سه ویژگی در نهج البلاغه (جامعیت، عینیت، ابدیت)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ نشریه پژوهشهای نهج البلاغه، زمستان 1383، شماره 11 و 12.
سه ویژگی در نهج البلاغه (جامعیت، عینیت، ابدیت)
با توجه به ترجمه و شرح فشردهای که جمعی از فضلا در حوزهی علمیهی قم بر نهج البلاغه نوشتهاند و من هم نظارتی بر کار آنها داشتهام، در خلال مدتی که روی نهجالبلاغه کار میکردیم به مسائلی برخوردیم -که طبعاً در این شرح مطرح شده است- و ویژگیهایی در نهجالبلاغه دیدیم که این ویژگیها بسیار زیاد است؛ و من گمان نمیکنم در وقت کوتاهی بتوانم دربارهی همهی مسائل بحث کنم. از میان ویژگیهایی که در خلال این مدت من و دوستانم در نهج البلاغه یافتیم و سعی کردیم در این شرح منعکس بشود سه ویژگی مهم است:
اول: مسألهی جاودانگی و ابدیت نهج البلاغه
دوم: مسألهی جامعیت نهج البلاغه
سوم: مسألهی عینیت و واقعگرایی نهج البلاغه
«جاودانگی و ابدیت» نهج البلاغه
میدانیم سنت تاریخ بشر این است که همیشه نوها را کهنه کند، همیشه جوانها را پیر کند، و کم کم از صفحهی ذهن جامعه محو کند و به دست فراموشی بسپارد. تمام حوادث تاریخ بشر مشمول این قانون اند، این خاصیت «عالم ماده» است؛ فرسودگی، کهولت، با گذشت زمان بیرنگ شدن و محو شدن ولو مهمترین حوادث عالم باشد. جنگهای جهانی از حوادث مهم تاریخ بشر به شمار میرود، جنایتکارانی به جان هم افتادند، دهها میلیون کشته و مجروح برجای گذاردند، حادثهای بود که میبایست همیشه در خاطرهها باشد؛ اما سی چهل سال که گذشت نسل تازهای روی کار آمد، و اکنون خاطرات جنگهای جهانی دارد فراموش میشود، در عالم ماده این یک سنت همیشگی است.
ولی اگر دقت کنیم میبینیم مسائلی استثنایی وجود دارد که از این سنت جدا است، یعنی نه تنها گذشت زمان روی آن اثر نمیگذارد، بلکه برعکس به جای اینکه کم رنگ بشود پررنگتر و نامیتر و پرجوشتر میشود. در این باره نمونههایی را میتوان ذکر کرد که «قرآن مجید» در رأس آنهاست و «نهج البلاغه» از همینگونههاست که گذشت زمان، گرد و غبار نسیان و فراموشی بر آن نیفشانده است.
با وجود اینکه مرحوم «علامهی امینی» در جلد چهارم «الغدیر» در شرح حال مرحوم «سید رضی» هشتاد و یک شرح و ترجمه برای نهج البلاغه نقل میکند، ولی در عین حال با اینکه از جمعآوری نهجالبلاغه به وسیلهی مرحوم سید رضی بیشتر از هزار سال گذشته است و هشتاد و یک شرح و ترجمه برای آن نوشته شده، ولی بازهم انسان میبیند مسائل ناگفته در نهج البلاغه بسیار فراوان است و باز هم تازگی در آن زیاد است. چرا بعضی از مسائل از این سنت عمومی تاریخ خود را جدا میکنند و جاودانه میشوند و علیرغم گذشت زمان میایستند و پیش میروند؟ چرا حادثهی کربلا این چنین جاودانه است؟ چرا بعد از هزار سال از جمعآوری نهج البلاغه به وسیلهی مرحوم سید رضی این کتاب امروز از هر زمانی درخشندهتر است؟
در اینجا یک واقعیت است و من خیلی فشرده میگویم و آن اینکه آنچه مربوط به «جهان ماده» است، خاصیت فرسودگی دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارهی خورشید و ماه میفرماید: این خورشید و ماه «يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ»(1) خورشید و ماه اشاره به سال و ماه و زمان است، گذشت زمان هر نوئی را کهنه میکند و هر دوری را نزدیک میکند، چرا؟ برای اینکه خاصیت عالم ماده چنین است. مهمترین چیزی که ما در عالم ماده با آن سر و کار داریم، خورشید یا آفتاب عالم تاب است که یک میلیون و دویست هزار بار از کرهی زمین بزرگتر است، اما همین خورشید، گذشت زمان بر آن اثر میگذارد و کهنه و کم نورش میکند، و همان چیزی میشود که قرآن گفته: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ».
