نگاهی به حیات علمی و سیاسی رئیس مذهب تشیّع، امام جعفر صادق(ع)
تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
ششمین امام ما شیعیان اثنی عشری جعفر بن محمد صادق(علیه السّلام) است که بنا به نقل اصح منابع در 17ربیع الأول سال 83 هـ ق در مدینه دیده به دنیا گشودند. پدر ایشان، امام محمد باقر(علیه السلام) و مادرشان بانویی به نام «ام فروه» بود.[1] مشهورترین کنیه ایشان، با نظر به نام دومین فرزندشان (عبدالله افطح)، «ابوعبدالله» است. شناخته شده ترین لقب ایشان نیز «صادق» است.[2]
جايگاه علمی و اخلاقی امام صادق(ع)
درباره شخصیت علمی بسیار برجسته و والای امام صادق(علیه السّلام) شواهد فراوانی وجود دارد. این امام همام در میان اهل سنت، از نظر روایت حدیث و فقاهت و افتاء، از موقعیت شامخی برخوردار بوده به طوری که او را از شیوخ و اساتید مسلّم «ابو حنیفه» و «مالک بن انس» و شمار فراوانی از محدثان بزرگ زمان خود به شمار آورده اند. مالک بن انس از ائمه اربعه فقهی اهل سنت که مدتی در محضر امام صادق(ع) تلمذ کرده در کلامی به این شاگردی خود اعتراف کرده و به مراتب والای زهد و تقوا و عبادت آن امام شهادت داده است.[3]
عمرو بن المقدام، از تابعین و محدثین معتبر نزد اهل سنت، نیز درباره آن حضرت گفته: «هنگامی که جعفر بن محمد(علیهما السّلام) را می دیدم، می فهمیدم که او از نسل پیامبران است».[4] «ابن حجر هیتمی» نیز در مقام تمجید از شخصیت علمی امام(علیه السّلام) اشاره به این نکته دارد که افرادی چون «یحیی بن سعید»، «ابن جریح»، «مالک، سفیان ثوری»، «ابو حنیفه» و «شعبه» و «ایوب فقیه» از آن حضرت نقل روایت نموده اند.[5]
درباره شخصیت امام صادق(ع) عبارات زیادی از علما و اندیشمندان نقل شده که استاد «اسد حیدر» قسمت معظمی از آنها را در کتاب ارزشمند خود «الامام الصادق(علیه السّلام) و المذاهب الاربعة» گرد آورده[6] و امکان تکرار آنها در این مختصر نیست.
کثرت دانش اندوزانی که در محفل درس امام(ع) حاضر می شدند و یا از آن حضرت حدیث نقل می کردند، نشان دهنده عظمت شخصیت علمی ایشان می باشد. گفته شده که در زمانه آن حضرت، در مسجد کوفه، 900 نفر«حدّثنی جعفر بن محمد» می گفتند.[7] برخی منابع، شمار کسانی را که از آن حضرت تلمذ کرده و حدیث شنیده اند، حدود چهار هزار نفر یاد کرده اند.[8]
منصور، خلیفه وقت عباسی که همواره درگیر مبارزه با علویان بود، می کوشید تا شخصیت فقهی امام صادق(علیه السّلام) را با مطرح کردن برخی از فقهای اهل سنت مثل «مالک بن انس» کم رنگ جلوه دهد.[9] این حرکت «منصور» ناشی از علاقه وی به مالک نبود بلکه بر آن بود تا با برجسته کردن مالک، آتش کینه و حسد خود را نسبت به امام صادق(ع) و دیگر علمای مخالف فرو نشاند. این خلیفه عباسی «منصور» به منظور ایراد خدشه به شخصیت علمی و فقهی امام(ع)، به هر وسیله ای توسل می جست، چنانکه «ابو حنیفه» را واداشت تا رو در روی امام ایستاده و با وی به بحث بپردازد تا در صورت پیروزی «ابو حنیفه»، امام(ع) را در صحنه علم و دانش اسلامی تحقیر کند. اما در مباحثه ای که بین ابوحنیفه و امام(ع) صورت گرفت، امام به 40مسأله پیچیده ای که ابوحنیفه مطرح کرده بود، به صورت مبسوط پاسخ گفت به طوری که خود ابوحنیفه نیز به برتری علمی امام گواهی داد.[10]
