نقش ائمه(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش علم کلام
حجتالاسلام والمسلمین دکتر رضا برنجکار؛ استاد دانشگاه تهران (.bernjkar@at.ac.ir).
دکتر محمدجعفر رضایی؛ استادیار پژوهشگاه قرآن و حدیث (Jafarrezae9@gmail.com).
مقدمه
یکی از مباحث مهم در تاریخ کلام امامیه، موضع ائمه اطهار(علیهم السلام) در زمینه علم کلام و نقش ایشان در شکلگیری این علم است. هرچند برخی شواهد تاریخی حاکی نشان میدهد که ائمه اطهار(علیهم السلام) موضعی منفی در مورد جریان متکلمان داشتهاند؛ ولی ازسویدیگر حضور متکلمان چیرهدستی مانند هشامبن حکم، زراره، مؤمن طاق و هشامبن سالم در میان اصحاب خاص ایشان انکارناشدنی است. افزونبر این، ایشان گاه اصحاب خود را به ورود به عرصههای کلامی فراخوانده و در مواردی روش درست علم کلام را به آنها آموزش میدادند. مهمتر آنکه در حوزه اندیشههای کلامی نیز روایات بسیاری از ایشان در مسائل اصلی کلام مانند توحید، عدل و مانند آن نقل شده است. این شواهد، ضرورت پژوهش درباره نقش ائمه اطهار(علیهم السلام) در تأسیس و گسترش علم کلام را بهخوبی نشان میدهد، آیا ائمه اطهار در شکلگیری، توسعه و پیراستن این علم، نقش جدی داشتهاند یا اینکه صرفاً از متکلمان در موارد ضروری برای دفاع از تشیع استفاده کرده و نگاهی مثبت به این علم نداشتهاند؟
برخی محققان شیعهپژوه بر مخالفت امامان با علم کلام پافشاری میکنند و معتقد شدهاند که ورود اصحاب به حوزه علم کلام نوعی انحراف از دستورات آنان بوده است. وی امامیه را به دو گرایش باطنگرایانِ غیرعقلگرا و عقلگرایان ظاهرگرا (مخالف باطنگرایی) تقسیم میکند. بهنظر وی، جریان دوم هرچند از دوره خود امامان و توسط برخی شاگردان ایشان آغاز شده است، مصداق آنها را میتوان عالمان مدرسه کلامی بغداد، مانند شیخ مفید و سیدمرتضی دانست. و این در حالی است که عمده اصحاب امامان و مدرسه قم جریان نخست را نمایندگی میکنند.(1) بهگفته اینان، وجود متکلمانی در میان اصحاب امامان نیز دلیلی بر تأیید ائمه نسبت به آنها و افکارشان نیست و ائمه(علیهم السلام) بنابر مصالحی خاص مانند تحقیر مخالفان علم کلام را تجویز میکردند. این در حالی است که امامان بهکارگیری استدلالهای منطقی و جدلی به هر شکل آن (قیاس، رأی و اجتهاد) در امور دینی و مقدس را نهی میکردند.(2)
برخی دیگر، با استناد به شواهدی میگویند: امامیه در اوایل قرن دوم هجری غالباً با بحثهای کلامی مخالف بودهاند و «نظر آن بود که چون امام بالاترین و عالیترین مرجع شریعت است، همه پرسشها و استفسارات باید به او ارجاع داده شود، پس جایی برای اجتهاد و استدلال عقلی و بحث و مناظره و زورآزمایی در مباحث دینی نمیبود».(3) بهگفته وی، برخی اصحاب کلامی ائمه مانند هشامبن حکم هم در موضوع عقل بشری و جایگاه آن با متکلمان (مانند معتزله) اختلاف داشتند. «برای متکلمان سنی عقل و استدلال عقلی مرجع تصمیمگیرنده نهایی بود و نتیجه آن هرچه بود باید پیروی میشد، اما برای متکلمان شیعه، عقل ابزار بود و منبع اعلای دانش و مرجع نهایی آگاهی و کشف واقع، امام بود که آنان قواعد و مبانی کلامی خود را از تعلیمات وی میگرفتند».(4) این گرایش کلامی نیز در اقلیت بود و اکثر دانشمندان امامیه همواره از هرگونه استدلال عقلی در مباحث مذهبی دوری و تمام همّت خود را صرف نقل روایت و احادیث ائمه(علیهم السلام) میکردند. براساس این دیدگاه ائمه نیز متکلمان را به استفاده از عقل بهمنظور دفاع از اندیشههای امامان ترغیب میکردند و دفاع آنان از مکتب تشیع را میستودند. با اینحال، «هر چند گاه یادآوری میکردند استدلالات عقلی فقط بهعنوان ابزار در جدل مفید است و نباید اساس عقیده قرار گیرد؛ زیرا دین قلمرو وحی است نه عقل».(5)
