوست. محبت آنها ایمان است که افراد را وارد بهشت مى کند و بغض آنها کفر و نفاق است که دارندگان آن را داخل دوزخ مى نماید.
رسول خدا(صل الله علیه و آله) این معنا را به على(علیه السلام) و اهل بیتش مخفیانه بیان فرمود.
سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: تا زمانى که قائم ما قیام کند تا هرگونه ظلم را برطرف ساخته و هر حقى را استیفا نماید هیچ فردى از ما اهل بیت خروج نکرده و در آینده خروج نخواهد کرد مگر اینکه مبتلا به بلاهایى مى شوند (و به شکست مى انجامد در نتیجه) قیام آنها ناراحتى ما و شیعیان ما را بیشتر مى کند.
متوکل بن هارون مى گوید: سپس امام(علیه السلام) آنها (دعا ها) را براى من املاء کرد و آن هفتاد وپ نج باب بود که یازده بابش از دست من رفت و شصت و چند باب را حفظ کردم.
* * *
سندى دیگر
ابوالمفضل شیبانى نیز چنین نقل مى کند که محمد بن حسن بن روزبه ابوبکر مدائنى کاتب که در رحبه (ى کوفه) در خانهاش مى زیست گفت:
محمد بن احمد بن مسلم مطهرىّ گفت: پدرم از عمیر بن متوکل بلخى و عمیر هم از پدرش متوکل بن هارون چنین نقل کرد که من یحیى بن زید بن على(علیه السلام) را دیدم و حدیث گذشته را بهطور کامل تا جایى که به مسأله خواب پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) مى رسد نقل کرد. همان چیزى که جعفر بن محمد از پدرانش(صلوات الله علیهم) نقل فرموده بود.
و در روایت احمد بن مسلم مطهرىّ ابواب دعاى صحیفه سجادیه پنجاه و چهار باب ذکر شده که مجموعش صحیفه سجادیه کامله را تشکیل مى دهد (که همان صحیفه سجادیه کنونى است که در دست ماست) و آن ابواب عبارتاند از:
1. التَّحْمِیدُ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ
2. الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
3. الصَّلاةُ عَلَى حَمَلَةِ الْعَرْشِ
4. الصَّلاةُ عَلَى مُصَدِّقِى الرُّسُلِ
5. دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَخَاصَّتِهِ
6. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَالْمَسَاءِ
7. دُعَاؤُهُ فِى الْمُهِمَّاتِ
8. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِعَاذَةِ
9. دُعَاؤُهُ فِى الاِشْتِیَاقِ
10. دُعَاؤُهُ فِى اللَّجَاِ اِلَى اللَّهِ تَعَالَى
11. دُعَاؤُهُ بِخَوَاتِمِ الْخَیْرِ
12. دُعَاؤُهُ فِى الاِعْتِرَافِ
13. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ الْحَوَائِجِ
14. دُعَاؤُهُ فِى الظُّلامَاتِ
15. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الْمَرَضِ
16. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِقَالَةِ
17. دُعَاؤُهُ عَلَى الشَّیْطَانِ
18. دُعَاؤُهُ فِى الْمَحْذُورَاتِ
19. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِسْقَاءِ
20. دُعَاؤُهُ فِى مَکَارِمِ الاَْخْلاقِ
