صحیفه سجادیه و امام سجاد(علیه السّلام)را بهتر بشناسیم
شهرت آن حضرت نزد عام و خواص
پناهگاه امت در مشکلات
زهد وعبادت امام(علیه السلام)
بیان فلسفه احکام در کلمات آن حضرت
ایستادگى در مقابل دو خطر بزرگ
صحیفه سجادیه و امام سجاد(علیه السّلام)را بهتر بشناسیم
امام على بن الحسین سجاد زین العابدین(علیه السّلام) قبل از هرچیز امام است. یعنى کسى است که آیه تطهیر درباره اهل بیت او نازل شده است. کسى است که مودت او به حکم آیه ذوى القربى واجب است. کسى است که حدیث ثقلین، او را در بر مى گیرد. کسى است که حدیث سفینه نوح درباره او و بقیه اهل بیت(علیهم السلام) صادر شده است. کسى است که در یک کلمه صبح و شام در هر نماز بر او و پدران و فرزندان معصومش درود مى فرستیم.
آرى، او امامى است معصوم و پاک از هر پلیدى و مصون از هرگونه خطا و اشتباه. او از علم الکتاب و علم الهى و منابع معرفتى همچون کتاب على(علیه السّلام) و کتاب حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و از هزار هزار باب علم و آگاهى از ظهر و بطن قرآن کریم برخوردار است و طبق احادیثى که در منابع معتبر آمده محدَّث است یعنى طرف گفتگوى فرشتگان.
خواست و اراده او همچون سایر امامان معصوم(علیهم السلام) خواست پروردگار است و رضاى خدا به وسیله او و خاندانش به مردم اعلام مى شود «اِرَادَةُ الرَّبِّ فِى مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُم».(1)
* * *
برخلاف آنچه بعضى مى پندارند که آن حضرت به گوشه گیرى و عزلت علاقه مند و طبعاً در میان مسلمین نا شناخته بود، آن حضرت شهرت فوقالعادهاى در میان مسلمانان داشت.
جاحظ، از علماى معروف اهل سنت، مى گفت: درباره شخصیت على بن الحسین(علیه السّلام)، شیعه و معتزلى، خارجى و عوام و خواص همه یکسان مى اندیشند و هیچ یک تردیدى در برترى و تقدم او (بر سایرین) ندارند.(2)
ابن ابىالحدید مى گوید: این امام بزرگوار در زمان خویش به سه نام شهرت داشت: «عَلَى الْخَیْرِ عَلَى الْأَعَزِّ وَ عَلَى الْعَابِدِ».(3)
ابن حبّان، از علماى معروف علم رجال در میان اهل سنت، در کتاب خود الثقات مى گوید: در زمان حیات آن حضرت گفته مىشد على بن الحسین، سید العابدین است، و همو مىنویسد: «کَانَ مِنْ أَفَاضِلِ بَنَى هَاشِمٍ مِنَ فُقَهَاءِ المدینه وَ عُبَّادُهُمْ»؛ (او از بزرگان بنىهاشم از فقهاى مدینه و عابدان آنها بود).
و بعد از بحثى د رمورد امام سجاد(علیه السّلام) مىگوید: «فَعَلَى زَیْنَ الْعَابِدِینَ کَانَ إمَامُ الْمَدِینَةِ نُبْلًا وَ عِلْماً»(4)؛ (بنابراین، امام زین العابدین، پیشواى مدینه از نظر شخصیت و علم و دانش بود).
ذهبى، عالم معروف اهل سنت، درباره آن حضرت مىگوید: او جلالت عجیبى داشت وبه خدا سوگند! سزاوار بود چنین باشد. او به دلیل شرافت و سیادت و علم و خداشناسى و کمال عقل شایسته امامت عظمى بود.(5)
حافظ ابونعیم اصفهانى که او نیز از معاریف اهل سنت است مىگوید: على بن الحسین بن على بن ابىطالب زینت عبادت کنندگان و چراغ پرفروغ عابدان بود او عبادتکننده، با وفا، و بخشندهاى خالص بود.(6)
نووى، فقیه معروف اهل سنت، مى گوید: همگى بر جلالت او در همه چیز اتفاق نظر دارند.(7)
شافعى، امام معروف اهل سنت، از آن حضرت به افقه اهل مدینه یاد مىکند، و براى اثبات حجیت خبر واحد مىنویسد: على بن الحسین که فقیه ترین مردم مدینه است بر خبر واحد تکیه مىکرد «وَجَدْتُ عَلَى بْنِ الْحُسَیْنِ وَ هُوَ أَفْقَهُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یُعَوَّلُ عَلَى أَخْبَارِ الْآحَادِ».(8)
* * *
دشمنان آن حضرت مانند منصور دوانیقى به مقام والاى آن حضرت اعتراف کردهاند. او در نامهاى که به محمد بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زکیه، مىنویسد، تصریح مى کند که در میان شما علویین بعد از وفات رسول الله(صل الله علیه و آله) مولودى همچون زین العابدین در عظمت نبود.(9)
یکى دیگر از دشمنان آن حضرت، عبدالملک بن مروان، خلیفه اموى خطاب به آن حضرت مىگوید: «تو صاحب فضیلت عظیمى بر اهل بیت و معاصرین خود هستى، فضیلت و علم و دین و ورعى که خدا به تو داده به هیچ کس نداده است مگر بر پیشینیان تو».(10)
در داستان خطبه معروف امام سجاد(علیه السّلام) در مسجد شام دربرابر یزید آمده است: هنگامى که حضرت پیشنهاد سخنرانى کرد یزید مانع شد جمعى از مردم گفتند: بگذار منبر برود و سخنى از او بشنویم. یزید گفت: اگر منبر برود پایین نخواهد آمد مگر اینکه من و آل ابىسفیان را رسوا خواهد کرد. به او گفتند: این جوان چه مىتواند بگوید که چنین تأثیرى داشته باشد؟ گفت: «اِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّا»؛ (او از خاندانى است که از کودکى علم به او آموختهاند). ولى مردم همچنان اصرار کردند و یزید ناچار شد اجازه دهد و امام به منبر رفت و آن خطبه معروف و بىنظیر را خواند و دل ها را تکان داد و چشم ها را گریان ساخت.(11)
* * *
ازجمله امورى که در شهرت آن حضرت در میان مسلمانان بى تأثیر نبود تولد آن حضرت از مادرى از شاهزادگان ساسانى (دختر یزدگرد سوم) معروف به شهر بانوست.
