حمیرا 1 مطلب

ماجرای حوأب در متون تاریخی

ماجرای حوأب در متون تاریخی چگونه آمده است؟

وقتی لشگر جمل به آبگاه حوأب رسید، سگ های حوأب برعایشه پارس کردند. عایشه پرسید اینجا کجاست؟ گفتند: حوأب. عایشه گفت مرا برگردانید. از رسول خدا(ص) شنیدم که به زنان خود می گفت: «روزی را می بینم که سگهای حوأب به یکی از شما زنان پارس می کند، حمیرا مبادا تو باشی». عبدالله بن زبیر عده ای از اعراب بیابانگرد را آورد و آنان به دروغ سوگند یاد کردند که اینجا حوأب نیست.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
سامانه پاسخگویی برخط(آنلاین) به سوالات شرعی و اعتقادی مقلدان حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
تارنمای پاسخگویی به احکام شرعی و مسائل فقهی
انتشارات امام علی علیه السلام
موسسه دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیهم السلام)
خبرگزاری دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی

قال على بن الحسين السجّاد عليه السّلام :

اَيُّما مُؤ مِنٍ دَمِعَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ مَنْ مَعَه حَتّى يَسيلَ عَلى خَدَّيْهِ بَوَّاءَهُ اللّهُ فىِ الْجَنَّةِ غُرَفاً.

هر مؤ منى که چشمانش براى کشته شدن حسين بن على عليه السّلام و همراهانش اشکبار شود و اشک بر صورتش جارى گردد، خداوند او را در غرفه هاى بهشتى جاى مى دهد.

ينابيع الموده ، ص 429