امروزه از طریق علم و دانش بشر ثابت شده که هر 24 ساعت، سیصد هزار میلیون تن از وزن خورشید کم میشود، و طبعاً زمانی میرسد که خاموش میشود، این خاصیت جهان ماده است. اما اگر مسئله ای، از جهان ماده و چهارچوبهی زمان و مکان، قدم بیرون بگذارد و با عالم ماوراء ماده و ذات پاک خدا که وجودی است ابدی پیوند پیدا کند، رنگ ابدیت به خود خواهد گرفت؛ و گذشت زمان آن را فرسوده و کهنه نخواهد کرد. خدا بیپایان است، طبعاً نمو ندارد، اما موجودات امکانیهای که با خدا ارتباط پیدا میکنند رنگ جاودانه پیدا کرده، دائماً به سوی او نزدیک میشوند، و به سوی تکامل پیش میروند، همانطوری که فرمودهاند: «ما کان لله ینمو»؛ (آنچه برای خدا است نمو میکند).(2)
حادثهی کربلا و جریان عاشورا از اینگونه حوادث است که هم ابدیت پیدا کرده هم نمو، بر نهج البلاغه نیز همین واقعیت حاکم است، هم جاودانگی پیدا کرده و هم روز به روز قلبهای تازهای را تسخیر میکند و اندیشمندان جدیدی را به سوی خود جلب میکند، کنگرههای عظیمی برای بررسی نهجالبلاغه تشکیل میشود و متفکرین بیشتری دربارهی نهج البلاغه مطالعه و تحقیق میکنند، این خاصیت ارتباط و پیوند با ذات پاک خدا است. نهجالبلاغه از همان جایی جوشیده که قرآن جوشیده است، قرآن کهنه نمیشود، لذا نهج البلاغه هم کهنه نمیشود، الان مسائلی که علی(علیه السلام) هزار و سیصد سال قبل فرموده، یعنی در آن چهار دیوار مسجد کوفه خطبههایی را که ایراد کرده و بعد جمعآوری شده، نامههایی که به افراد گوناگون نوشته، وقتی آنها را بعد از هزار و سیصد سال مورد بررسی قرار میدهیم بیبینیم که در صحنهی اجتماع کاربردی فوق العاده قوی دارد.
ما کتابهای زیادی داریم، که در عصر و زمان خود بسیار جالب بوده، اما امروز فقط به عنوان یک کتاب ادبی مورد بحث قرار میگیرد، و کاربرد چندانی در زندگی امروزهی مردم ندارد، ولی تمام نهج البلاغه میتواند در هر جا حضور داشته باشد، و میتواند در تشکیلات دولت الهامبخش باشد، چنانچه قانون اساسی جمهوری اسلامی را در بسیاری از مسائل میتوان از نهجالبلاغه الهام گرفت، این دلیل بر این است که نهجالبلاغه کهنه نمیشود. قانون اساسی که بشر مینویسد ممکن است بعد از مدتی، پنجاه سال یا صد سال احتیاج به تغییر داشته باشد، اما این نامه یا فرمان به «مالک اشتر» از چنان جامعیتی برخوردار است که یک مسئلهای که قابل عمل و الهامبخش نباشد، در سرتاسر آن به چشم نمیخورد، همچنین است تمام نهج البلاغه، این معنی جاودانگی است، یعنی همیشه تازه است، همیشه قابل بهرهگیری و استفاده است.
«جامعیت» نهج البلاغه
قسمت دوم مسئلهی «جامعیت» نهج البلاغه است، میدانیم که نهج البلاغه از سه بخش: خطبهها، نامهها و کلمات قصار، تشکیل شده است، و هر کدام از این سه بخش، سهم مهمی از زندگی انسان را میسازد، یعنی اگر این سه بخش، در زندگی انسانها اجرا بشود به عقیدهی من هیچ کاستی و نقصی در زندگی وجود نخواهد داشت.
بخش اول که بخش «خطبهها» است مربوط به ایدئولوژی، عقاید، معارف عالی اسلام، عرفان و مبدأ و معاد است که در عالیترین شکلش بیان شده است، به عنوان مثال اگر خطبهی اول را بررسی کنید میبینید که اگر تمام اندیشمندان جهان جمع شوند و دربارهی توصیف خداوند و مسائل مربوط به عرفان پروردگار سخن بگویند، نمیتوانند به اندازهی خطبهی اول سخن بگویند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ اَلَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ ...»؛ علی(علیه السلام) دوازده صفت در این چند سطر اول خطبه برای خدا، بیان کرده، که اگر روزها در شرح آن صرف شود باز هم حق مطلب چنان که باید ادا نمیشود، همچنین خطبهی «قاصعه»، خطبهی «اشباح»، خطبههایی که در آن دربارهي اوج کامل شناسایی خدا بحث شده، انسان را به یک عوالمی میبرد که بالاتر از آن، احساس بشر راهی ندارد. اگر کسی میخواهد خدا را بشناسد باید بعد از قرآن این خطبههای نهج البلاغه و این توصیف علی(علیه السلام) از خدا و مسائل مبدأ و معاد را که در این خطبه مطرح است، مورد مطالعه قرار دهد.