گرچه در این اواخر بعضى با تردید از این موضوع یاد کردهاند(12) ولى اصل این خبر شهرت بسزایى دارد و در کهن ترین متون تاریخى آمده است، مانند کتاب هاى وقعه صفین و تاریخ یعقوبى و تاریخ قم و بصائر الدرجات که همه مربوط به قرن سوم و چهارم هجرى است.
از همه مهم تر این که روایتى در کافى از امام باقر(علیه السّلام) با صراحت بر این مسأله تأکید دارد. جابر بن یزید جعفى از آن حضرت چنین نقل مىکند که فرمود: هنگامى که دختر یزدگرد را نزد عمر آوردند دوشیزگان مدینه به تماشاى او آمدند و هنگامى که وارد مسجد شد، مسجد از پرتو جمال او روشن گشت. هنگامى که عمر به او نگاه کرد آن دختر صورت خود را پوشاند و گفت:
«اف بیروج بادا هرمز»؛ (واى، روزگار هرمز سیاه باد) عمر گفت: آیا این دختر به من دشنام مىدهد؟ و تصمیم گرفت به او آزار برساند. امیرمؤمنان على(علیه السّلام) فرمود: چنین نیست و این حق را ندارى. او را مخیر کن مردى از مسلمانان را انتخاب کند و جزء غنیمت او حساب کن. عمر او را در میان حاضران مخیر کرد. او آمد و دست بر سر امام حسین(علیه السّلام) گذاشت. امیرمؤمنان على(علیه السّلام) به او فرمود: اسمت چیست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: ولى اسم واقعى تو شهر بانویه است. سپس به امام حسین(علیه السّلام) فرمود: اى اباعبدالله! از این زن فرزندى براى تو متولد مىشود که بهترین افراد روى زمین است «لَتَلِدَنَّ لَکَ مِنْهَا خَیْرُ أَهْلِ الاْرْض» و چیزى نگذشت که امام على بن الحسین(علیه السّلام) از او متولد شد لذا به على بن الحسین مى گفتند: ابن الخیرتین... و ابوالاسود دوئلى، شاعر و ادیب معروف دراین باره مىگوید:
وَ اِنَّ غُلاماً بَیْنَ کِسْرَى وَ هَاشِمٍ *** لاَکْرَمُ مَنْ نِیطَتْ عَلَیْهِ التَّمَائِم(13)
پسرى که از یک سو به کسرى و از سوى دیگر به هاشم مى رسد گرامى ترین فرزندى است که بدو باز و بند بستهاند.(14)
مرحوم شیخ مفید نیز این معنا را تأیید کرده و در کتاب ارشاد خود مى گوید: مادر آن حضرت شاه زنان، دختر یزد گرد بود که نام اصلى اش شهربانوست.(15)
مرحوم طبرسى نیز در کتاب تاج الموالید تصریح مىکند که مادر على بن الحسین(علیه السّلام) شهربانو دختر یزدگرد است.(16)
* * *
ازجمله امورى که دلالت بر شهرت آن حضرت به عظمت، در میان خاص و عام مى کند، این است که اربلى، صاحب کشف الغمة(17) و ابن منظور در کتاب مختصر تاریخ دمشق(18) نقل کردهاند که پس از شهادت آن حضرت معلوم شد که یک صد خانواده به طور مستمر با انفاق و کمک هاى آن حضرت زندگى مى کردند.
مرحوم کشى، عالم معروف رجالى، در کتاب رجالش نقل مى کند که در ایام حج تا امام سجاد(علیه السّلام) از مدینه خارج نمى شد قاریان مدینه به سوى مکه به راه نمى افتادند پس از حرکت آن حضرت، هزار سواره به دنبال او به راه مى افتادند.(19)
مرحوم شیخ طوسى تعداد اصحاب خاص امام سجاد(علیه السّلام) را صد و هفتاد و سه نفر دانسته است.(20)
* * *
امام و هشام
از مهم ترین بخشهاى تاریخ زندگى آن حضرت که دلالت بر شهرت ویژه او و احترام فوق العاده عموم مردم به آن حضرت دارد داستان فرزدق و اشعار او در حضور هشام بن عبد الملک، فرزند خلیفه اموى است.
در مناقب ابن شهرآشوب و کتب دیگر نقل شده است که هشام بن عبد الملک پس از اتمام مناسک حج، هنگامى که مى خواست استلام حَجَر کند به دلیل ازدحام جمعیت موفق نشد و مردم توجهى به او نکردند. دستور داد منبرى براى او نصب کردند تا ناظر به حال مردم باشد. این در حالى بود که اهل شام گرداگرد او را گرفته بودند.
در این حال ناگهان امام على بن الحسین(علیه السّلام) وارد شد؛ «کان من احسن الناس وجها واطیب الناس رائحة، بین عینیه اثر السجود»؛ صورتش از زیباترین صورت ها و بوى خوش او از بهترین بو ها و در پیشانى او آثار سجود نمایان بود و شروع به طواف کرد و هنگامى که به حجرالاسود رسید مردم به احترام او کنار رفتند تا حضرت دست بر حجرالاسود بگذارد و ببوسد.
شامیان تعجب کردند. یکى از آنها از هشام سؤال کرد: اى امیر! این مرد کیست؟ او امام(علیه السّلام) را شناخته بود ولى براى این که شامیان به او علاقهاى پیدا نکنند گفت: نمى شناسم.
فرزدق، شاعر معروف که در آن جا حضور داشت گفت: اگر تو او را نمىشناسى من او را مى شناسم.
آن مرد شامى بلافاصله گفت: «من هو یا ابا فراس؟»؛ (او کیست اى فرزدق؟).
جالب اینکه فرزدق در همان لحظه قصیدهاى بسیار پرمعنا و فصیح و بلیغ انشاء کرد که مطلع آن مطابق معروف این بود:
«هَذَا الَّذِى تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَ طْأَتَه *** وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَالْحَرَم
هَذَا ابْنُ خَیْرِ عِبَادِ اللَّهِ کُلِّهِمْ *** هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَم»
(این همان کسى است که سرزمین مکه جاى قدم هاى او را مى شناسد. خانه کعبه و منطقه حرم و بیرون حرم همه او را مى شناسند.
