پاسخ اجمالی:
پاسخ تفصیلی:
هر قدر تاريخ مذاهب و اديان را بيشتر مورد بررسى قرار دهيم؛ به اين معنا آشناتر مى شويم كه خرافه چند خدايى (خدا به معناى رب و پروردگار) از قديم ترين ايّام در ميان اقوام مختلف بشر به صورت گسترده وجود داشته است؛ و اگر نام اين خدايان و عقائد اقوام مختلف را درباره آنها جمع آورى كنيم خود كتاب مفصّلى خواهد شد، مملوّ از عقائد عجيب و غريب و خرافى.
بد نيست در اينجا اشاره كوتاه و فشرده اى به اين موضوع كنيم تا خوانندگان خود حديث مفصّل را از اين مجمل بخوانند:
1. خدايان رومى
يكى از مورّخان معروف غرب در اين زمينه چنين مى نويسد: (ديانت رومى ابداً با آنچه امروز مذهب مى خوانيم شباهت نداشت؛ براى معتقدين هيچ دستورى نداده، و درصدد نبود تا مفاسد اخلاقى مردم را اصلاح نمايد؛ فقط بهترين وسائل جلب رضايت و مساعدت خدايان را به آنها مى آموخت.
... عدّه خدايان رومى فوق العاده زياد بود، زيرا هريك از آنها فقط يك سِمَت داشت! و در امر معيّنى دخالت مى كرد. نه تنها درب خانه داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه آن نيز ارباب مختلف داشت! علاوه بر اين كه خداى جداگانه اى هريك از افراد بشر را مواظبت مى كرد؛ رب النوع مخصوصى اولين فرياد را به طفل مى آموخت، ديگرى آشاميدن را، آن يكى خارج شدن از خانه، و ديگرى مراجعت را به او ياد مى داد! خداى مخصوصى در موقع شخم زدن زمين، ديگرى هنگام كشت، سوّمى هنگام افشاندن بذر... (و به همين ترتيب خدايان ديگر) و جاى تعجّب نيست كه رومى ها سى هزار خدا داشته باشند! به طورى كه يكى از بزرگان ايشان به شوخى گفته بود خدايان كشور ما در معابر و محافل از افراد ملّت ما بيشترند!). (1)
2. خدايان يونانى
همان مورّخ معروف مى نويسد: (مردم يونان مانند بسيارى از ملل ديگر، تمام آثار طبيعت را از خورشيد و رعد و اقيانوس و طوفان و نهرها و چشمه و باد و باران را به مقام الوهيّت رسانيده، مى پرستيدند؛ و هريك از آثار مزبور را از وجودى نامريى دانسته، و آنها را منشأ خير و شر مى پنداشتند؛ و از اين جهت، آنها را پرستش مى كردند تا بر سر لطفشان آورند، يا رفع آزارشان را بنمايند.)
او سپس از خداى (زئوس) پسر (كرونوس)، خداى معتبر يونان ياد مى كند كه او را به شكل آدمى تصوّر مى كردند، پرهيمنه و با جبروت، و پيشانى فراخ و موى فراوان، و ريش انبوه حلقه حلقه!
زئوس در يونان رب الارباب و خداوند بشر بود؛ و اطراف او را عدّه زيادى از خدايان و ارباب انواع گرفته بودند. زن زئوس، (هِرا) در آسمان زندگى مى كرد؛ و هرمس و آرتميس و آپولون را سه فرزند زئوس مى دانستند و اين سه را به ترتيب، مظهر باران، و ربّ النوع ماه، و خورشيد مى پنداشتند!