در مقاله پیشرو با بررسی شواهد تاریخی و روایی موجود در این موضوع، دیدگاه ائمه اطهار(علیهم السلام) درباره علم کلام را بررسی میکنیم. سپس به نقش ایشان در پیدایش و گسترش این علم مانند تربیت شاگردان، آموزش روش درست علم کلام و همچنین طرح اندیشههای کلامی (اعم از تأسیس، گسترش یا اصلاح آموزههای کلامی) خواهیم پرداخت و در خلال آن نادرستی دو دیدگاه مطرحشده را نشان خواهیم داد.
الف) نقش ائمه(علیهم السلام) در توسعه و بسط تاریخی علم کلام
1. سرچشمههای کلام اسلامی در آموزههای ائمه اطهار(علیهم السلام)
قرآن نخستین و مهمترین منبعی است که زمینهساز شکلگیری کلام اسلامی بوده است. تمرکز بر تعقل و تفکر در آیات الهی که بارها در آیات قرآن بر آن تأکید شده، شاهدی مهم بر توجه به فهم عقلانی معارف دین در قرآن است. افزونبر این، بارها در آیات قرآن از ادله عقلی برای اثبات معارف اعتقادی استفاده شده است.(6) در قرآن به شیوههای دفاع از آموزههای دینی، مانند جدال و مجادله احسن نیز پرداخته شده و پیامبر اسلام به استفاده از جدال احسن برای دعوت به اسلام امر شده است.(7) اینها نشان میدهد میتوان اولین و مهمترین سرچشمه کلام اسلامی را در آیات قرآن دانست. روایات و سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) نیز امتداد همین روش قرآن است. گفتوگوهای پیامبر با مشرکان، مسیحیان و یهودیان شاهدی مهم بر این ادعاست. بخشی از این سیره در آیات قرآن نیز منعکس شده است.(8)
امام علی(علیه السلام) نیز شیوهای مشابه داشتند. برای مثال در بحث توحید میتوان به استدلال به برهان حدوث و قدم اشاره کرد که بارها در سخنان ایشان آمده است.(9) در بحث صفات الهی نیز بسیاری از مباحث متکلمان امامی و حتی معتزلی در سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) ریشه دارد؛ برای مثال نظریه نفی صفات زائد بر ذات که از سوی معتزله و امامیه مطرح شده، برای نخستینبار در سخنان امام علی(علیه السلام) میشود.(10) بسیاری از متکلمان معتزله، زیدیه و امامیه، همین دیدگاه را در صفات الهی دارند(11) و حتی در برخی موارد به این عبارات امیرمؤمنان(علیه السلام) استناد کردهاند.(12) در دیگر مباحث کلامی مانند قضا، قدر، جبر و اختیار نیز این رویکرد عقلانی در سخنان ایشان دیده میشود. امام علی(علیه السلام) در بازگشت از جنگ صفین وقتی پیرمردی درباره قضا و قدر الهی و اختیار انسان میپرسد، میفرماید: تو میپنداری که این کارها (رفتن به جنگ و مبارزه با امویان) به قضای حتمی و قدر الزامی و اجتنابناپذیر بوده است؟ اگر چنین میبود، پاداش و کیفر و امر و نهی خدا باطل و بیهوده میگشت و بشارت به پاداش و تهدید به مجازات بیمعنا میشد. اگر چنین باشد، نه گناهکار سزاوار سرزنش و نه نیکوکار شایسته ستایش خواهد بود و گناهکار از نیکوکار سزاوارتر است به احسان و نیکوکار از گناهکار سزاوارتر به مجازات.(13) این همان استدلالی است که متکلمان اعم از معتزلی و امامی برای اثبات اختیار انسان و نفی جبر آوردهاند.(14)