قسمت دوم نهج البلاغه «نامهها»، بخش مسایل اجتماعی و سیاسی است. به عقیدهی من کسانی که الان دستاندرکار مسایل سیاسی هستند، باید نامههای نهج البلاغه را مطالعه کنند و آن را در کار روزمرهی خود پیش چشم بدارند. عجایبی در این بخش هست، مسایل الهام بخش و عمیق و واقعیتهایی که اگر در زندگی پیاده شود، بار سیاسی آن به قدری قوی و نیرومند است که طالب را از هر چیز دیگری بینیاز میکند.
بخش سوم نهج البلاغه «کلمات قصار» است، به عقیدهی من کلمات قصار، بخش خودسازی، انسانسازی و اخلاقی نهج البلاغه است، یعنی ما در خطبهها معارف و عرفانمان را و در نامهها مدیریت مان را قوی میکنیم؛ اما وقتی بخواهیم خودمان را قوی کنیم و با توجه به مسائل اخلاقی خود را بسازیم باید به سراغ مسائلی که علی(علیه السلام) در بخش کلمات قصار بیان فرموده برویم. من به عنوان نمونه در اینجا بعضی قسمتها را عرض میکنم؛
«وصایای پنج گانه»
ما در بخش کلمات قصار بخشی داریم به عنوان «وصایای پنج گانه» که علی(علیه السلام) برنامهی خودسازی انسان را در پنج جمله فشرده و کوتاه بیان کرده، و گمان نمیکنم بالاتر از این ما چیزی پیدا کنیم: «أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ اَلْإِبِلِ كَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلاً لاَ يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ وَ لاَ يَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لاَ أَعْلَمُ وَ لاَ يَسْتَحْيِيَنَّ ... أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ اَلشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ اَلصَّبْرَ مِنَ اَلْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ اَلْجَسَدِ وَ لاَ خَيْرَ فِي جَسَدٍ لاَ رَأْسَ مَعَهُ وَ لاَ فِي إِيمَانٍ لاَ صَبْرَ مَعَهُ».(3) از این بالاتر اصول خودسازی را کجا میتوانیم پیدا کنیم؟ پنج اصل:
اصل اول: ای انسان تکیهگاهت فقط در زندگی خدا باشد و بس، تکیه گاه تو و امید تو و نیروی محرک وجود تو باید رجای پروردگار باشد: «لا یرجون احدٌ منکم إلا ربه».
اصل دوم: ترس و وحشت تو از چه چیز؟ از تهدیدهای عوامل مادی؟ نه اینها وحشتناک نیست، اینها ممکن است به نقطهی اوج افتخار انسان منتهی بشود، فرمود: تنها یک چیز در عالم وحشتناک است و بس، و آن گناه توست، اگر گناه نباشد، وحشتی در سراسر زندگی تو نیست؛ «ولا یخافن الا ذنبه».
اصل سوم و چهارم: که مسأله تعلیم و تربیت و تعلم است. هر کدام از شما اگر مطلبی را نمیداند بگوید نمیدانم، و اگر کسی که از او سؤالی دربارهی مطلبی که نمیداند بشود، بی محابا بگوید نمیدانم، نه استاد در تعلیمش ادعای علم کلی کند، نه شاگرد در تعلمش شرم و حیایی به خود راه بدهد.
اصل پنجم: و آن در مسیر عمل و اجرا کردن آنچه میداند به کار میآید، و آن اصل، اصل استقامت است. «علیکم بالصبر». استقامت و ایستادگی، در مقابل حوادث، «إن الصبر من الایمان کالرأس من الجسد» همانطوری که فرماندهی کل بدن انسان در مغز اوست، یک ضربه مختصر بر مغز انسان، یک بخش از بدن انسان را تعطیل میکند، میفرماید: «فرماندهی ایمان انسان هم در استقامت و صبر است، اگر استقامت نباشد، ایمان نیست، و تمام اصولش فرو میریزد و از بین میرود». ملاحظه میکنید، علی(علیه السلام) پنج سخن کوتاه در مورد خودسازی بیان فرمود که عملی شدن آن برای ساختن یک فرد یا یک جامعه کافی است، جامعه هم باید «لا یرجون احد منکم الا ربه» باشد، جامعه هم باید از هیچ چیز جز گناه خودش و تخلفاتش و کوتاهی هایش نترسد، باید بر جامعه اصل تعلیم و تعلم حاکم باشد، باید اصل استقامت و صبر بر آن حکومت بکند.