از امام صادق(علیه السّلام) نه تنها در مسائل فقهی بلکه در زمینه تفسیر، علم کلام و اخلاقیات، احادیث با ارزشی به دست ما رسیده است. با مراجعه به بخش اصول کتاب «الکافی»، عمق و وسعت نظر امام(ع) درباره مسائل عقلی اسلام آشکار میشود. تفاسیر روایی شیعه همچون «البرهان»، «صافی» نیز حاوی روایات فراوانی از احادیث آن حضرت در این زمینه می باشد. «ابو زهره» فقیه، مورخ و متکلم معاصر اهل سنت با اعتراف به این موضوع می نویسد: «دانش آن حضرت منحصر به حدیث و فقه اسلامی نبود؛ بلکه علم کلام نیز تدریس می فرمود».[11] جمله معروف «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ اَمْرٌ بَیْنَ الْاَمْرَیْنِ»[12] در زمینه بیان نظر شیعه راجع به مسأله «جبر و اختیار»، زیباترین، جامعترین و دقیقترین تعبیری است که در این مسأله ابراز شده است.[13]
نقش امام صادق(ع) در توسعه و پیشرفت فقه شیعه
عصر امام باقر و صادق(علیهما السّلام) عصر گسترش علوم اهل بیت(علیهم السّلام) در زمینه های مختلف بود. این مسأله درباره امام صادق(علیه السّلام) بیشتر صدق می کند و این به دلیل مصادف شدن بخشی از دوران امامت آن حضرت، با فضای باز سیاسی بود که در نتیجه خلاء سیاسی ناشی از انقراض حاکمیت نیرومند امویان از یک طرف و روی کار آمدن بنی عباس از طرف دیگر به وجود آمده بود. امام(ع) توجه تامّ و تمام شیعیان را به اهل بیت(علیهم السّلام) جلب کرده و آنان را از تمسک به احادیث دیگران باز می داشت.[14]
امام صادق(علیه السّلام) روایات خویش را برای شاگردان خود نقل می کرد و شاگردان؛ اعم از شیعه و سنی، روایات آن حضرت را می نوشتند، با این تفاوت که اهل سنت حدیث را با ذکر سند می آوردند یعنی از جعفر بن محمد(علیهما السّلام) و از پدرش و او از پدرانش و آنها از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل می کردند.[15] اما شاگردان شیعه آن حضرت با عنوان «عن ابی عبدالله» و بدون ذکر این سند نقل می کردند؛ زیرا اعتقاد شیعه به عصمت ائمه(علیهم السلام) و امامت آنها و حجّیت قول امام(علیه السّلام)، آنان را از ذکر سند بی نیاز می ساخت. با این حال، امام(علیه السّلام) تأکید داشت که احادیث او همان احادیث رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) است.[16]
روایات امامان شیعه در فقه اهل سنت نیز نفوذ کرده و بسیاری از محدثان آنها از امام باقر و صادق(علیهما السّلام) روایاتی نقل کرده اند که بخشی از آن در جوامع حدیثی آنان مندرج است. حتی می توان گفت روایات فراوانی در کتب اهل سنت یافت می شود که گاه از نظر لفظی و گاه از جهت مضمون شبیه روایات اهل بیت(علیهم السّلام) است. با این حال در میان فقهای اهل سنت اختلاف بسیار زیادی بود که شیعه به آن مبتلا نشد. دلیل شدت اختلاف میان فقهای سنت آن بود که به سرعت نیاز به اجتهاد پدید آمد و آنان کار استنباط خود را از روایات برای دریافت احکام جدید آغاز کردند در حالی که شیعه تا مدتها تمسک به نص روایات امامان داشت.