افزونبر این، متکلمان معتزلی که نماد عقلگرایی در جهان اسلام معرفی شدهاند، اندیشههای توحیدی خود را برگرفته از آموزههای امیرمؤمنان(علیه السلام) میدانند. براساس ادعای اسکافی معتزلی (240ق)، بسیاری از متکلمان و سخنوران از سخنان، خطبهها و مواعظ امام علی(علیه السلام) بهرههای بسیاری بردهاند.(15) بین متکلمان امامیمذهب نیز سیدمرتضی سرچشمه عدل و توحید را در تعالیم امام علی(علیه السلام) و فرزندان ایشان میداند و تأکید میکند سخنان متکلمان در حقیقت توضیح و تبیین سخنان ایشان است.(16) اسکافی معتزلی نیز پس از بیان یکی از خطبههای امیرمؤمنان در موضوع توحید(17) با شیفتگی ادعا میکند که داشتههای متکلمان در مباحث توحید بر سخنان امام علی(علیه السلام) استوار است.(18) نظریه خلقت «لا من شیء» که در این خطبه بیان شده، بعدها توسط متکلمان بارها در کتب کلامیشان در رد فلاسفه بهکار رفته است.(19)
افزونبر آنچه گفته شد، مجادلههای امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز شاهدی دیگر بر این ادعاست. با توجه به اینکه مهمترین اختلاف کلامی - سیاسی پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) بحث خلافت و امامت بود، عمده این مجادلهها نیز با این موضوع مرتبط است. گفتوگوی مهاجران و انصار در سقیفه و همچنین احتجاج امام علی(علیه السلام) با ابوبکر برای اثبات خلافت خود، نخستین نمونههای این مجادلههای سیاسی است. انصار با استناد به اینکه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را در زمانهای دشوار یاری کردهاند و مهاجران با استناد به اینکه آنان نخستین مسلمانان هستند و خویشاوندی نزدیکتری به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دارند، ادعای خلافت داشتند.(20) امام علی(علیه السلام) نیز با استناد به همان دلیل مهاجران، خود را شایستهتر از آنان برای خلافت میدانست.(21) احتجاج امیرمؤمنان به حدیث غدیر در روز شوری،(22) در جنگ جمل(23) و صفین،(24) همچنین احتجاج حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)(25) و حتی اصحاب امام علی(علیه السلام) مانند عمار یاسر(26) به روایت غدیر برای اثبات حقانیت ایشان، همگی مصادیقی از مجادلههای سیاسی امامیه در این دوره است. نمونهای دیگر، احتجاج امیرمؤمنان و دیگر اصحاب ایشان مانند ابنعباس(27) و صعصةبن صوحان(28) با خوارج است.
2. ظهور متکلمان و شکلگیری کلام نظری و موضع دوگانه ائمه اطهار(علیهم السلام)
از اواخر سده اول، جامعه اسلامی رفتهرفته با گروهی به نام متکلمان روبهرو شد. مهمترین ویژگی این گروه، نظریهپردازی عقلی در عرصه عقاید دین بود. این گروه که در قرن دوم رشد و گسترش قابلتوجهی یافتند با عقل به نقد و تأویل متون مقدس دینی میپرداختند و رویکردی متفاوت با دیگر عالمان مسلمان در استنباط معارف دینی داشتند. تقابل اصحابالحدیث در برابر اصحابالکلام بیش از هر چیز بههمین ویژگی متکلمان بازمیگشت.(29) عمده مخالفت اصحابحدیث سنی با نخستین متکلمان مربوط به مسائلی بود که در کتاب مقدس حکمی برای آن دیده نمیشد و متکلمان با تکیه بر عقل خود یا با بهرهگیری از علوم غیردینی، مانند فلسفه یا تعالیم ادیان و ملل دیگر به آنها رسیده بودند. این عبارت احمدبن حنبل که «من از اصحاب کلام نیستم و برای کلام ارزشی قائل نمیشوم، مگر در حیطه کتاب خدا و روایات پیامبر اسلام»،(30) بهخوبی این ادعا را نشان میدهد.