آنها به خدايان بسيار ديگرى مانند: خدايان دريا، خدايان زمين، خدايان زير زمين، و خدايان كار قائل بودند. (2)
3. خدايان مصرى: اكثر مصريهاى باستان داراى آئين چند خدائى( پلُى ته ايسم) بودند كه يكى از خدايان را از بقيّه برتر، و به نام خداى خدايان مى شناختند. در مصر قديم در هر ناحيه اى مردم اِلهه و معبد ويژه اى داشتند، و جمعاً از 2000 معبود! تجاوز مى كرد؛ ولى در اين ميان نام 9 الهه بيشتر برده مى شد؛ كه يكى الهه خورشيد، و ديگرى: هوا، و ديگرى: فضا و خلاء، ديگرى: خداى زمين؛ و به همين ترتيب خدايانى براى صحرا و زمين هاى حاصل خيز و زمين هاى لم يزرع قائل بودند.(3)
ويل دورانت مورّخ معروف در تاريخ تمدّن خود مى گويد:
در هيچ جاى جهان خدايان متعدّدى مثل مصر وجود نداشت؛ فرد مصرى مى گفت كه آغاز آفرينش از آسمان شده و آسمان رود نيل، بزرگترين رب النوع ها به شمار مى رفت.
به اعتقاد مصريان، كواكب آسمان تنها جسم نبوده؛ بلكه صورت خارجى ارواح بزرگ خدايان را نمايش مى دادند. خدايان آسمانى، خدايان حيوانى، خدايان گياهى، در ميان آنها رواج كامل داشت؛ و به اندازه اى بود كه معابد مصرى، صورت نمايشگاهى از حيوانات گوناگون را به خود مى گرفت.(4)
4. خدايان ايران
ايرانيان قديم نيز به مسأله ثنويت (دوگانه پرستى) و سپس به چندگانه پرستى كشيده شدند؛ و كم كم پرستش امشاسپندان، يا خدايان ششگانه در ميان آنها رائج شد، خداى حيوانات اهلى و سفيد، خداى آتش، خداى فلزّات، خداى زمين، خداى آب ها و گياهان، خداى ثوابت و سيّارات آسمان.(5)
5. خدايان چينى
چينيان قديم نيز معتقد بودند كه در جهان دو اصل حكومت مى كند: يكى نر يا مثبت يا نور، و ديگرى مادّه يا منفى يا تاريكى؛ و به دنبال همين تفكّر ثنويت و دوگانه پرستى پيدا شد. شانگتى مظهر اصل نرينه و مذكر به حساب مى آمد، و خداى چرخ و افلاك خوانده مى شد؛ و معتقد بودند او است كه سزاى نيك و بد اعمال را در همين دنيا به آدمى مى دهد، و به هنگام عصيان عمومى بلاى سخت مى فرستد، و هاتن خداى مؤنث و مورد ستايش بود. ولى رفته رفته خدايان ديگرى نيز پديد آمدند، و دوگانه پرستى به چندگانه پرستى كشيده شد؛ خداى حاصل خيزى، خداى باران، الهه باد، الهه برف، الهه آتش، الهه كوه و... پديد آمدند.(6)
6. بت پرستان عرب
بعضى از مورّخان و همچنين برخى از مفسّران تأكيد دارند كه عرب خالق و رازق و رب و مدبّر جهان را خداوند يگانه مى دانسته؛ و آياتى از قرآن مجيد را نيز كه حكايت از اعتراف آنها به مسأله خالقيّت و رازقيّت الله مى كند شاهد مى آورند؛ و بنابراين منشأ بت پرستى آنها اعتقاد به تعدّد ربها نبوده؛ بلكه به خاطر آن بود كه بت ها را صاحب مقام و منزلت در نزد خدا مى پنداشتند، و از آنها چشم شفاعت و تقرّب به خدا داشتند. حتى بعضى معتقد بودند كه در كنار هر بتى شيطانى به امر خدا موكّل آن است و هركس حق عبادت بت را ادا كند آن شيطان به امر خدا حوائجش را بر مى آورد!(7)