اشکال مهم کار اهل سنت این بود که به مقدار کافی منابع حدیثی در اختیار نداشتند - به این خاطر که بعد از رسول خدا اجازه نوشتن حدیث به مردم داده نشد - و مقدار موجود هم علاوه بر آن که در حافظه عده ای در شهرهای متعدد و دور دستی پراکنده بود، از نظر محتوا نیز اختلاف زیادی میان آنها وجود داشت و همین روایات بود که مشکل کار را دو چندان کرده بود. به این ترتیب بود که علمای اهل سنت این مشکل بزرگ غیر قابل حل را با شرعی تلقی کردن افعال خلفا و صحابه و حتی تابعین تا حدودی حل کردند. البته این که چنین کاری تا چه حد با مبانی دینی و عقلی سازگار بود، مسأله دیگر است. امام صادق در این باره می فرماید: «این هایی که خود را از فقیهان و عالمان اسلام می شمارند و کلیه مسائل فقهی و دینی و هر آنچه را که مردم به آن محتاجند، استنباط کرده اند، چیزی از علم رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نمی دانند و چیزی از رسول خدا(ص) به آنها نرسیده است؛ زیرا هنگامی که از احکام و حلال و حرام از آنها سؤال می شود، از رسول خدا(ص) اثری در آن مسأله پیش آنها وجود ندارد»[17] این ضعف روایی اهل سنت و اتّکای آنها بر عمل صحابه و تابعین، به طور طبیعی باعث ضعف بنیه فقهی آنها گردید؛ زیرا اختلاف نظر و سلیقه بین صحابه و تابعین، به قدری زیاد بود که جمع کردن آرا و فتاوا را بسیار دشوار می ساخت.
فقهای اهل سنت علاوه بر اتّکا به سیرت صحابه و تابعین، منابع حکم و فتوای دیگری نیز ارائه دادند که مهمترین آنها «قیاس» است. یکی از عالمان اهل سنت در توجیه تمسک به قیاس، مسأله کمبود نصوص را مطرح کرده است.[18] عین همین نظر را امام صادق(علیه السّلام) در آن زمان مطرح می فرماید: «شرمشان می آید که مردم نسبت جهل و نادانی به آنها بدهند و خوش ندارند که به سؤالات جواب ندهند. در نتیجه مردم علم را از معدن آن [اهل بیت(عليهم السلام)] اخذ کنند و برای همین، رأی و قیاس را در دین خدا وارد کرده و آثار رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) را کنار گذاشتند و به این ترتیب به بدعت رو آوردند».[19]
امام صادق(علیه السّلام) در برابر چنین مکتب فقهی، موضع مخالف گرفته، بیشترین بخش فعالیت فرهنگی خود را اختصاص به مخالفت با رأی و قیاس دادند، به طوری که روایات متعددی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است. در روایت مشهوری که درباره مناظره امام صادق(علیه السّلام) با «ابو حنیفه» - به عنوان کسی که تنها 150[20] و حتی بنابر قولی به 17 حدیث[21] نبوی را برای افتاء قبول داشت و بسیار بر قیاس تکیه می کرد - نقل شده، امام او را از قیاس در دین پرهیز داده و درباره چند مثال یادآور شد که قیاس در آنها به هیچ وجه نمی تواند جوابگو باشد. امام از او پرسید: آیا زنا مهمتر است یا قتل نفس؟ «ابو حنیفه» گفت: قتل نفس. امام صادق(ع) فرمود: خدا در زنا چهار شاهد و در قتل نفس دو شاهد برای اثبات ادعا خواسته است و این بر خلاف مقتضای قیاس است. سپس پرسید: آیا نماز مهمتر است یا روزه؟ ابوحنیفه گفت: نماز. حضرت فرمود: زن موظف به قضای نمازهای فوت شده در ایّام حیض نیست؛ ولی روزه های فوت شده را باید قضا کند. این نیز با قیاس قابل توجیه نیست.[22] مثال های دیگری از این قبیل نیز در روایات دیگر ذکر شده است.[23]
باید توجه داشت که یکی از دغدغه ها و انگیزه های مهم امام(علیه السلام) از این اندازه مخالفت با «قیاس»، تحت تأثیر قرار نگرفتن اصحاب شان از روش های اجتهاد اهل سنت است. به همین دلیل اصحاب خود را از مجالست با اصحاب رأی نهی می فرمود[24] و نگرانی خود را از کسانی که از ایشان نقل حدیث می کردند و در عین حال به قیاس نیز عمل می کردند ابراز می فرمود.[25] به یقین اگر آن حضرت با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران و مبتکرین آن نمی ایستاد، فقه شیعه که در عراق فاصله چندانی با اصحاب رأی نداشت، از آن متأثر شده و اصالت خود را از دست می داد. اما به عکس، می بینیم که چگونه فقهای شیعه در حد گسترده متعبّد به نصوص بوده و آن را روش همیشگی خود در استنباط احکام قرار دادند و به مرور زمان بر اساس همین نصوص، احکام فرعی را بیان کرده و یک مکتب فقهی غنی و پربار با اصول و قواعد مستحکم ارائه دادند.