این فرزند بهترین بندگان خداست. این همان مرد با تقوا و پاکیزه و طاهر و با شخصیت است.
تا این جا که مى گوید:
«وَ لَیْسَ قَوْلُکَ مَنْ هَذَا بِضَائِرِهِ *** الْعُربُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْکَرْتَ و َالْعَجَم»
(این که مى پرسى این شخص کیست زیانى به او نمى رساند، اگر تو او را نمى شناسى، عرب او را مىشناسد و عجم او را مى شناسد).
و به تعبیر ما:
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد
و در بیت دیگرى از این ابیات در وصف کرم آن حضرت مىگوید:
«مَا قَالَ لا قَطُّ اِلاَّ فِى تَشَهُّدِهِ لَوْ لا التَّشَهُّدُ کَانَتْ لاؤُهُ نَعَم»
او هرگز تقاضاى کسى را رد نکرد و واژه لا (نه) بر زبان نراند. تنها این واژه را در تشهد «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بر زبان مى راند و اگر تشهد نبود لا (نه) در کلام او تبدیل به نَعَم (آرى) مى شد.
و در بیت دیگرى از این ابیات اشاره به جدش رسولالله(صل الله علیه و آله) و جدهاش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) کرده مىگوید:
«هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ اِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ *** بِجَدِّهِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا»
این فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است اگر او را نمى شناسى و جدش خاتم انبیا و آخرین پیامبران الهى است.
این قصیده طولانى به قدرى معروف و مشهور شد که به گفته احقاق الحق، از سى و هشت طریق نقل شده است.(21)
البته این کار شجاعانه و مخلصانه فرزدق بدون هزینه نبود. هشام بر او غضبناک شد و به او گفت: تو که مىتوانى چنین اشعار نابى بگویى چرا درباره ما تا کنون نسرودهاى؟ فرزدق با شجاعت پاسخ گفت: اگر جد تو مانند جد او و پدرت مانند پدر او و مادرت مانند مادر او بود مى توانستم درباره تو نیز بگویم.
هشام دستور داد او را در عُسفان (منطقهاى بین مکه و مدینه) زندانى کنند و حقوقش را از بیتالمال قطع کرد. و شاید اگر شخصیت امام سجاد(علیه السلام) در میان نبود او را به قتل مى رساند و هنگامى که در زندان بود مکرر او را تهدید به قتل مى کرد. او شکایتش را به امام(علیه السلام) رساند و حضرت درباره او دعا کرد و وى از زندان رهایى یافت.
جالب این که او به حضرت عرضه داشت: حقوق مرا از بیتالمال قطع کردند. فرمود: حقوق تو چه مقدار بود؟ عرض کرد: فلان مقدار. امام(علیه السلام) معادل چهل سال، حقوق او را به او دادند و فرمودند: اگر مى دانستم بیشتر از این نیاز دارى بیشتر مى دادم. بعد از گذشتن چهل سال، او دعوت حق را لبیک گفت.(22)
شهرت آن حضرت نزد خواص
ممکن است افرادى نزد توده مردم از شهرت و محبوبیت فراوانى برخوردار باشند در حالى که نخبگان و خواص، آنها را قبول ندارند و عکس آن هم ممکن است ولى امام سجاد(علیه السلام) علاوه بر محبوبیت عام، در نزد نخبگان و دانشمندان جامعه آن روز نیز محبوبیت و مقبولیت فوقالعادهاى داشت.
ابوحازم، محدث معروف، مىگوید: «مَا رَأَیْتُ هَاشِمِیّاً أَفْضَلَ مِنْ عَلَى بْنِ الْحُسَیْنِ وَ لَا أَفْقَهَ مِنْهُ»(23)؛ (کسى از بنىهاشم را ندیدم که افضل و افقه از على بن الحسین بوده باشد).
محدث مشهور دیگرى به نام سعید بن مسیّب مىگوید: کسى با ورع تر از على بن حسین ندیدم.(24)
مالک بن انس، از امامان چهارگانه اهل سنت، گفته است: در میان اهل بیت رسولالله کسى همانند امام سجاد(علیه السلام) نبود.(25)
زُهرى، از عالمان معروف اهل سنت، درباره امام سجاد(علیه السلام) چنین مى گفت: (در میان مردم بیشترین منّت را على بن الحسین بر من دارد)؛ «عَلَى بْنِ الْحُسَیْنِ أَعْظَمَ النَّاسِ مِنَّةً عَلَى».(26)
و بالاخره محمد بن سعد، عالم دیگرى از اهل سنت، مىگوید: «کَانَ عَلَى بْنِ الْحُسَیْنِ ثِقَةً مَأْمُوناً کَثِیرَ الْحَدِیثِ عَالِیاً رَفِیعاً وَرَعًا»(27)؛ (على بن الحسین(علیه السلام) کاملاً مورد اعتماد و راوى احادیث بسیار، بلند مرتبه، برجسته و با تقوا بود).
حتى زمامداران معاصر آن حضرت، از خلفاى بنىامیه با تمام دشمنى و عداوتى که با آنحضرت داشتند به افضلیت علمى و دینىاش اعتراف مىکردند. ازجمله عبدالملک مروان خطاب به امام(علیه السلام) چنین مىگوید: خدا چنان علم و دانش و دین و پارسایى به تو داده که هیچ کس قبل از تو جز پدرانت به آن تشرف نیافته است.(28)
گواهى علما و بزرگان اسلام درباره علو مقام آن حضرت بیش از آن است که به رشته تحریر درآید. این سخن را با کلامى از ذهبى، مورخ و رجالى معروف اهل سنت، پایان مىدهیم. او مىگوید: «کَانَتْ لَهُ جَلَالَةٌ عَجِیبَةٌ وَ حَقٌّ لَهُ وَ اللَّهُ ذلک فَقَدْ کَانَ أَهْلًا لِلْإِمَامَةِ الْعُظْمَى لِشَرَفِهِ وَ سُؤْدُدُهُ وَ عِلْمِهِ وَ تألهه وَ کَمَالُ عَقْلِهِ»(29)؛ (آنحضرت جلالت عجیبى داشت و به خدا سوگند! حق او بود که چنین باشد. او شایسته امامت عظمى بود به دلیل شرف و آقایى و علم و خدا پرستى و کمال عقلش».