در منابع روایی امامیه هم به این تقابل اشاره شده است؛ برای مثال، یونسبن یعقوب از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل کرده است: «وای بر متکلمان! میگویند این درست میآید و آن درست نمیآید؛ این نتیجه میدهد و آن نتیجه نمیدهد؛ این را میفهمیم و آن را نمیفهمیم».(31) در گزارشی دیگر، اصحابالحدیث را تسلیمشدگان در برابر سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام) معرفی کرده(32) و آنان را در مقابل اصحابالکلام قرار دادهاند.(33) بنابراین، بخش مهمی از رفتار متکلمان و همچنین اختلاف آنان با اصحابالحدیث در شیوه برخورد با متون و معارف وحیانی بوده است. متکلمان به شیوه عقلانی این معارف را نقد میکردند و با تکیه به عقل خود بهنظریهپردازی در این حیطه میپرداختند؛ درحالیکه محدثان چنین رویکردی نداشتند. متکلمان، افزونبر این شیوه استنباطی، به عرصه دفاع از اندیشههای خود در برابر دیگر جریانهای درونی و بیرونی نیز وارد میشدند و به مجادله و مناظره عقلی میپرداختند. برخی مجالس مناظره این متکلمان در منابع تاریخی(34) و روایی(35) گزارش شده است. بررسی مناظرههای موجود بهخوبی این ادعا را ثابت میکند. محدثان با این جنبه از رفتار متکلمان نیز مخالفت داشتند.
یکم. مخالفتها: مقابله با انحرافات کلامی
باید گفت هرچند، ائمه اطهار(علیهم السلام) به طرح مباحث کلامی میپرداختند و شاگردانی نیز در این علم تربیت کردهاند، اما گاه روایاتی هم از ایشان در مخالفت با متکلمان بهچشم میخورد که نیازمند تحلیل و بررسی است؛ برای مثال، در چند روایت، متکلمان را از زمره هلاکشدگان و اصحابالحدیث را از نجاتیافتگان دانستهاند؛ زیرا متکلمان برخلاف تسلیمشدگان که در روایتی از آنها به اصحابالحدیث یاد شده(36) در برابر معارف دین موضعی انتقادی دارند.(37) روایات انتقاد از متکلمان بهحدی مشهور بوده است که یونسبن یعقوب، از اصحاب امام صادق(علیه السلام)، هنگامی که حضرت از او میخواهد با مردی شامی مناظره کند، از همین روایات یاد میکند و میگوید: «از شما شنیدهایم که از کلام نهی فرمودهاید».(38) هرچند در ادامه نقش ائمه در پیشرفت علم کلام و تربیت متکلمان را بررسی خواهیم کرد، اما باید گفت مخالفتها با علم کلام در سخنان ایشان، ناظر به خطای برخی متکلمان بوده است. برخی دلایل مخالفتها چنین است:
بیتوجهی به آموزههای وحیانی: از مهمترین آسیب در روش برخی متکلمان نادیده انگاشتن تعالیم وحیانی بود. پاسخ امام صادق(علیه السلام) به یونسبن یعقوب، شاهد خوبی بر این ادعاست. حضرت در آنجا فرمودند مخالفت ایشان مربوط به جایی است که متکلمان سخنان ائمه(علیهم السلام) را ترک و از آنچه خودشان میخواهند پیروی کنند.(39) البته در ادامه خواهیم گفت که این بهمعنای بیتوجهی به جایگاه عقل در معرفت دینی و کنارگذاشتن علم کلام نیست.