درباره مشکل سند، اهل سنت دشواری های فراوانی در پیش روی خود داشتند. به همین علت بود که «ابو حنیفه» همان طور که اشاره شد، به قسمت اعظمی از احادیث باورمند نبود. زیرا بیشتر طرق احادیث، اطمینان بخش نبود و در یک کلام، فقه غیر شیعه متکی به مجموعه نارسایی از احادیث بود که اعتماد به آن مشکل می نمود. در برابر، شیعیان متّکی به عصمت ائمه و منبع پرفیض اهل بیت(علیهم السّلام) بودند. «ابو حنیفه» خود بخش معتنابهی از احادیثی را پذیرفته که از طریق اهل بیت(علیهم السّلام) وارد شده است. اطمینان «ابو حنیفه» به روایات اهل بیت(ع) از نقل زیر به دست می آید: «روزی ابو حنیفه حدیثی از امام صادق(علیه السّلام) شنید و از محضر آن حضرت خارج شد. از او پرسیدند: چرا از جعفر بن محمد در زمینه واسطه موجود میان او و رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نپرسیدی؟ ابو حنیفه گفت: حدیث را به همین شکل قبول دارم».[26]، [27]
تاکید امام صادق(ع) بر کتابت و حفظ حدیث
پس از رحلت رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نوشتن حدیث ممنوع شد، به طوری که مدتها مردم از نوشتن آن کراهت داشتند، حتی برخی از محدثان اهل سنت در قرن سوم نیز از نوشتن حدیث خودداری می کردند.[28] در برابر این روش، اهل بیت(عليهم السلام)، از اول اصحاب خود را به نوشتن احادیث و حفظ آن از نابودی، تشویق می کردند.[29] امام صادق(علیه السّلام) نیز طبق روش پدران خود بر این امر تأکید می ورزید. در زمان آن حضرت گرچه افرادی شروع به جمع آوری احادیث و نوشتن آن نمودند؛ اما هنوز بسیاری در این امر دچار شک و تردید بودند. ابو زهره ضمن نقل این که امام صادق(ع) طرفدار کتابت حدیث بود، به تألیف کتاب «الموطأ» توسط مالک ابن انس در آن روزگار اشاره می کند.[30] در این باره باید گفت که اگرچه از اوائل قرن دوم کار کتابت حدیث آغاز شد و مجموعه هايی تألیف گردید اما همانطور که تاریخ شهادت می دهد کارهایی مانند «الموطأ» بسیار اندک است و بیشتر کتاب های حدیثی مربوط به اواخر قرن دوم و به طور عمده از قرن سوم است. به عنوان نمونه «ابو حنیفه» هیچ گونه مجموعه ای در این زمینه پدید نیاورده است.
درباره دیدگاه ابوحنیفه در قبال احادیث گفته شده که او می گفت: من رجال حدیث را دیده و از آنها حدیث فرا گرفته ام؛ اما جعفر بن محمد «صُحُفی» است. وقتی این سخن به گوش امام صادق(علیه السّلام) رسید، حضرت خندید و فرمود: «او راست می گوید، من صحفی هستم، من صحف اجدادم و صحف ابراهیم و موسی را خوانده ام».[31] تکیه بر صحف پدرانش، نشان می دهد که امام، صحفی از آباء خویش به ارث برده است و این خود تأییدی است صریح بر این حقیقت که فقه شیعه از عصر رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) از پشتوانه مدوّن حدیثی برخوردار بوده است. در این زمینه ده ها روایت در کتب روایی شیعه نقل شده حاکی از این که ائمه از روی این صحف روایی، برای مردم حدیث روایت می کرده اند و گاهی هم اصرار داشتند که اصحاب شان این صحف را ببینند.[32]،[33]
رخدادهای مهم سیاسی عصر امام صادق(ع)
در دوران حیات امام صادق(علیه السّلام) حوادث سیاسی مهمی رخ داد که مهم ترین شان قیام های گروه های مختلف بر علیه «بنی امیه» و نهایتا، ساقط کردن سلسله امپراتوری آنان و استقرار «بنی عباس» بود. طبیعتا در جنبش های انقلابی، علویان نقش پررنگی در این تحولات داشتند اما مهم است که بدانیم امام(ع) در برابر این وقایع سیاسی و شخصیت های مؤثر در آنها چه نظری داشتند.