در اینجا این سؤال پیش مىآید که این گروه از اهل سنت با این گواهى هایى که درباره آن حضرت مى دادند چگونه عملاً امامتش را نمى پذیرفتند و به مرجعیت دینى و علمى او تن نمى دادند بلکه یا از عالمان دربارى بنى امیه به حساب مى آمدند و یا لااقل در فتاوا به جاى رجوع به آن حضرت به رأى شخصى خود یا امامان اهل سنت پناه مى بردند که قطعاً در رتبه آن حضرت نبودند؟!
آیا علت این موضوع جز منافع مادى و حب جاه و مقام بود؟! نظیر آن را در عصر و زمان خود نیز مى یابیم. اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سوء العاقبة.
* * *
شواهد دیگر
یکى دیگر از شواهد مهمى که دلالت بر شهرت و نفوذ آن حضرت در میان خواص داشته است بلکه دلالت بر محوریت آن حضرت در میان خواص مىکند داستان پرسش و پاسخى است که بین على بن زید وسعید بن مسیب واقع شد.
على بن زید مىگوید: به سعید بن مسیب گفتم: تو به من مى گفتى على بن الحسین نفس زکیه است و نظیرى براى او نمى شناسى. سعید در جواب گفت: آرى، آنچه گفتم مطلب واضحى است، به خدا سوگند! مانند او دیده نشده است. گفتم: به خدا قسم! این اعترافى است که بر ضد خود کرده اى، پس چرا در تشییع جنازه او شرکت نکردى؟
سعید در جواب گفت: قراء مدینه براى انجام حج از مدینه خارج نمى شدند تا على بن الحسین خارج شود و به دنبال خروج او ما هزار سوار بودیم که خارج مى شدیم. هنگامى که به منطقهاى به نام سقیا رسیدیم حضرت پیاده شد و نماز خواند و سجده شکر به جا آورد. هیچ شجر و مَدَرى باقى نماند مگر اینکه صداى تسبیح را از آن مى شنیدیم. حالت وحشت به ما دست داد. هنگامى که سر از سجده برداشت رو به من کرد و فرمود: وحشت کردى؟ عرض کردم: آرى، یا بن رسولالله. فرمود: این تسبیحى که من خواندم تسبیح اعظم است که پدرم از جدم از رسول خدا(صل الله علیه و آله) نقل کرده و فرمود: با خواندن این تسبیح گناهى باقى نمى ماند.
در ادامه این حدیث مى خوانیم که امام(علیه السلام) به سعید بن مسیب فرمود: خداوند جل جلاله هنگامى که جبرئیل را خلق کرد این تسبیح را به او تعلیم نمود و به دنبال آن آسمان ها و همه آنچه در آسمان ها بودند در پى این تسبیح اعظم تسبیح گفتند. اى سعید! پدرم حسین بن على از پدرش رسولالله(صل الله علیه وآله) از جبرئیل از خداوند جل جلاله نقل کرد که فرمود: هر بندهاى از بندگان من که ایمان به من داشته باشد و تو را تصدیق کند و در مسجدت هنگامى که خالى از مردم است دو رکعت نماز به جا آورد من گناهان گذشته و آینده او را مى بخشم.
در اینجا، سعید بن مسیب خطاب به على بن زید کرد و گفت: من شاهدى با فضیلتتر از على بن الحسین نیافتم لذا تصمیم گرفتم در زمانى که مسجد پیغمبر کاملاً خلوت است این برنامه را اجرا کنم. هنگامى که على بن الحسین از دنیا رفت همه مردم مدینه بدون استثنا در تشییع او شرکت کردند و نیکان و حتى بَدان، ثناى او مى گفتند و همگى در پى او روانه شدند. گفتم امروز بهترین فرصت است که آن عمل را به جا آورم. تنها یک زن و مرد در مسجد باقى مانده بودند که آن دو نیز خارج شدند. خواستم نماز را شروع کنم، که صداى تکبیرى از آسمان شنیدم و به دنبال آن، صداى تکبیرى دیگر و به دنبال آن تکبیر سوم را از زمین شنیدم و متوحش شدم و از رو به زمین افتادم و در آن حال مى شنیدم که همه آنچه در آسمان و زمین بود هفت تکبیر گفتند و بر على بن الحسین درود فرستادند. چیزى نگذشت که مردم داخل مسجد شدند و در نتیجه نه به آن دو رکعت نماز و تسبیح رسیدم و نه به نماز بر جنازه امام سجاد(علیه السلام).
سپس متن تسبیح را براى على بن زید نقل کرد.