21. دُعَاؤُهُ اِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ
22. دُعَاؤُهُ عِنْدَ الشِّدَّةِ
23. دُعَاؤُهُ بِالْعَافِیَةِ
24. دُعَاؤُهُ لاَِبَوَیْهِ
25. دُعَاؤُهُ لِوُلْدِهِ
26. دُعَاؤُهُ لِجِیرَانِهِ وَأَوْلِیَائِهِ
27. دُعَاؤُهُ لاَِهْلِ الثُّغُورِ
28. دُعَاؤُهُ فِى التَّفَزُّعِ
29. دُعَاؤُهُ اِذَا قُتِّرَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ
30. دُعَاؤُهُ فِى الْمَعُونَةِ عَلَى قَضَاءِ الدَّیْنِ
31. دُعَاؤُهُ بِالتَّوْبَةِ
32. دُعَاؤُهُ فِى صَلاةِ اللَّیْلِ
33. دُعَاؤُهُ فِى الاِسْتِخَارَةِ
34. دُعَاؤُهُ اِذَا ابْتُلِىَ أَوْ رَأَى مُبْتَلًى بِفَضِیحَةٍ بِذَنْبٍ
35. دُعَاؤُهُ فِى الرِّضَا بِالْقَضَاءِ
36. دُعَاؤُهُ عِنْدَ سَمَاعِ الرَّعْدِ
37. دُعَاؤُهُ فِى الشُّکْرِ
38. دُعَاؤُهُ فِى الاِعْتِذَارِ
39. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ الْعَفْوِ
40. دُعَاؤُهُ عِنْدَ ذِکْرِ الْمَوْتِ
41. دُعَاؤُهُ فِى طَلَبِ السَّتْرِ وَالْوِقَایَةِ
42. دُعَاؤُهُ عِنْدَ خَتْمِهِ الْقُرْآنَ
43. دُعَاؤُهُ اِذَا نَظَرَ اِلَى الْهِلالِ
44. دُعَاؤُهُ لِدُخُوْلِ شَهْرِ رَمَضَانَ
45. دُعَاؤُهُ لِوَدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ
46. دُعَاؤُهُ فِى عِیدِ الْفِطْرِ وَالْجُمُعَةِ
47. دُعَاؤُهُ فِى یَوْمِ عَرَفَةَ
48. دُعَاؤُهُ فِى یَوْمِ الاَْضْحَى وَالْجُمُعَةِ
49. دُعَاؤُهُ فِى دَفْعِ کَیْدِ الاَْعْدَاءِ
50. دُعَاؤُهُ فِى الرَّهْبَةِ
51. دُعَاؤُهُ فِى التَّضَرُّعِ وَالاِسْتِکَانَةِ
52. دُعَاؤُهُ فِى الاِْلْحَاحِ
53. دُعَاؤُهُ فِى التَّذَلُّلِ
54. دُعَاؤُهُ فِى اسْتِکْشَافِ الْهُمُوم.
و در سند دیگرى مشابه همین سند آمده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: جدم على بن الحسین (سجاد) در حضور من این دعا ها را براى پدرم محمد بن على املاء فرمود (و مطابق این سند بیست و نه دعاى دیگر به 54 دعاى صحیفه ملحق شده است و آنها عبارت اند از):
1. التسبیح، 2. التحمید لله عز وجل، 3. ذکر آل محمد 9، 4. الصلاة على آدم 7، 5. الکرب والاقالة، 6. مما یحذر ویخاف، 7. التذلل، 8. یوم الاحد، 9. یوم الاثنین، 10. یوم الثلاثاء، 11. یوم الاربعاء، 12. یوم الخمیس، 13. یوم الجمعة، 14. یوم السبت، 15. مناجاة التائبین، 16. مناجاة الشاکین، 17. مناجاة الخائفین، 18. مناجاة الراجین، 19. مناجاة الراغبین، 20. مناجاة شاکرین، 21. مناجاة المطیعین، 22. مناجاة المریدین، 23. مناجاة المحبین، 24. مناجاة المتوسلین، 25. مناجاة المفترقین، 26. مناجاة العارفین، 27. مناجاة الذاکرین، 28. مناجاة المعتصمین، 29. مناجاة الزاهدین.
این بیست و نه دعا به بعضى از نسخه هاى صحیفه ملحق شده ولى نسخه معروف و مشهور که اکنون در میان علما و دانشمندان و توده مردم موجود است همان مجموعه پنجاه و چهار دعاست.