در زمانه امام صادق(علیه السلام) یکی از قیام های معروف علیه بنی امیه که به وجود آورنده فرقه ای در اسلام شد، قیام «زید فرزند امام سجاد»(علیه السلام) بود. زید با توجه به اهمیت زیادی که امام باقر(عليه السلام) از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشم گیری در انقلابش به وجود نیامد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با «هشام بن عبدالملک»، خلیفه وقت اموی، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر سال 122 در کوفه دست به یک حرکت انقلابی زد، اما پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید. با این حال، این پایان آوازه زید نبود و پس از آن فرقه ای به نام «زیدیه» در عراق اعلام موجودیت کرد.
در برخی از روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق(علیهما السّلام) بوده است، چنانکه از او نقل شده که می گفت: «جعفر، امام ما در حلال و حرام است»[34] و در روایتی از امام صادق(علیه السّلام) درباره زید آمده که: «خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گویی بود، که اگر پیروز می شد وفا می کرد و اگر زمام امور را به دست می گرفت، می دانست آن را به دست چه کسی بسپارد».[35] در این زمینه، روایات زیادی نقل شده، چنانکه روایات دیگری هم که با مضمون این روایات تعارض دارد، نقل شده است و در مجموع می توان از آنها به این جمع بندی رسید که امام صادق(ع) اگرچه شخصیت اخلاقی زید را ستایش می کردند[36] و حاضر نبودند کسی به او جسارت کند،[37] اما قیامش مورد تأیید حضرت شان نبود.
پس از شهادت زید، به تدریج عده ای از نوادگان امام حسن مجتبی، به رهبری محمدبن عبدالله بن الحسن، جمعی را پدید آوردند و همان طور که بیان به «زیدیه» شهره شدند که در میان آنها و پیروان امام جعفر صادق(علیه السلام) اختلافات شدیدی پدید آمد. زیدیان امام صادق(ع) را را متهم می کردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام این اتهام را از خود رد کرده، فرمود: «من نمی خواهم علم خود را در کنار جهل آنان بگذارم».[38]
در واقع آنها نمی توانستند متوجه اهمیت استراتژی امام(ع) در اولویت دادن به سیاست های فرهنگی شوند. امام(ع) اصحابی را پرورش داد که از نظر فقهی و روایی از بنیان گذاران تشیع جعفری به شمار آمده اند. تلاش های سیاسی امام(ع) در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، اعلام عدم مشروعیت آن و تآکید بر امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بود.
از نظر امام صادق(علیه السّلام) تعرض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم - که مهمترینش کار فرهنگی بود - جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد و گرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی آورد، بلکه فرصت طلبان از آن بهره برداری می کردند. گذر تاریخ نیز هوشمندی امام(ع) را در انتخاب این استراتژی نشان داد. فقه «جعفری»، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت، اما زیدیه و خوارج که منحصراً در خط سیاست کار می کردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم کم موضع نسبتاً نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی - نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند.
به غیر از علویان عموزاده امام صادق(علیه السلام)، «آل عباس» نیز در اواخر حکومت امویان، دست به قیام های فراوانی برای ساقط کردن حکومت آنها زدند و نهایتا موفق به این کار نیز شدند. آل عباس محبوبیت علویان و سلاله نبی اسلام از حضرت فاطمه(علیهماالسلام) را نداشتند. «عبدالله بن عباس» از شخصیت های علمی معروف صدر اسلام بود که مصاحبت رسول خدا(ص) را درک کرد و یکی از بزرگترین و موثق ترین محدثان عصر خود به شمار می آمد. هیچ یک از آل عباس در حادثه کربلا حضور نداشتند، اما تا وقتی عبدالله زنده بود؛ یعنی تا سال 68هـ ق که اختلافی میان آنها و علویان وجود نداشت؛ اما پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد.
کار اصلی دعوت بنی عباس برای شوراندن مردم علیه بنی امیه به دست دو نفر یعنی «ابو سلمه خلال» و «ابو مسلم خراسانی» انجام شد. در ابتدا شعار اصلی نهضت آنها دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در می یافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) که طبعاً جز علویان کسی نمی توانست باشد، باید به خلافت برسد؛ ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. گفته شده که هم ابوسلمه و هم ابومسلم در نامه هایی به امام صادق(علیه السلام) اعلام تمایل کردند که برای ایشان از مردم بیعت بگیرند، اما امام هر دوی این نامه های را رد کردند.[39]
به هر حال عکس العمل امام صادق(علیه السّلام) در برابر اصل قیام عباسیان علیه بنی امیه و پیشنهادهای ابوسلمه و ابومسلم، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. وفاداری «ابو سلمه» به بنی عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است. حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده؛ ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل «ابو سلمه» و «ابو مسلم» به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.