متن تسبیح کشى چنین است:«سبحانک اللَّهُمَّ وَ حنانیک سبحانک اللَّهُمَّ وَ تَعَالَیْتَ سبحانک اللَّهُمَّ وَ الْعِزُّ ازارک سبحانک اللَّهُمَّ وَ الْعَظَمَةُ رداؤک وَ یُقَالُ سربالک سبحانک اللَّهُمَّ وَ الْکِبْرِیَاءُ سلطانک سبحانک مِنْ عَظِیمِ مَا أعظمک سبحانک سَبَّحَتْ فى الْأَعْلَى سبحانک تَسْمَعُ وَ تَرَى مَا تَحْتَ الثَّرَى سبحانک أَنْتَ شَاهِدُ کُلِّ نَجْوَى سبحانک مَوْضِعَ کُلِّ نَجْوَى سبحانک حَاضِرُ کُلِّ مَلَإٍ سبحانک عَظِیمَ الرَّجَاءِ سبحانک تَرَى مَا فى قَعْرِ الْمَاءِ سبحانک تَسْمَعُ أَنْفَاسَ الْحِیتَانِ فى قُعُورِ الْبِحَارِ سُبْحَانَکَ تَعْلَمُ وَزْنَ السَّمَاوَاتِ سبحانک تَعْلَمُ وَزْنَ الْأَرَضِینَ سبحانک تَعْلَمُ وَزْنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ سبحانک تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَ النُّورِ سبحانک تَعْلَمُ وَزْنَ الفىء وَ الْهَوَاءُ سبحانک تَعْلَمُ وَزْنَ الرِّیحِ کَمْ هى مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ سبحانک قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ سبحانک عَجَباً مِنْ عرفک کَیْفَ لَا یخافک سبحانک اللَّهُمَّ وَ بحمدک سُبْحَانَ الْعُلَى الْعَظِیمِ».(30)
پناهگاه امت در مشکلات
در مختصر تاریخ دمشق از قول امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: امام سجاد(علیه السلام) هنگام شب، نان بر دوش مبارکش مى گذاشت و در تاریکى براى فقرا مى برد و مى فرمود: صدقه در تاریکى شب آتش خشم خدا را خاموش مى کند.(31)
در کتاب سیر اعلام النبلاء نوشته عالم معروف اهل سنت، ذهبى، مى خوانیم: محمد، پسر اسامة بن زید هنگام مرگش سخت مى گریست. امام سجاد(علیه السلام) بر بالین او حاضر بود. علت گریه اش را جویا شد. جواب داد: پانزده هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: نگران نباش، بر عهده من.(32)
زُهرى، از علماى اهل سنت، مىگوید: على بن الحسین(علیه السلام) را در شبى از شب هاى سرد زمستان دیدم که بر پشت خود مقدار قابل توجهى آرد حمل مىکرد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! این چیست؟ فرمود: مىخواهم به سفرى بروم، در حال آماده کردن زاد و توشه سفر هستم. زُهرى گفت: این غلام من آن را براى شما مى آورد. امام(علیه السلام) نپذیرفت. زُهرى اصرار کرد و گفت: خودم براى شما مى آورم. باز هم امام(علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: من خودم باید چیزى را که در سفرم مایه نجات من است بر دوش کشم. تو را به خدا سوگند مى دهم! که به سراغ کار خودت برو. زُهرى مىگوید: من از امام(علیه السلام) جدا شدم وبعد از چند روز حضرت را ملاقات کردم و گمان نمودم که حضرت موفق نشده به سفر برود. عرض کردم: یابن رسول الله! پس چرا به آن سفرى که فرموده بودید نرفتید: امام(علیه السلام) فرمود: اى زهرى! آنچه تو گمان کردى نبوده منظورم سفر آخرت بود، من براى آن آماده مى شدم و آماده شدن براى این سفر به این است که انسان از حرام پرهیز کند و در راه خیر انفاق نماید.(33)
و همان گونه که اشاره کردیم، مطابق بعضى از روایات، آن حضرت یک صد خانواده از فقراى مدینه را مستقیماً زیر نظر داشت و پیوسته به آنان کمک مىکرد و در ادامه این حدیث آمده است که امام(علیه السلام) در شب تاریک انبانى بر پشت خود مى گذاشت که در آن درهم و دینار و گاه مواد غذایى و یا حتى هیزم بود و به سراغ بعضى از خانه ها مى رفت و در مىزد و به صاحب خانه که شخص مستمندى بود کمک مى فرمود در حالى که صورت خود را مى پوشانید تا آن مرد فقیر او را نشناسد. اما هنگامى که آنحضرت بدرود حیات گفت اینگونه افراد دانستند که او على بن الحسین(علیه السلام) بود.
نیز در ادامه همین حدیث آمده است: هنگامى که آن حضرت را براى غسل برهنه کردند بر پشت آن حضرت برآمدگى خاصى که نشانه جراحت بود مشاهده کردند و این بر اثر حمل انبان هایى بود که بر دوش مى کشید و به خانه هاى فقرا و مساکین مى برد.(34)
حتى بعضى از حکام بنىامیه در پارهاى از مشکلات به آن حضرت پناه مى بردند و از آن امام مشورت مىخواستند. ازجمله ابن عساکر در تاریخ دمشق مىنویسد: آن حضرت مدتى بعد از شهادت پدرش حسین بن على(علیه السلام) به دمشق آمد. عبدالملک مروان، خلیفه وقت، مقدم او را گرامى شمرد و در مسأله ضرب سکه و نامهاى که پادشاه روم به او نوشته بود با آن حضرت مشورت کرد.(35)
داستان ظاهراً چنین بود که پادشاه روم پیشنهاد کرده بود که سکه مسلمانان را در کشورش ضرب کند و شاید نشانه هایى از فرهنگ مسیحیت بر آن بود. اضافه بر این، مىخواست امتیازاتى دربرابر آن بگیرد ولى امام(علیه السلام) فرمود: سکه را باید مسلمانان بزنند و شعار اسلامى مانند لا اله الا الله، محمد رسولالله بر آن حک کنند.
زهد وعبادت امام(علیه السلام)
از ابن شهاب زُهرى که از عالمان وابسته دربار امویان بود نقل شده که هرگاه نزد او یادى از امام سجاد(علیه السلام) مى کردند، اشکش جارى مى شد و مى گفت: او زینالعابدین و زینت عبادت کنندگان است.(36)
ابن عبد ربه، نویسنده معروف کتاب عِقد الفرید مىگوید: هنگامى که آنحضرت مشغول وضو مى شد چهرهاش دگرگون مى گشت. وقتى علت را جویا مى شدند مىفرمود: آیا مى دانى در برابر چه کسى مى خواهم بایستم؟(37)
مرحوم طبرسى در کتاب اعلام الورى از سعید بن کلثوم نقل مىکند: در خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم، امام(علیه السلام) از على بن ابىطالب(علیه السلام) یاد کرد و آن جناب را طبق واقع وحقیقت مدح و ثنا نمود و سپس فرمود: به خداوند قسم! کسى جز امیر المؤمنین (علیه السلام) نتوانست اعمال حضرت رسول(صل الله علیه و آله) را انجام دهد على(علیه السلام) مانند مردى که میان بهشت و دوزخ قرار گرفته عمل مى کرد، از ثروت شخصى خود که با عرق جبین و کد یمین فراهم کرده بود هزار بنده خرید و آزاد کرد، لباس هاى آن حضرت از کرباس تهیه مى شد و در میان فرزندان و خویشاوندانش على بن الحسین مانند او زندگى مى کرد. روزى فرزندش ابوجعفر باقر(علیه السلام) بر او وارد شد، مشاهده کرد که پدرش از فرط عبادت کاملاً چهرهاش تغییر کرده و از بیدارى شب ها صورتش زرد شده و از گریه کردن چشم هایش ورم کرده و پیشانىاش از کثرت سجود پینه بسته و پاهایش براثر قیام براى نماز ورم کرده است.