«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»
ما در نهج البلاغه، در کلمات قصار جملهای داریم که فقط دو کلمه است، سید رضی آن مرد دانشمند آن نابغهی عصر وقتی به این دو کلمه میرسد، میگوید: «هرچه من بخواهم دربارهی عظمت این دو کلمه بگویم کم است، آنجا که علی(علیه السلام) میگوید: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»؛ ای مردم سبکبار شوید تا به قافله برسید و ملحق شوید، مسیر زندگی شما پیچ و خم و فراز و نشیب دارد، گردنههای صعب العبور دارد، کسانی که بارشان سنگین باشد در پیچ و خم اول میمانند. ای انسانها: از این گردنهها به راحتی نمیتوانید بگذرید، سبکبار شوید تا از این گردنههای سخت زندگی به آسانی بگذرید».
علی(علیه السلام) این را تنها به یک فرد نمیگوید، بلکه به جوامع بشری هم میگوید، ای جوامع بشر که دست گدایی برای انواع وامها به سوی شرق و غرب دراز میکنید و در سایهی شوم این وامها وابستگی ایجاد میکنید، جامعهتان را سکبار کنید، زرق و برق را از آن حذف کنید، زواید را از آن بردارید و سبکبار شوید، تا به مقصد برسید. امروزه دانشمندان علم اقتصاد که در مسائل اقتصادی بشر، مطالعه کرده اند میگویند: مجموع زندگی اقتصادی بشر در سه قسمت خلاصه میشود: نیازها، مسائل رفاهی، و هوسها. نیازها آن چیزی است که انسان برای زنده ماندن بدان نیاز دارد، مثل غذا، لباس، مسکن و دارو و بهداشت، بعد از آن مسائل رفاهی پیش میآید، بعد مرحلهی سوم یعنی هوسها مطرح میشود، چشم و هم چشمیها، رقابتها و خیالات واهی، آنها طبق محاسبهای که از نظر آماری کردهاند، بدین نتیجه رسیدهاند که بخش سوم، مهمترین بخشی است که ثروتهای بشر را به خود جذب میکند، یعنی ثروتها جذب هوسها میشوند، و بخشی که کمترین حجم ثروت را به خود جذب میکند، بخش اول است، یعنی ضرورتها و نیازها. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میفرماید: «تخففوا تلحقوا» این اضافات را بزنید، هوسها را حذف کنید، و مسائل رفاهی را که باعث وابستگی میشود، حذف کنید، و به خاطر آن زیر سیطرهی اقتصادی قرار نگیرید، سبکبار بشوید و به سرمنزل مقصود و سعادتتان برسید.
«عینیت و واقعگرایی» نهج البلاغه
قسمت سوم، مسألهی عینیت و واقعگرایی است، بعد از قرآن مجید که پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه واله وسلم) آن را به عنوان نور جاودانه در جهان بشریت تاباند، نهج البلاغه از عینیت و واقعگرایی عجیبی برخوردار است. کتاب در دنیا زیاد نوشته شده که وقتی انسان آن را میخواند تحت تأثیر واقع میشود؛ اما در مرحلهی عمل چه؟ آری طرحی است زیبا، اما واقعگرایی در آن نیست. بله تنها کتابی مهم و ارزشمند است که در عین جامع و جالب و زیبا بودن، قابل عمل نیز باشد؛ نهج البلاغه و برنامههای نهج البلاغه چنین است؛ یعنی انسان هر چه بخواهد میتواند از نهجالبلاغه بردارد و در زندگی خود عمل کند. در اینجا ذکر یکی دو نمونه لازم به نظر میرسد:
علی(علیه السلام) جملهای را از سخنان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در نامه به مالک اشتر فرموده است: «ای مالک من این مطلب را به تو میگویم، که اگر در هر جامعهای حق ضعیفان از اقویاء و زورمندان با قاطعیت تمام گرفته نشود آن جامعه روی آسایش و امنیت نخواهد دید»؛ (لن تقدس امة لا یؤخذ فیها حق الضعیف عن القوی غیر متعتعٍ). ملاحظه میکنید که چقدر واقعیتگرایی دارد، اگر به تمام دنیا نگاه کنیم، میبینیم که علت اصلی تمام ناآرامیها در سطح جهان، پایمال شدن حقوق ضعیفان به وسیلهی زورمندان است، و او فریاد میکشد: «لن تقدس أمة»؛ امتی که به پا نخیزد و حق ضعیف را از نیرومند نگیرد پاک نمیشود، آلوده، ناآرام و نابسامان است، همیشه اضطراب بر آن حاکم است، این معنی واقعیتگرایی است، چیزی است که در تمام زندگی انسانها حلول کرده است.