ولى نمى توان انكار كرد كه گروهى از عرب تمايل به ستاره پرستى داشتند؛ و معتقد بودند كه به هنگام غروب و طلوع ستارگان مخصوصى، باران مى بارد؛ و از آنها تعبير به انواء مى كردند.(8) و حركت و سكون و مسافرت و اقامت خود را با اين ستارگان مرتبط مى ساختند - و آنها را در سرنوشت خود مؤثّر مى شمردند - آنها معبدهاى بزرگى براى خورشيد و ماه و زهره و ساير ستارگان بنا كرده بودند.(9)
در جنوب جزيره، در سرزمين يمن، نيز پرستش كنندگان ستارگان آسمان در ميان قبايل عرب وجود داشتند. گروهى آفتاب پرست بودند كه قرآن در داستان ملكه سبأ به آنها اشاره كرده است، و بعضى از قبائل يمنى ماه را پرستش مى كردند، و بعضى ستاره شِعْرا را، و همچنين اقوام ديگر ستارگان ديگرى را مى پرستيدند.(10)
7. در مناطق ديگر جهان مانند: هند و ژاپن و كشورهاى ديگر نيز اعتقاد به ارباب انواع و خدايان متعدّد وجود داشته است. «صابئين» يا ستاره پرستان، سيّارات هفت گانه را پاسبان ها و نگهبان هاى هفت اقليم مى دانستند - در زمان قديم كره زمين را به هفت بخش تقسيم مى كردند و هر بخش را اقليم مى ناميدند - (11) و آنها را مبدأ خيرات و دور سازنده مضرّات براى ساكنان زمين مى پنداشتند.
اعتقاد به توتم كه در بخش وسيعى از جهان حكم فرما بود نيز شبيه اعتقاد به ارباب انواع بود؛ چرا كه هر قبيله اى داراى توتمى بود كه به منزله پدر و روح قبيله محسوب مى شد، و آن را به شكل حيوانات يا مانند آن مى دانستند.
8. اعتقاد به مُثُل افلاطونى
افلاطون، براى هر نوع از انواع عالم طبيعت يك فرد مجرد عقلى فرض كرده و آن را قائم بالذات مى دانست؛ و چون اين افراد مجرد را امثال و مظاهر اسماء و صفات خدا و شبيه انواع طبيعيه شناختند به نام مثال ناميده مى شد كه جمع آن «مُثُل» (بر وزن رسل) آمده است.
افلاطون معتقد بود آنچه حقيقت دارد همان مثال است كه مطلق و لايتغيّر و فارغ از زمان و مكان و ابدى و كلّى است؛ و امّا اين افراد جسمانى و مادّى را كه ما مى بينيم متعدّد و متغيّر و داراى زمان و مكان و فانى اند، و فقط پرتوى از آنها مى باشند. بنابراين نسبت انسان هاى جسمانى به مثال انسان همان، نسبت سايه است به صاحب سايه؛ و بهره اين افراد از حقيقت به همان نسبت است كه با مثال نزديك اند؛ و لذا افلاطون عالم ظاهر يعنى عالم محسوس را مجاز مى دانست و حقيقت در نزد او همان عالم معقولات بود.(12)
اعتقاد به مُثُل افلاطونى گرچه با اعتقاد به ارباب انواع تفاوت دارد؛ ولى از جهاتى بى شباهت به آن نيست، و شكل كمرنگ فلسفى ارباب انواع يونانى محسوب مى شود.
اعتقاد به عقول مجرد فلكيه!! نيز از جهتى به مسأله ارباب انواع شباهت دارد.
توضيح اين كه جمعى از فلاسفه معتقد بودند چون خداوند از هر جهت بسيط است تنها يك مخلوق بيشتر ندارد؛ و آن مخلوق مجردى است كه نام آن را عقل اوّل مى نهادند. سپس معتقد بودند از عقل اوّل چون داراى وجود و ماهيتى است و دو جنبه در آن است عقل دوم و فلك اوّل آفريده شده؛ و به همين ترتيب قائل به آفرينش ده عقل و نه فلك بودند!