حضرت باقر فرمود: من هنگامى که پدرم را در این حال مشاهده کردم از فرط تأثر گریه کردم و دلم به حالش سوخت، پدرم در این حال در فکر فرو رفته بود. پس از مدتى متوجه من شد و گفت: پسرم! بعضى از آن اوراق را به من بده که در آنها عبادت على(علیه السلام) را نوشتهاند. من کتاب ها را خدمت پدرم دادم و او مقدارى از آنها را قرائت کرد.
پس از آن، کتاب را با ناراحتى کنار گذاشت و فرمود: کیست که توانایى انجام عبادت على بن ابىطالب(علیه السلام) را داشته باشد؟!(38)
ازجمله امورى که مقام والاى آن حضرت را در زهد و عبادت و عرفان نشان مى دهد داستان معروفى است که غزالى، عالم معروف اهل سنت، در کتاب بحرالمحبة از اصمعى نقل کرده است.
اصمعى مىگوید: در مکه بودم، شبى بود مهتابى. هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد، به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود، دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و چنین مناجات مى کرد: «یَا سیدى وَ مولاى نَامَتِ الْعُیُونُ وَ غَابَتْ النُّجُومُ وَأَنْتَ مِلْکِ حى قَیُّومُ لَا تاخذک سَنَةً وَ لانوم غُلِّقَتْ الملوک أَبْوَابَهَا وَ أَقَامَتْ عَلَیْهَا حُرَّاسَهَا وَ حِجَابِهَا وَ قَدْ خَلَى کُلُّ حَبِیبٍ بِحَبِیبِهِ وَ بابک مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلِینَ فَهَا أَنَا سائلک ببابک مُذْنِبٌ فَقِیرٌ خاطئى مِسْکِینٍ جئتک أَرْجُو رحمتک یَا رَحِیمُ وَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى بلطفک یَا کَرِیمُ!»؛ (اى بزرگ واى آقاى من! اى خداى من! چشمهاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذاشته و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و بر آنها حاجیانى گماردهاند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده، تنها در خانهاى که براى سائلان گشوده است، در خانه توست.
هماکنون به در خانه تو آمدهام، خطاکار و مستمندم، آمدهام به تو امید رحمت دارم اى رحیم! آمدهام نظر لطفت را مىطلبم اى کریم!».
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد:
«یَا مَنْ یُجِیبُ دُعَاءَ الْمُضْطَرِّ فِى الظُّلَمِ *** یَا کَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْبَلْوَى مَعَ السَّقَمِ
قَدْ نَامَ وَفْدُکَ حَوْلَ الْبَیْتِ و َانْتَبَهُوا *** یَدْعُو وَعَیْنُکَ یَا قَیُّومُ لَمْ تَنَمْ
اِنْ کَانَ عَفْوُکَ لا یَلْقَاهُ ذُو شَرَفٍ *** فَمَنْ یَجُودُ عَلَى الْعَاصِینَ بِالنِّعَم
هَبْ لِى بِجُودِکَ فَضْلَ الْعَفْوِ عَنْ جُرْمِى *** یَا مَنْ أَشَارَ اِلَیْهِ الْخَلْقُ فِى الْحَرَمِ»
(اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکى هاى شب اجابت مى کنى! اى کسى که درد ها و رنج ها و بلا ها را برطرف مى سازى!
میهمانان تو بر گرد خانهات خوابیدهاند و بیدار مى شوند
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم! هرگز به خواب فرو نمى رود
اگر جود و احسان تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد
گنه کاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟».
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد:
«أَلْهَى سیدى وَ مولاى أَنْ اطعتک بعلمى وَ معرفتى فلک الْحَمْدُ وَ الْمِنَّةُ عَلَى وَ إِنْ عصیتک بجهلى فلک الْحُجَّةُ عَلَى»؛ (خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کردهام حمد شایسته توست و رهین منت توام و اگر از روى نادانى معصیت کردهام حجت تو بر من تمام است ...».
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:
«یَا أَلْهَى وَ سیدى وَ مولاى مَا طَابَتْ الدُّنْیَا إِلَّا بذکرک وَ مَا طَابَتْ الْعُقْبَى إلَّا بعفوک وَ مَا طَابَتْ الْأَیَّامِ إِلَّا بطاعتک وَ مَا طَابَتْ الْقُلُوبُ إِلَّا بمحبتک وَمَا طَابَتْ النَّعِیمِ أَلَا بمغفرتک!»؛ (اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بدون عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بدون طاعتت بى ارزش است، و دل ها بى محبتت آلوده، و نعمت ها بى آمرزشت ناگوار ...).
اصمعى مىگوید: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک او رفتم و به صورتش خیره شدم (نور مهتاب بر صورتش افتاده بود) خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد(علیه السلام) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد. به هوش آمد و چشمان خویش را گشود و فرمود:
«مِنْ الذى اشغلنى عَنْ ذِکْرِ مولاى؟!»؛ (کیست که مرا از یاد مولایم، به خود مشغول داشته است؟) عرض کردم: اصمعى هستم اى سید و مولاى من! این چه گریه و این چه بى تابى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده و خداوند درباره شما نفرموده است: «اِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؟
امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هرچند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده هرچند فرد بزرگى از قریش باشد. مگر قرآن نخوانده اى و این سخن خدا را نشنیدهاى که مى فرماید: «فَاِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلا یَتَساءَلُونَ...»(39)؛ (هنگامى که نفخ صور و قیام قیامت مى شود، نسب ها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد؟ اصمعى مى گوید: هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم).
بیان فلسفه احکام در کلمات آن حضرت
در بحث فلسفه احکام نیز تعبیرات جالب و بسیار مؤثرى از آن حضرت نقل شده است؛ از آن جمله داستان معروف شبلى است که مرحوم محدث نورى در مستدرک آورده و آن را از عالم جلیل القدر سید عبدالله سبط محدث جزائرى در شرح کتاب نخبة نقل مى کند که مى گوید: این حدیث را در جاهاى مختلف یافتم که موثق تر از همه به خط بعضى از بزرگان عصر ما بود هر چند حدیث به صورت مرسل نقل شده است.