بخش اخیر زندگی امام صادق(علیه السّلام) مصادف با دوران حکومت «منصور» دومین خلیفه عباسی بود. امام(ع) که در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود[40] از شهرت علمی فراونی نیز بهره می برد و مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت نیز بود. طبیعی بود که «منصور» با توجه به کینه شدیدی که نسبت با علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگی آزاد به او نمی داد. در مقابل امام صادق(ع) همانند پدرانش بر اعتقاد خود دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده[41] و دیگران آن را غصب کرده اند، تاکید می کرد و برای مثال، در حدیثی به زراره، اهمیت ولایت را بیشتر از نماز و زکات و حج و روزه معرفی کرد.[42] البته به صورت مکرر از اصحاب خود می خواست که اسرار اهل بیت(علیهم السلام) را حفظ و کتمان کنند.[43]
آن حضرت علاوه بر تأکید بر حق خود برای امامت جامعه، همیشه در مقابل حکومت عباسی وقت، مواضعی به شدت تند و حاکی از نارضایتی و به رسمیت نشناختن آن ها ابراز می کرد. ایشان از رفت و آمد به دربار «منصور» جز در مواردی خاص سرباز می زد و به همین سبب هم از طرف «منصور» مورد اعتراض قرار می گرفت[44] و در پاسخ آن اعتراض های منصور نیز با شدت بیشتر و لحن تندتر و ادبیات گزنده تر، به صراحت[45] و کنایه[46] نارضایتی شان را از حکومت مستقر اعلام می کردند. افزون بر اینکه ایشان همیشه یاران خود را از همنشینی با سلاطین[47] و حتی داوری بردن نزد آنان را موجب طغیان معرفی می کردند[48] و به طور کلی علمایی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند را بیم می دادند.[49]
کسانی چنین تصور کرده اند که امام لزوماً باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر میآمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیام های سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه دار نبودند. چنین امری در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق(علیه السّلام) که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود.[50] در اصل، امام هویت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است.
فشار سياسی بر شيعيان در عصر امام صادق(ع)
در دوران امامت امام صادق(علیه السّلام) تنها در دهه سوم قرن دوم هجری، آزادی نسبی وجود داشت که حتی در همان دهه نیز فعالیت های آن حضرت و شیعیان تحت کنترل بود؛ اما پیش از آن، در دوران امویان (که در سال 132 سقوط کردند) و پس از آن به وسیله «منصور عباسی»، شدیدترین فشارها علیه شیعیان اعمال می شد، به طوری که جرأت هر گونه ابراز وجودی از آنها سلب شده بود. در روایتی آمده: «شخصی از اصحاب ابو جعفر ثانی [امام دهم](علیه السّلام) از آن حضرت پرسید: مشایخ ما به علت اختناق شدیدی که در زمان آنها وجود داشت از نقل حدیث خودداری نموده و تنها به نوشتن آن اکتفا کرده اند، اینک آن کتاب ها در دسترس ما قرار دارد، آیا ما از این کتاب ها می توانیم نقل حدیث کنیم؟ امام فرمود: روایات موجود در آن کتاب ها حق است و از آنها می توانید نقل حدیث نمایید».[51]
روایت فوق گویای این حقیقت است که فشار سیاسی بر اهل بیت(عليهم السلام) و شیعیان آنها در دوران مزبور تا چه حد اوج گرفته بود که مشایخ شیعه حتی مجال نقل احادیث ائمه را نداشتند. اصحاب امام(عليه السلام) به منظور صیانت خود از گزند «منصور عباسي»، مجبور بودند به طور کامل تقیّه نموده و مواظب باشند تا کوچکترین بی احتیاطی از آنان سر نزند. این محدودیتِ طبعْ، سبب می شد تا علوم اهل بیت(ع) و فتاوای فقهی آنان تا حدودی متروک بماند. تأکیدهای مکرر امام صادق(علیه السّلام) بر تقیه،[52] خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود. خطر هجوم بر شیعه چنان نزدیک بود که امام(ع) برای حفظ آنان، ترک تقیه را مساوی ترک نماز اعلام فرمود.[53]