باید توجه داشت که هفت دعا از این بیست و نه دعا همان دعا هاى ایام هفته است که در کتب ادعیه، ازجمله مفاتیح آمده و پانزده دعا همان مناجات هاى پانزده گانه است که آن هم در کتب دعا آمده است. تنها هفت دعاست که در کتب فعلى، معروف نیست.(22)
* * *
جمعبندى نهایى سند صحیفه
از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مىشود که صحیفه سجادیه از نظر سند داراى اعتبار بالایى است زیرا:
اولاً: محتواى آن چنان محتواى فصیح و بلیغ وژرف و دقیقى است که صدور آن از غیر امام معصومى که با عالم غیب مرتبط است بسیار بعید به نظر مىرسد و همان گونه که دیدیم جمعى از علماى بزرگ نیز بر همین موضوع تکیه کرده اند.
ثانیاً: بسیارى از بزرگان علما در اجازات روایى خود به آن اشاره کرده و آن را ستوده اند که عدد آن بالغ بر هزاران نفر مى شود.
ثالثاً: بعضى از فقهاى بزرگ در مسائل فقهى به بعضى مضامین آن که جنبه فقهى دارد استناد کرده اند.
رابعاً: اهتمام عمومى شیعیان به قرائت و تلاوت دعا هاى صحیفه قرینه دیگرى بر صحت اسناد آن به امام بزرگوار، امام على بن الحسین(علیهما السلام) مى باشد و یکى از نشانههاى این اهتمام، نوشتن شروح متعددى توسط جمعى از بزرگان و دانشمندان بر این دعا هاست.
خامساً: رؤیاى صادقهاى که مرحوم مجلسى پدر در کتاب روضة المتقین، شرح من لا یحضره الفقیه در جلد چهاردهم آورده است مى تواند قرینه خوبى باشد.
او بعد از آن که تصریح مى کند: عبارات صحیفه دلالت بر این دارد که ممکن نیست از مغز بشر معمولى، به ویژه اشخاصى مانند عمیر و متوکل (که نه از علماى عامه بودهاند و نه از علماء خاصه) سرچشمه گرفته باشد بلکه از کلام معصوم است و الهامى است الهى که بر زبان امام(علیه السلام) جارى شده است؛ مىافزاید:
آنچه بر من آشکار شده و سند من محسوب مى شود و بسیارى از افراد آن را از من نقل کرده اند این است که در اوایل بلوغ پیوسته در طلب رضاى الهى بودم(23)
و به قدرى این فکر بر من مسلط شده بود که قرارى جز به ذکر خدا نداشتم تا اینکه در حالتى میان خواب و بیدارى حضرت صاحب الزمان (صلوات الله علیه) را در مسجد جامع قدیم اصفهان نزدیک محلى که الآن محل تدریس من است مشاهده کردم. به آن حضرت سلام نمودم و خواستم پاى مبارکش را ببوسم. حضرت به من اجازه نداد و مرا گرفت. دستش را بوسیدم و مسائل متعددى را که بر من مشکل شده بود از آن حضرت پرسیدم، ازجمله عرض کردم: من در نماز هایم گرفتار وسواس مى شوم و فکر مى کنم این نماز ها آنگونه که از من خواسته شده نیست، به علاوه مشغول نماز قضا (ى احتیاطى) هستم و نمىتوانم نماز شب را به جا بیاورم و از شیخ بهایى؛ دراین باره سؤال کردم فرموده است: نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد قضا به جا بیاور و سپس نماز شب بگزار و من چنین مى کردم.