بعضى از آنها تعداد عقول را بى شمار از نظر عدد مى دانستند، و علاوه بر عقول طولى ـ عقول دهگانه كه هر كدام مخلوق ديگرى است ـ عقيده به عقول عرضى داشتند؛ و آنها را واسطه فيض صور نوعيه، و مرتبه اعلاى موجودات جسمى ـ مانند ارباب انواع و مثل افلاطونى ـ مى دانستند؛ البتّه درباره هريك از اين مسائل بحث هاى فراوانى است كه چون از موضوع سخن ما خارج است از آن صرف نظر مى كنيم. آنچه براى ما در اينجا اهمّيّت دارد اين است كه بدانيم قرآن مجيد در برابر تمام اين افكار قيام كرده، و از لابه لاى آن همه افكار شرك آلود و عجيب و غريب و مبانى و مكتب هاى مختلف فلسفى كه بوى شرك داشتند، چنان توحيد خالصى در مسأله خالقيّت و تدبير جهان و ربوبيّت عالم بيان كرد كه راستى يكى از معجزات قرآن محسوب مى شود.
قرآن خط سرخ بر تمام اين خدايان پندارى، و رب النوع هاى خيالى كشيد؛ و رب العالمين را فقط «الله» معرّفى كرد، و همه چيز و همه كس را مخلوق و تحت تربيت و تدبير او شمرد، دل و جان انسان ها را به نور وحدت صفا بخشيد، و تمام توجّه انسان ها را از هر طرف به سوى آن واحد لايزال متوجّه ساخت.
آرى مطالعه و بررسى آن عقائد شرك آلود، ارزش توحيد اسلامى را در نظر حق جويان ظاهر مى سازد.
جالب اين كه اسلام از محيطى برخاست كه جز جهل و نادانى در آنجا حكمفرما نبود؛ و شرك با قدرت تمام بر افكار مردم حكومت مى كرد.
دنياى بيرون جزيره العرب نيز دست كمى از آن نداشت؛ و حتى چنانكه در بالا اشاره كرديم فلاسفه و دانشمندانشان نيز هر كدام به نوعى از افكار شرك آلود، آلوده بودند.
اينها به خوبى نشان مى دهد كه راه توحيد ناب چيزى نيست كه انسان با پاى خودش بتواند آن را بپيمايد؛ و بلكه بايد دستى از سوى عالم غيب از طريق وحى به سوى او دراز شود؛ و پيامبرانى در اين وادى ظلمات، خضرگونه رهبرى او را برعهده گيرند و به آب حيات توحيد خالص برسانند. (13)
بد نيست در اينجا اشاره كوتاه و فشرده اى به اين موضوع كنيم تا خوانندگان خود حديث مفصّل را از اين مجمل بخوانند:
1. خدايان رومى
يكى از مورّخان معروف غرب در اين زمينه چنين مى نويسد: (ديانت رومى ابداً با آنچه امروز مذهب مى خوانيم شباهت نداشت؛ براى معتقدين هيچ دستورى نداده، و درصدد نبود تا مفاسد اخلاقى مردم را اصلاح نمايد؛ فقط بهترين وسائل جلب رضايت و مساعدت خدايان را به آنها مى آموخت.
... عدّه خدايان رومى فوق العاده زياد بود، زيرا هريك از آنها فقط يك سِمَت داشت! و در امر معيّنى دخالت مى كرد. نه تنها درب خانه داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه آن نيز ارباب مختلف داشت! علاوه بر اين كه خداى جداگانه اى هريك از افراد بشر را مواظبت مى كرد؛ رب النوع مخصوصى اولين فرياد را به طفل مى آموخت، ديگرى آشاميدن را، آن يكى خارج شدن از خانه، و ديگرى مراجعت را به او ياد مى داد! خداى مخصوصى در موقع شخم زدن زمين، ديگرى هنگام كشت، سوّمى هنگام افشاندن بذر... (و به همين ترتيب خدايان ديگر) و جاى تعجّب نيست كه رومى ها سى هزار خدا داشته باشند! به طورى كه يكى از بزرگان ايشان به شوخى گفته بود خدايان كشور ما در معابر و محافل از افراد ملّت ما بيشترند!). (1)
2. خدايان يونانى
همان مورّخ معروف مى نويسد: (مردم يونان مانند بسيارى از ملل ديگر، تمام آثار طبيعت را از خورشيد و رعد و اقيانوس و طوفان و نهرها و چشمه و باد و باران را به مقام الوهيّت رسانيده، مى پرستيدند؛ و هريك از آثار مزبور را از وجودى نامريى دانسته، و آنها را منشأ خير و شر مى پنداشتند؛ و از اين جهت، آنها را پرستش مى كردند تا بر سر لطفشان آورند، يا رفع آزارشان را بنمايند.)