اما نمونهای دیگر عرض کنم: علی(علیه السلام) در نامهی مالک اشتر مردم را به دو گروه تقسیم میکند، «خاصه» و «عامه»؛ برای خاصه هفت ویژگی میگوید، برای عامه و توده مردم سه ویژگی. فرمود: «ای مالک من به تو میگویم که مردم دو دستهاند، عدهای از مرفهین و صاحبان زندگی پرناز و نعمت، که هفت اشکال در زندگیشان است، عدهای هم مستضعفین و تودههای جمعیت که دارای سه ویژگیاند»، من اینها را برای تو میشمارم تا بدانی آبت با آن مرفهین توی یک جوی نمیرود هر چه هست در وجود این مستضعفین است. فرمود: «لیس أحدٌ من الرعیة أثقل علی الوالی مؤنة فی الرخاء»؛
این مرفهین که تعبیر به (خاصه) فرموده است، اولین اشکالشان این است که بار زندگیشان بر دولت از همه سنگینتر است، آب و برق و میوه را از همه بیشتر مصرف میکنند، خانههای چند هزار متری دارند، اصلاً بار اینها را دولت میکشد، گاهی میشود که یک خانواده از اینها به اندازهی پنجاه خانوادهی مستضعف بار بر دوش حکومت دارد.
دوم اینکه: «و اقلّ معونةً فی البلاء»؛ ولی مشکلات که پیش میآید این قشر از همه کمتر کمک میکنند، حال مقایسه کنید، علی(علیه السلام) میفرماید: «دومین ویژگی اینها این است که در عین اینکه از همه پرتوقعترند کمکشان از همه کمتر است».
سوم:«واکره للانصاف»؛ اینها ـ مرفهین ـ انصاف و عدالت را نمیپسندند. اصلاً نمیخواهند دیگران هم از مزایای اجتماعی برخوردار و بهرهمند باشند. همیشه خودشان را از همه برتر میپندارند و از حکومت امتیاز میطلبند.
چهارم:«و أسأل بالالحاف»؛ در تقاضاهایشان از همه بیشتر اصرار و پافشاری دارند و قدرت و امکانات حکومت و ملت را در نظر نمیگیرند، متأسفانه غالباً خودشان نیازهای حیاتی تودهی مردم را فراموش کردهاند ولی چیزی که از خاطرشان فراموش نمیشود درخواستهای گوناگون و فراوان آنهاست.
پنجم: «و أقل شکراً عند الاعطاء»؛ وقتی چیزی به اینان بدهی سپاسگزاریشان از همه کمتر است، بلکه یک چیزی هم طلبکارند و میگویند که: ما به این مملکت چنین و چنان خدمت کردهایم، این چیزی که به ما دادهاند خیلی کمتر از آن است که باید میدادند.
ششم:«وأبطا عذراً عند المنع»؛ علی(علیه السلام) میفرماید: «اگر یک چیزی مصلحت نیست که به او بدهی، هر چه عذرخواهی کنی نمیپذیرد، اگر به او بدهی شاکر نیست، و اگر ندهی عذرپذیر نیست». آخرین ویژگیهای آنها «و أضعف صبراً عند ملمات الدهر» است، یعنی وقتی یک بلایی میآید، کسانی که بیش از همه بیصبری و بیتابی میکنند، همین مرفهین هستند.
اما در مورد ویژگی عامه میفرماید:«انما عمود الدین و جماع المسلمین و العدة للأعداء العامة من الأمة»؛ تودهی مردم دارای این سه ویژگی هستند: هم عمودالدیناند، هم استخوانبندی جامعه هستند و هم نیرویی در مقابل دشمن، در اینجا سخن بسیار است و وقت اندک ... به هر حال من فکر میکنم که اگر این واقعیتهای عینی را از نهج البلاغه استفاده کرده و منعکس کنیم، اقشار جامعه فاصلهشان را با نهجالبلاغه کمتر کنند، و بیشتر الهام بگیرند. آری مشکلات جامعه همه در پرتو قرآن و نهج البلاغه قابل حل است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.