از آن حضرت پرسیدم: آیا نماز شب بخوانم یا نه؟ فرمود: نماز شب بخوان و آنگونه که به تو گفتهاند عمل نکن. سپس سؤالات دیگرى که در ذهنم بود پرسیدم سپس عرض کردم:
اى مولاى من! من همیشه توفیق ندارم به خدمت شما مشرف شوم، کتابى به من مرحمت کن که بر طبق آن عمل کنم. فرمود: کتابى براى تو به محمد تاج دادهام (از او دریافت کن). من او را در خواب مى شناختم. سپس حضرت به من فرمود: برو و از او بگیر. من از در مسجد که مقابلم بود خارج شدم و به سوى محلهاى از اصفهان که نامش دار البطیخ بود حرکت کردم. هنگامى که به آن شخص رسیدم، مرا دید و به من فرمود: حضرت صاحب تو را نزد من فرستاده است؟ گفتم: آرى. کتابى قدیمى از جیب خود خارج کرد. هنگامى که آن را گشودم دیدم کتاب دعاست، آن را بوسیدم و بر چشم خود نهادم و به سوى حضرت صاحب بازگشتم. در این حال بیدار شدم در حالى که آن کتاب نزد من نبود. شروع به گریه و زارى کردم و به دلیل از دست دادن آن کتاب تا صبح گریستم.
هنگامى که از نماز صبح و تعقیبات فارغ شدم در ذهنم بود که منظور از محمد تاج، شیخ محمد (شیخ بهایى) است و چون در میان علما مشهور و معروف بود (و تاج سر آنان به حساب مى آمد) حضرت از او تعبیر به تاج کرده بود. هنگامى که به مدرسه نزد او آمدم ـ آن مدرسه در کنار مسجد جامع بود ـ او را مشغول مقابله صحیفه سجادیه دیدم. ساعتى نشستم تا کار آنها تمام شد و ظاهر این بود که آنها درباره سند صحیفه گفتگو مى کردند ولى به دلیل اندوهى که بر من مسلط شده بود از سخنان آنها آگاه نشدم و همچنان مى گریستم. نزد شیخ آمدم و رؤیاى خود را در حالى که به سبب از دست دادن آن کتاب گریه مى کردم براى او بازگو نمودم. شیخ فرمود: بشارت باد بر تو به علوم الهیه و معارف یقینیه و جمیع آنچه دائمآ از خدا مى خواستى و بیشترین صحبت من با شیخ درباره تصوف بود و او تمایل به آن داشت و قلبم به تعبیرى که شیخ براى من کرد آرام نشد. باز گریان و متفکر از نزد او خارج شدم. ناگهان به فکرم افتاد که به همان سویى بروم که در خواب به آن جا رفتم. هنگامى که به دار البطیخ رسیدم مرد صالحى را دیدم که نامش آقا حسن و لقبش تاجا بود. هنگامى که به او رسیدم و سلام کردم به من گفت: تعدادى کتب وقفى نزد من است که هرکس از طلاب آن را مى گیرد به شروط وقف عمل نمى کند و مىدانم تو عمل مى کنى. بیا این کتاب ها را بنگر و هرکدام را که نیاز دارى برگیر. همراه او به کتابخانه اش رفتم. اولین کتابى که به من داد عیناً همان کتابى بود که در خواب دیده بودم. شروع به گریه و ناله کردم و گفتم: همین کتاب مرا کافى است.
در نظرم نیست که آیا خوابم را براى او توضیح دادم یا نه ولى به هر حال نزد شیخ آمدم و شروع به مقابله با نسخهاى که جد پدرش از نسخه شهید اول نوشته بود کردم؛ همان نسخهاى که شهید از نسخه عمید الرؤسا و ابن سکون نوشته بود و آن را با نسخه ابن ادریس با واسطه یا بدون واسطه مقابله کرده بود و جالب این که روى نسخهاى که حضرت صاحب در خواب به من داده بود نوشته شده بود: این نسخه مکتوب به خط شهید است و کاملاً همانند آن بود حتى در نسخه بدل هایى که در حاشیه آن نوشته شده بود.
سپس بعد از آنى که از مقابله با آن نسخه فارغ شدم مردم مى آمدند و نسخه هاى صحیفه را با نسخه من مقابله مى کردند و به برکت عطاى حضرت حجّت (صلوات الله علیه)، صحیفه کامله در جمیع بلاد و در هر خانه اى بهویژه در اصفهان همچون خورشید تابان آشکار شد به گونهاى که غالب مردم بیش از یک نسخه در خانه داشتند.(24)
مقالات مرتبط:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.