استفاده از روشهای نادرست در علم کلام: مهمترین مصداق این آسیب، استفاده از قیاس است. ائمه اطهار(علیهم السلام) بارها متکلمان را از قیاس برحذر داشته و کاربرد آن را در دین سبب گمراهی و انحراف دانستهاند. امام صادق(علیه السلام) پس از مناظره برخی اصحابش با مرد شامی به مؤمن طاق بهدلیل استفاده از قیاس تذکر دادند.(40) همچنین حضرت صادق(علیه السلام) شروع انحراف بنیاسرائیل را از جایی دانستند که برخی سنتهای انبیا را ترک و به قیاس و رأی عمل کردند.(41)
یکی از دیگر روشهای نادرست در علم کلام، تفسیر بهرأی است که ائمه اطهار بارها در حوزه معرفت دینی متکلمان را از آن برحذر داشتهاند. بهجز روایت قبل که به آن اشاره کردیم، میتوان به هشدار امام کاظم(علیه السلام) به یونسبن عبدالرحمن نسبت به این امر اشاره کرد: «مُحَمَّدُبن ابیعبدالله رَفَعَهُ عَنْ یونُسَبن عَبْدِالرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیالْحَسَنِ الْأَوَّلِ(علیه السلام): بِمَا أُوَحِّدُ اللهَ؟ فَقَالَ: یا یونُسُ لَاتَكُونَنَ مُبْتَدِعاً مَنْ نَظَرَ بِرَأْیهِ هَلَكَ وَمَنْ تَرَكَ اهلبیت نَبِیهِ(صلی الله علیه واله وسلم) ضَلَّ و مَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللهِ و قَوْلَ نَبِیهِ كَفَرَ».(42) از دیگر آسیبهای اندیشه متکلمان، ورود افراطی به مجادله مذهبی و تلاش برای غلبه بر دیگران بوده است. این امر مشکلات اخلاقی فراوانی را بین متکلمان پدید آورد. بخشی از مخالفتهای ائمه اطهار با متکلمان نیز بههمین آسیبهای اخلاقی ارتباط دارد. برای مثال در روایتی ابوعبیده حذاء از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است که مشاجره با دیگران سبب شک، نابودی اعمال و تباهشدن صاحبش خواهد شد(43) و بنابر گزارشی دیگر، جدال با مخالفان مایه بیماری قلب انسانها معرفی شده است.(44)
دوم. موافقتها: تربیت شاگردان متکلم
ائمه اطهار(علیهم السلام) در کنار تذکر آسیبها به متکلمان، خود نیز به تربیت متکلمان و تشویق آنان نیز پرداختهاند؛ برای مثال، قیس ماصر که از نخستین متکلمان امامیه در دوران حضور بود، علم کلام را نزد امام سجاد(علیه السلام) آموخته است.(45) دیگر متکلمان امامیه نیز وضعی مشابه داشتهاند. اگر علم کلام را به سه حوزه فهم اعتقادات، تبیین و دفاع از آنها تقسیم کنیم، نقش ائمه اطهار(علیهم السلام) را در این سه حوزه میتوان نشان داد. در حوزه فهم و استنباط باورها، نقش ائمه اطهار در کلامورزی متکلمان بسیار جدی است. هشامبن سالم از متکلمان سرشناس امامیه در مسائل کلامی از ائمه بهرههای بسیاری برده است. وی پس از گفتوگویی با امام صادق(علیه السلام) در مباحث توحید، ایشان را عالمترین مردم در توحید میدانسته است.(46) او در مجالس کلامی مختلف اهلبیت(علیهم السلام) حضور داشت و گاه این مجالس را نقل کرده است.(47) همچنین بارها مسائل کلامی را برای فهم پاسخ درست نزد ائمه مطرح کرد یا کسی را برای چنین پرسشهایی نزد ائمه فرستاده است.(48)