سپس مى گوید: هنگامى که حضرت زینالعابدین(علیه السلام) از حج برگشت مردى به نام شبلىّ به دیدار آن حضرت آمد. امام(علیه السلام) فرمود: اى شبلىّ! تو هم امسال به حج رفتى؟ عرض کرد: آرى، یابن رسولالله! فرمود: آیا وارد میقات شدى و لباس دوخته را از خودت دور کردى و غسل نمودى؟ عرض کرد: آرى. فرمود: آیا در آن موقع نیّت کردى که لباس معصیت را از تن بیرون آرى و لباس طاعت پروردگار را بر تن بپوشى؟ عرض کرد: چنین نیّتى نکردم. فرمود: هنگامى که لباس دوخته را از تن درآوردى نیّت کردى که از ریا و نفاق و ورود در امور شبهه ناک خارج شوى؟ عرض کرد: نه. فرمود: هنگامى که غسل کردى نیّت کردى که از گناهان و خطاها خود را شستشو دهى؟ عرض کرد: نه.
حضرت به همین صورت تمام اعمال حج را برشمرد و به رمز و راز هرکدام اشاره فرمود و شبلى جواب منفى داد که من فقط ظاهر این اعمال را مى دیدم و به آن رم زو راز ها آشنا نبودم.
این گفتگو میان امام(علیه السلام) و شبلىّ بسیار گسترده است که در کتاب مستدرک در حدود شش صفحه را به خود اختصاص داده و در پایان، حضرت فرمود: بنابراین نه به منى رفته اى و نه رمى جمرات کردهاى و نه سر تراشیده اى و نه مناسک حج را انجام دادهاى و نه در مسجد خیف نماز گزاردهاى و نه طواف شایسته کردهاى و نه تقرب به سوى خدا پیدا کردهاى. برگرد که حج واقعى به جا نیاوردهاى.
شبلىّ شروع به گریه کرد، به دلیل آنچه در حج از او فوت شده است و پیوسته این مسائل را مى آموخت تا این که در سال آینده با معرفت و یقین به حج مشرف شد.(40)
ایستادگى در مقابل دو خطر بزرگ
پس از شکست دو امپراطورى بزرگ ایران و روم و گسترش حکومت اسلامى در جهان با پشتوانه نیروى عظیم نظامى و سیاسى، دو خطر بزرگ، اسلام و مسلمین را تهدید مى کرد: خطر نفوذ فرهنگ هاى وارداتى و افکار انحرافى و خطر رفاه طلبى و تجمل پرستى که نتیجه مستقیم فتوحات گسترده بود.
امام سجاد(علیه السلام) براى دفع خطر اول، از طریق تعلیم گروهى در زمینه هاى مختلف تفسیر و حدیث و فقه و کلام، حرکتى اجتهادى، الهام گرفته از کتاب و سنت را آغاز کرد و تأثیر گستردهاى گذاشت و از این طریق مسلمین را تا آنجا که ممکن بود با اسلام نابِ برگرفته از کتاب و سنت آشنا ساخت.
گواه این مسأله شهادت بسیارى از بزرگان مدینه بر افقه بودن آن حضرت و مرجعیت علمى و کثرت حدیث آن حضرت و علاقه گروه عظیمى از قاریان قرآن بود که به صورت یک جمعیت هزار نفرى همراه آن حضرت در مراسم حج شرکت مى کردند.
و گواه دیگر همان چیزى است که مرحوم شیخ مفید در ارشاد نقل کرده، مىگوید: «وَ قَدْ رَوَى عَنْهُ فُقَهَاءُ الْعَامَّةِ مِنْ الْعُلُومِ مَا لَا یُحْصَى کَثْرَةً وَحُفِظَ عَنْهُ مِنْ الْمَوَاعِظِ وَ الْأَدْعِیَةِ وَ فضایل الْقُرْآنِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ المغازى وَ الْأَیَّامِ مَا هُوَ مَشْهُورٌ بَیْنَ الْعُلَمَاءِ وَ لَوْ قَصَدْنَا إلَى شَرْحِ ذلک لَطَالَ بِهِ الْخَطَّابِ وَتُقْضَى بِهِ الزَّمَانِ»(41)؛ (فقهاى اهل سنت علوم فراوانى را که از نظر گستردگى وکثرت قابل احصا نیست از آن حضرت نقل کردهاند و همچنین از مواعظ و دعاها و فضایل قرآن وحلال و حرام وحوادث جنگها [ى اسلامى] و تاریخ که مشهور بین علما و دانشمندان است و اگر بخواهیم به شرح آن بپردازیم سخن به درازا مىکشد و زمان زیادى را مى طلبد!).
و با خطر دوم نیز ازطریق دعا ها و نیایشهاى بسیار آموزنده که انسان را از دنیا پرستى و هوى پرستى به سوى خدا و بىاعتنایى به زرق و برق دنیا سوق مى دهد مبارزه کرد.
در اینجا زمام سخن را به مرحوم شهید صدر مى سپاریم که مقدمه زیبایى بر صحیفه سجادیه نوشته است. او چنین مى گوید:
مقدر چنین بود که امام(علیه السلام) مسئولیت هاى رهبرى و روحانى خود را بعد از شهادت پدرش به دست گیرد. این مقام مقدس را در نیمه دوم قرن اول، در باریک ترین شرایطى که بر امت اسلامى مى گذشت یعنى مرحلهاى که موج فتوحات صدر اسلام پیامد هایى به دنبال آورده بود تعهد فرمود. این موج با هیجان روحىاش با حماسه رزمى ایدئولوژى اش تا آن زمان کشیده شده بود؛ موجى که قدرت فرمانروایى کسرا ها و قیصر ها را متزلزل ساخت و ملل مختلف و بلاد گستردهاى را به دعوت جدید فراخواند و در پیامد آن، مسلمانان آن روز، یعنى نیمه دوم قرن اول هجرى، زمامدار بخش عظیمى از جهان متمدن شدند.