به هر حال روایاتی وجود دارد حاکی از این که شدت فشار به قدری بود که حتی شیعیان، بدون اعتنا به همدیگر از کنار هم رد می شدند.[54] در روایتی درباره جاسوسان منصور آمده: «منصور در مدینه جاسوسانی داشت و آنها کسانی را که با شیعیانِ [امام] جعفر [صادق(عليه السلام)] رفت و آمد داشتند، گردن می زدند».[55] ،[56]
شهادت امام صادق(ع)
فشارهای سیاسی در اواخر عمر شریف امام صادق(علیه السلام) از سوی حکومت عباسی بسیار تشدید و منصور با روش های مختلفی بنای دشمنی با امام صادق(علیه السلام) را نهاده و از راه هایی آن را دنبال می کرد. بنابر روایتی هنگامی که حسن بن زید والی مکه و مدینه بود از سوی حکومت عباسی وقت بود، به دستور منصور عباسی، خانه امام صادق(علیه السلام) را آتش زدند. طبق این روایت در این آتش سوزی درب و دهلیز خانه امام(ع) از بین رفت.[57]
علاوه بر آن شبی منصور دستور داد که امام را احضار کنند. امام(ع) را نیمه های شب با سر برهنه حضور منصور آوردند. منصور با کمال خشونت به حضرت جسارت کرد و گفت: «تو با این سن و سال شرم نمی کنی که خواهان ریاست هستی و می خواهی میان مسلمین فتنه و آشوب بپا کنی؟ خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا در مورد سلطنت من اشکال تراشی می کنی...» ؟ امام فرمود: «آن کس که چنین خبری به تو داده دروغگو است». سپس منصور شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام را بزند. ناگاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در برابر خود دید. شمشیرش را در غلاف گذاشت. این اتفاق تا سه بار تکرار شد و منصور از قتل امام منصرف شد.[58]
با این حال منصور هیچ گاه از این خواسته پلید و جنایت بار خویش عقب نشینی نکرد و بالأخره به وسیله انگوری که آن را به زهرآلوده کرده بود، امام صادق(علیهالسّلام) را مسموم کرد. آن امام همام مظلومانه به شهادت رسید و پیکر پاکش را در قبرستان بقیع کنار قبر پدرش امام محمد باقر(علیه السلام) به خاک سپردند. بنابر جمع بندی منابع متقدم و متأخر شهادت ایشان در 25 شوال[59] سال 148هـ ق در در 65 سالگی بود.[60]
درباره شهادت امام صادق(علیه السّلام) روایتی از منابع اهل سنت نقل شده[61] اما «ابو زهره» آن را نادرست شمرده و برای اثبات نظر خود به تمجید «منصور» از آن امام و اظهار تأسفش از رحلت آن حضرت استناد جسته است.[62] او همچنین این اقدام از طرف «منصور» را مخالف روش او در تحکیم پایه های خلافتش می داند.[63]
ولی باید گفت: هیچ کدام از این دو امر، نص تاریخی و دلیل بر عدم شهادت آن حضرت نیست؛ زیرا اظهار تأسف «منصور» به عنوان یک خلیفه که نمی خواهد به ظاهر بپذیرد، امام صادق(علیه السّلام) به دستور وی به شهادت رسیده امری کاملا طبیعی است و مشابه آن درباره «مأمون» نسبت به امام رضا(علیه السّلام) نیز وجود دارد و اصولاً درباره سلاطین و قتل های سیاسی که به دستور آنان صورت می گیرد، این رویّه امری عادی است.
همچنین حرکت «منصور» و کشتن شمار زیادی از علویان و دشمنی صریح او با آنان که بدون وقفه ادامه داشت با استظهار «ابو زهره» از رفتار «منصور»، منافات دارد. به عکس، فرض کشته شدن امام صادق(ع) به دستور «منصور»، مطابق روش حکومتی او بوده، چنانکه رویه معمول او در بر خود با دشمنانش نیز همین بوده است، گرچه اقدامات این چنینی وی، در پس پرده و کاملا محرمانه انجام می گرفته تا او از عوارض جانبی آن در امان باشد. بنابراین اگر گزارشی تاریخی درباره مسموم شدن آن حضرت به دست «منصور» وجود داشته باشد، زمینه پذیرش آن بیشتر است تا انکار آن به دلیل اظهار تأسف «منصور»![64]
مطالعه بیشتر درباره: امام جعفر صادق علیه السلام
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.