هشامبن حکم، سرشناسترین متکلم امامیه در دوران حضور در ابتدای گرایش به تشیع، نیاز انسانها به امام را تنها در حیطه احکام فقهی میدانست. از نگاه او مسائل کلامی از حیطه امامت خارج بود، ولی پس از ملاقات با امام صادق(علیه السلام) در ایام حج، در مباحثهای کلامی با ایشان، دیدگاهش تغییر کرد(49) و به جایگاه امام بهعنوان مرجع حلوفصل همه اختلافات و پاسخ به همه نیازهای انسانها پی برد.(50) ازاینرو، در ابتدای مناظره با ابوالهذیل علاف، شرط وی را مبنی بر گرویدن فرد مغلوب به مذهب فرد غالب نپذیرفت و گفت: «این انصاف نیست، بلکه اگر تو مغلوب شدی، باید به مذهب من درآیی و اگر من مغلوب شدم به امام خودم مراجعه میکنم».(51) گزارشی مشابه از علیبن اسماعیل میثمی نقل شده است.(52) در مجلسی با حضور یونسبن عبدالرحمن، هشامبن ابراهیم مشرقی و موسیبن صالح در محضر امام رضا(علیه السلام)، جعفربن عیسی از اتهام دیگر اصحاب به خودش و استادانش بهدلیل پرداختن آنها به علم کلام شكایت كرد. امام رضا(علیه السلام) آن اتهامات را رد و اقوال منتسب به خود درباره دوری از علم كلام را انكار کردند.(53)
نقش ائمه اطهار(علیهم السلام) در حوزه تبیین و نظریهپردازی عقلانی متکلمان نیز مهم است. آنان پس از فهم عقلانی آموزههای امامان به تبیین برونمتنی این باورها همت گماشتند. تبیین مبانی و ادله دیدگاههای کلامی، ابداع اصطلاحات کلامی جدید برای مفاهیم و اندیشههای اعتقادی و ارائه یک نظام جامع فکری در مباحث کلامی از جمله تلاشهای متکلمان امامیه برای این مقصود بود. بهترین شاهد برای این ادعا عبارت هشامبن حکم پس از غلبه بر عمروبن عبید در مناظره است. هنگامی که امام صادق(علیه السلام) از وی پرسیدند استدلالهایش بر ضد عمروبن عبید را از که آموخته است، چنین پاسخ داد: «شیء أخذته منک وألّفته».(54)
متکلمان امامی حتی در نظریهپردازیهایشان نیز تحتتأثیر آموزهها و راهنماییهای ائمه اطهار(علیهم السلام) بودهاند؛ برای مثال، نظرات منسوب به مؤمن طاق در مباحثی مانند معرفةالله(55) و صفات الاهی با متن برخی روایات امامیه بسیار شباهت دارد. دیدگاه هشامبن سالم در نظریه صورت نیز بنابر گزارش احمدبن ابینصر بزنطی (از پیروان هشامبن سالم) بهدلیل وجود برخی روایات معراج بوده است.(56) نظریه هشامبن حکم درباره استطاعت(57) نیز با کمی تغییر در برخی الفاظ از امام صادق(علیه السلام)(58) و دیگر ائمه(علیهم السلام)(59) نقل شده است. در مباحث امامت و بهطور خاص تفسیر وی از عصمت که مورد پذیرش محدثان بزرگی مانند ابنابی عمیر نیز قرار گرفته،(60)- این تأثیرپذیری مشهود است.(61) در بحث قرآن که در حقیقت به صفت کلام الهی بازمیگشت، وی با استفاده از نظریه معنا(62) به تبیین دیدگاه امام صادق(علیه السلام) که قرآن نه خالق است و نه مخلوق پرداخت.(63)
متکلمان در سومین بخش علم کلام، یعنی شیوههای دفاع و مجادله با مخالفان نیز تحتتأثیر آموزههای ائمه بودهاند. مؤمن طاق، شیوههای درست مناظره را از امام صادق(علیه السلام) آموخت.(64) همچنین هنگامی که ابنابیالعوجاء قصد مغلوبساختن او را در بحث توحید داشت، امام پیشتر به او میآموزند که به وی چه پاسخهایی بدهد.(65) هشامبن حکم نیز بهگفته خودش اصل و جانمایه بسیاری از استدلالهایش را از ائمه(علیهم السلام) فراگرفته است؛(66) برای مثال وی در محضر امام صادق(علیه السلام) ادعا میکند جوهره استدلالهایش در مناظره با عمروبن عبید را از ایشان وامگرفته و سپس آن را درهمآمیخته و قالبی جدید به آن داده است.(67) همچنین از او نقل شده است که پس از گفتوگویی با امام صادق(علیه السلام) و آموختن اصول کلی در بحث توحید، هیچکس در مناظرههای مرتبط با توحید بر او چیره نشده است.(68)