او سپس از خداى (زئوس) پسر (كرونوس)، خداى معتبر يونان ياد مى كند كه او را به شكل آدمى تصوّر مى كردند، پرهيمنه و با جبروت، و پيشانى فراخ و موى فراوان، و ريش انبوه حلقه حلقه!
زئوس در يونان رب الارباب و خداوند بشر بود؛ و اطراف او را عدّه زيادى از خدايان و ارباب انواع گرفته بودند. زن زئوس، (هِرا) در آسمان زندگى مى كرد؛ و هرمس و آرتميس و آپولون را سه فرزند زئوس مى دانستند و اين سه را به ترتيب، مظهر باران، و ربّ النوع ماه، و خورشيد مى پنداشتند!
آنها به خدايان بسيار ديگرى مانند: خدايان دريا، خدايان زمين، خدايان زير زمين، و خدايان كار قائل بودند. (2)
3. خدايان مصرى: اكثر مصريهاى باستان داراى آئين چند خدائى( پلُى ته ايسم) بودند كه يكى از خدايان را از بقيّه برتر، و به نام خداى خدايان مى شناختند. در مصر قديم در هر ناحيه اى مردم اِلهه و معبد ويژه اى داشتند، و جمعاً از 2000 معبود! تجاوز مى كرد؛ ولى در اين ميان نام 9 الهه بيشتر برده مى شد؛ كه يكى الهه خورشيد، و ديگرى: هوا، و ديگرى: فضا و خلاء، ديگرى: خداى زمين؛ و به همين ترتيب خدايانى براى صحرا و زمين هاى حاصل خيز و زمين هاى لم يزرع قائل بودند.(3)
ويل دورانت مورّخ معروف در تاريخ تمدّن خود مى گويد:
در هيچ جاى جهان خدايان متعدّدى مثل مصر وجود نداشت؛ فرد مصرى مى گفت كه آغاز آفرينش از آسمان شده و آسمان رود نيل، بزرگترين رب النوع ها به شمار مى رفت.
به اعتقاد مصريان، كواكب آسمان تنها جسم نبوده؛ بلكه صورت خارجى ارواح بزرگ خدايان را نمايش مى دادند. خدايان آسمانى، خدايان حيوانى، خدايان گياهى، در ميان آنها رواج كامل داشت؛ و به اندازه اى بود كه معابد مصرى، صورت نمايشگاهى از حيوانات گوناگون را به خود مى گرفت.(4)
4. خدايان ايران
ايرانيان قديم نيز به مسأله ثنويت (دوگانه پرستى) و سپس به چندگانه پرستى كشيده شدند؛ و كم كم پرستش امشاسپندان، يا خدايان ششگانه در ميان آنها رائج شد، خداى حيوانات اهلى و سفيد، خداى آتش، خداى فلزّات، خداى زمين، خداى آب ها و گياهان، خداى ثوابت و سيّارات آسمان.(5)
5. خدايان چينى
چينيان قديم نيز معتقد بودند كه در جهان دو اصل حكومت مى كند: يكى نر يا مثبت يا نور، و ديگرى مادّه يا منفى يا تاريكى؛ و به دنبال همين تفكّر ثنويت و دوگانه پرستى پيدا شد. شانگتى مظهر اصل نرينه و مذكر به حساب مى آمد، و خداى چرخ و افلاك خوانده مى شد؛ و معتقد بودند او است كه سزاى نيك و بد اعمال را در همين دنيا به آدمى مى دهد، و به هنگام عصيان عمومى بلاى سخت مى فرستد، و هاتن خداى مؤنث و مورد ستايش بود. ولى رفته رفته خدايان ديگرى نيز پديد آمدند، و دوگانه پرستى به چندگانه پرستى كشيده شد؛ خداى حاصل خيزى، خداى باران، الهه باد، الهه برف، الهه آتش، الهه كوه و... پديد آمدند.(6)