با اینکه این زمامدارى گسترده، نیروى عظیمى در زمینه جهانى براى مسلمانان از نظر سیاسى و نظامى به وجود آورد، آنان را در برابر دو خطر بزرگ، بیرون از حدود سیاسى و نظامى قرار داد و ضرورت ایجاب مى کرد از همان ابتدا با یک حرکت قاطع جلوى آن دو خطر ایستادگى شود.
یکى از آن دو، خطر آگاهى مسلمانان از فرهنگهاى متنوع و مبانى قانونگذارى دیگران و اوضاع اجتماعى مختلف آنان بود که براثر برخورد با ملت هایى که فوج فوج به اسلام وارد مى شدند فرهنگ و تمدن اسلامى را مورد تهدید قرار مىداد. از این رو لازم بود در زمینه علمى کارى انجام شود تا مسلمانان به اصالت فکرى و شخصیت قانوگذارى ویژه خود که از کتاب و سنت در اسلام الهام مىگیرد واقف گردند.
در این جا ضرورت یک حرکت فکرى اجتهادى به نظر مى رسید تا در چهار چوب تعالیم اسلامى افق فکرى مسلمانان گسترش یابد و در نتیجه بتوانند مشعل هدایت کتاب و سنت را با روحیهاى کوشا، آگاه، پیگیر و هشیار به دست گرفته و در موارد مفید و مورد نیازشان در اوضاع جارى خود از آن برخوردار گردند. پس باید اصالت شخصیت اسلامى حاصل کنند و بذر اجتهاد و تلاش از براى یافتن راه حق در دل آن ها افشانده شود و این کارى بود که امام على بن الحسین زینالعابدین(علیه السلام) بدان دست زد.
او کلاس درس خود را در مسجد پیامبر(صل الله علیه و آله) آغاز کرد و با اشاعه انواع معارف اسلامى از تفسیر، حدیث، فقه و غیره با مردم سخن گفت و از علوم پدران پاکش بر دل هاى آنان فرو ریخت، آگاهانشان را به مبانى فقه اسلام و شیوه استنباط احکام تمرین داد. از این کلاس درس تعداد قابل توجهى از فقهاى مسلمین فارغ التحصیل شدند. این کلاس، بنیاد فکرى مهمى براى مکاتب فقهى اسلامى شد و نیز بنیادى براى حرکت فعال فقه در بین مسلمانان گردید.
انبوه عظیمى از قاریان قرآن و حافظان کتاب و سنت، او را به رهبرى خود پذیرفتند و گِردش جمع شدند. سعید بن مسیب گوید: قاریان قرآن به مکه نمى رفتند مگر زمانى که على بن الحسین مى رفت. وقتى او براى حج حرکت کرد ما نیز یک هزار سواره ملازم رکاب او بودیم.
خطر دوم ناشى از پیشامد امواج رفاه و آسایش در جامعه اسلامى در پیامد هولناک فتوحات نا مبرده بود. چون این امواج هر جامعهاى را در معرض خطر قرار مى دهد، خطر کشیده شدن به لذات دنیا و اسراف و افراط در فرو رفتن در تجملات و زیبایى هاى زندگى محدود این جهان و در نتیجه خاموش شدن آن شوق سوزانى که از ارزشهاى اخلاقى و پیوند هاى روحى نسبت به خدا و روز قیامت در مسلمانان پدید آمده بود. این خطر خاموش شدن آنها تا جایى بود که احتمال مى رفت این پیوند ها کاربرد خود را درمقابل انسان ها و براى رسیدن به اهداف عظیم خود از دست بدهند. درست همین اوضاعى که امروزه پیش آمده است. براى روشن شدن بیشتر مطلب کافى است شما نگاهى به کتاب اغانى ابوالفرج اصفهانى بیفکنید.
امام على بن الحسین(علیه السلام) این خطر را احساس فرمود و براى علاج آن آغاز به کار کرد. براى جلوگیرى از آن، «نیایش» را بنیاد قرار داد.
صحیفه سجادیه که امروز در دست ماست محصول و نتیجه این نیایش هاست. این امام بزرگ با قدرت بلاغت بى مانند و نیروى بیانى که روش هاى ادبیات عرب از رسیدن به آن ناتوان اند و اندیشه الهى مخصوص به خود توانست از ظریف ترین و دقیقترین مفاهیمى که رابطه انسان را با خدا نشان مى دهد و نشاط و وجد خدا یابى او را بر مى انگیزد و وابستگى و علق انسان به مبدأ و معاد را تجلى مى بخشد تعبیر بسازد و ارزش هاى اخلاقى و حق و تکلیف ناشى از آن را در قالب تعبیر و کلمات مجسم نماید.
امام على بن الحسین با این مواهبى که به او داده شده توانست از عملکرد نیایش خود یک جوّ روحى در جامعه اسلامى بسازد که یک فرد مسلمانان در برابر تند باد هوس ها پایدار بماند و وقتى زمین مى خواهد او را به طرف خود بکشاند او محکم به خدایش وابسته شود و خدا به او بفهماند براى چه ارزش هاى روحى روى زمین پدید آمده تا این که در دوران ثروت و رفاه در روى آن امین باشد همان گونه که در روزگار گرسنگى که سنگ به شکم مى بست امین مى بود.
در حالات امام(علیه السلام) آمده است که او در هر جمعه براى مردم سخنرانى مى کرد، آنان را به زهد در دنیا و رغبت و شوق به کار هاى آخرت فرا مى خواند و موعظه مى کرد و قطعههایى از انواع نیایش، ستایش و ثناهایى را که نشان دهنده بندگى خالصانه او نسبت به خداى سبحان و بى همتا و بى نیاز است به گوش مردم مى رساند.
به این ترتیب صحیفه سجادیه را باید بهعنوان بزرگ ترین عمل اجتماعى متناسب با ضرورت مرحله اى که مسئولیت رهبرى آن به عهده امام(علیه السلام) بود معرفى کرد. علاوه بر آن، یگانه میراث فرهنگى الهى، یک منبع بزرگ مکتبى وی ک مشعل هدایت ربانى و یک مدرسه اخلاق و تربیت اسلامى است که با گذشت روزگاران پایدار مى ماند و انسانیت، پیوسته به این میراث محمدى و علوى نیازمند است و هر چند گمراهى هاى شیطان و فریبندگى دنیا فزونتر گردد نیاز به آن بیشتر مىشود.(42)
مقالات مرتبط:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.