6. بت پرستان عرب
بعضى از مورّخان و همچنين برخى از مفسّران تأكيد دارند كه عرب خالق و رازق و رب و مدبّر جهان را خداوند يگانه مى دانسته؛ و آياتى از قرآن مجيد را نيز كه حكايت از اعتراف آنها به مسأله خالقيّت و رازقيّت الله مى كند شاهد مى آورند؛ و بنابراين منشأ بت پرستى آنها اعتقاد به تعدّد ربها نبوده؛ بلكه به خاطر آن بود كه بت ها را صاحب مقام و منزلت در نزد خدا مى پنداشتند، و از آنها چشم شفاعت و تقرّب به خدا داشتند. حتى بعضى معتقد بودند كه در كنار هر بتى شيطانى به امر خدا موكّل آن است و هركس حق عبادت بت را ادا كند آن شيطان به امر خدا حوائجش را بر مى آورد!(7)
ولى نمى توان انكار كرد كه گروهى از عرب تمايل به ستاره پرستى داشتند؛ و معتقد بودند كه به هنگام غروب و طلوع ستارگان مخصوصى، باران مى بارد؛ و از آنها تعبير به انواء مى كردند.(8) و حركت و سكون و مسافرت و اقامت خود را با اين ستارگان مرتبط مى ساختند - و آنها را در سرنوشت خود مؤثّر مى شمردند - آنها معبدهاى بزرگى براى خورشيد و ماه و زهره و ساير ستارگان بنا كرده بودند.(9)
در جنوب جزيره، در سرزمين يمن، نيز پرستش كنندگان ستارگان آسمان در ميان قبايل عرب وجود داشتند. گروهى آفتاب پرست بودند كه قرآن در داستان ملكه سبأ به آنها اشاره كرده است، و بعضى از قبائل يمنى ماه را پرستش مى كردند، و بعضى ستاره شِعْرا را، و همچنين اقوام ديگر ستارگان ديگرى را مى پرستيدند.(10)
7. در مناطق ديگر جهان مانند: هند و ژاپن و كشورهاى ديگر نيز اعتقاد به ارباب انواع و خدايان متعدّد وجود داشته است. «صابئين» يا ستاره پرستان، سيّارات هفت گانه را پاسبان ها و نگهبان هاى هفت اقليم مى دانستند - در زمان قديم كره زمين را به هفت بخش تقسيم مى كردند و هر بخش را اقليم مى ناميدند - (11) و آنها را مبدأ خيرات و دور سازنده مضرّات براى ساكنان زمين مى پنداشتند.
اعتقاد به توتم كه در بخش وسيعى از جهان حكم فرما بود نيز شبيه اعتقاد به ارباب انواع بود؛ چرا كه هر قبيله اى داراى توتمى بود كه به منزله پدر و روح قبيله محسوب مى شد، و آن را به شكل حيوانات يا مانند آن مى دانستند.
8. اعتقاد به مُثُل افلاطونى
افلاطون، براى هر نوع از انواع عالم طبيعت يك فرد مجرد عقلى فرض كرده و آن را قائم بالذات مى دانست؛ و چون اين افراد مجرد را امثال و مظاهر اسماء و صفات خدا و شبيه انواع طبيعيه شناختند به نام مثال ناميده مى شد كه جمع آن «مُثُل» (بر وزن رسل) آمده است.
افلاطون معتقد بود آنچه حقيقت دارد همان مثال است كه مطلق و لايتغيّر و فارغ از زمان و مكان و ابدى و كلّى است؛ و امّا اين افراد جسمانى و مادّى را كه ما مى بينيم متعدّد و متغيّر و داراى زمان و مكان و فانى اند، و فقط پرتوى از آنها مى باشند. بنابراين نسبت انسان هاى جسمانى به مثال انسان همان، نسبت سايه است به صاحب سايه؛ و بهره اين افراد از حقيقت به همان نسبت است كه با مثال نزديك اند؛ و لذا افلاطون عالم ظاهر يعنى عالم محسوس را مجاز مى دانست و حقيقت در نزد او همان عالم معقولات بود.(12)
اعتقاد به مُثُل افلاطونى گرچه با اعتقاد به ارباب انواع تفاوت دارد؛ ولى از جهاتى بى شباهت به آن نيست، و شكل كمرنگ فلسفى ارباب انواع يونانى محسوب مى شود.
اعتقاد به عقول مجرد فلكيه!! نيز از جهتى به مسأله ارباب انواع شباهت دارد.
توضيح اين كه جمعى از فلاسفه معتقد بودند چون خداوند از هر جهت بسيط است تنها يك مخلوق بيشتر ندارد؛ و آن مخلوق مجردى است كه نام آن را عقل اوّل مى نهادند. سپس معتقد بودند از عقل اوّل چون داراى وجود و ماهيتى است و دو جنبه در آن است عقل دوم و فلك اوّل آفريده شده؛ و به همين ترتيب قائل به آفرينش ده عقل و نه فلك بودند!
بعضى از آنها تعداد عقول را بى شمار از نظر عدد مى دانستند، و علاوه بر عقول طولى ـ عقول دهگانه كه هر كدام مخلوق ديگرى است ـ عقيده به عقول عرضى داشتند؛ و آنها را واسطه فيض صور نوعيه، و مرتبه اعلاى موجودات جسمى ـ مانند ارباب انواع و مثل افلاطونى ـ مى دانستند؛ البتّه درباره هريك از اين مسائل بحث هاى فراوانى است كه چون از موضوع سخن ما خارج است از آن صرف نظر مى كنيم. آنچه براى ما در اينجا اهمّيّت دارد اين است كه بدانيم قرآن مجيد در برابر تمام اين افكار قيام كرده، و از لابه لاى آن همه افكار شرك آلود و عجيب و غريب و مبانى و مكتب هاى مختلف فلسفى كه بوى شرك داشتند، چنان توحيد خالصى در مسأله خالقيّت و تدبير جهان و ربوبيّت عالم بيان كرد كه راستى يكى از معجزات قرآن محسوب مى شود.
قرآن خط سرخ بر تمام اين خدايان پندارى، و رب النوع هاى خيالى كشيد؛ و رب العالمين را فقط «الله» معرّفى كرد، و همه چيز و همه كس را مخلوق و تحت تربيت و تدبير او شمرد، دل و جان انسان ها را به نور وحدت صفا بخشيد، و تمام توجّه انسان ها را از هر طرف به سوى آن واحد لايزال متوجّه ساخت.
آرى مطالعه و بررسى آن عقائد شرك آلود، ارزش توحيد اسلامى را در نظر حق جويان ظاهر مى سازد.
جالب اين كه اسلام از محيطى برخاست كه جز جهل و نادانى در آنجا حكمفرما نبود؛ و شرك با قدرت تمام بر افكار مردم حكومت مى كرد.
دنياى بيرون جزيره العرب نيز دست كمى از آن نداشت؛ و حتى چنانكه در بالا اشاره كرديم فلاسفه و دانشمندانشان نيز هر كدام به نوعى از افكار شرك آلود، آلوده بودند.
اينها به خوبى نشان مى دهد كه راه توحيد ناب چيزى نيست كه انسان با پاى خودش بتواند آن را بپيمايد؛ و بلكه بايد دستى از سوى عالم غيب از طريق وحى به سوى او دراز شود؛ و پيامبرانى در اين وادى ظلمات، خضرگونه رهبرى او را برعهده گيرند و به آب حيات توحيد خالص برسانند. (13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.