ائمه اطهار(علیهم السلام) گاه به تصحیح خطاهای متکلمان نیز پرداخته و اشتباههای آنها را تذکر دادهاند؛ برای مثال، امام باقر(علیه السلام) محمدبن طیار از متکلمان سرشناس امامیه را در این دوره(69) به ایندلیل که همه پرسشهای مخالفان را پاسخ میداده و به امام مراجعه نمیکرده، توبیخ کردهاند.(70) همچنین از مؤمن طاق بهدلیل استفاده از قیاس، هشامبن سالم بهدلیل ناتوانی در بهرهگیری درست از روایات در مناظره و زراره به دلیل رأیگرایی و استفاده از قیاس، انتقاد شده است.(71) نمونه بسیار زیبایی از تعلیمات کلامی ائمه به متکلمان گزارشی است که در کتاب کافی درباره مناظره برخی اصحاب با مردی شامی در محضر امام صادق(علیه السلام) آمده است. پس از مناظره شامی، امام صادق(علیه السلام) به تبیین نقاط ضعف و قوت آنها پرداختند.(72)
ب) ارائه آموزهها و نظام کلامی مستقل توسط ائمه اطهار(علیهم السلام)
1. نقش ائمه در تعلیم روش علم کلام
یکم. جایگاه عقل در علم کلام
بحث از حجت یا عدمحجیت عقل از جمله مهمترین اختلافات جریانهای فکری جهان اسلام بوده است. اهلحدیث با انکار حجیت عقل و معتزله با منحصردانستن منابع معرفت اعتقادی در عقل در دو سر این اختلاف قرار داشتند. ائمه اطهار با طرح دیدگاهی خاص در این حوزه به ارائه راهی میانه بین این دو گروه پرداختند و اشتباهات آنان را تصحیح کردند. ائمه اطهار(علیهم السلام) برخلاف اهلحدیث، بارها بر حجیت عقل تأکید داشتهاند. روایات بسیاری درباره حجیت عقل از امامیه (هم متکلمان و هم محدثان) نقل شده است. در یکی از مهمترین آنها عبداللهبن سنان (محدث امامیه در دوران حضور) از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است: «حُجّة اللهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِی وَالْحُجَّةُ فِیمَا بَینَ الْعِبَادِ وَبَینَ اللهِ الْعَقْلُ».(73) بنابر این روایت، حجت بین بندگان و خدا عقل است؛ درحالیکه ارسال پیامبران حجت خداوند بر بندگان است. بهعبارت دیگر، هم خداوند به عقل احتجاج میکند و هم بندگان؛ برای مثال اگر بندهای خردش ناقص بود، بههمیندلیل، فهم اشتباهی از معارف دین داشت، نزد خداوند معذور است.(74) هشامبن حکم سرشناسترین متکلم امامیه در دوران حضور نیز طولانیترین روایت درباره عقل را نقل کرده است. در این روایت، عقل حجت باطنی و پیامبران و امامان، حجتهای ظاهری خداوند بر بندگان معرفی شدهاند.(75)
افزونبر این، از ایشان نقل شده است که عقل کاملکننده دیگر حجتهای الهی است.(76) از یعقوببن سکیت، ادیب و عالم امامی در دوره امام هادی(علیه السلام) روایتی مهم درباره حجیت عقل موجود است. وی از امام(علیه السلام) درباره حجت خداوند بر بندگان میپرسد و امام(علیه السلام) چنین پاسخ میدهند: «الْعَقْلُ یعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللهِ فَیصَدِّقُهُ وَالْكَاذِبُ عَلَى اللهِ فَیكَذِّبُهُ».(77) در ابتدای این روایت، توضیح داده شده که خداوند در دوره انبیا با ظهور معجزاتی ویژه هر دوره، حجت را بر بندگان تمامکرده و اکنون که دوره نبوت به اتمام رسیده، حجت خداوند بر بندگان عقل است و آنان بهوسیله عقل، دروغزنان به خداوند را از راستگویان بازمیشناسند. توجه ائمه اطهار(علیهم السلام) صرفاً به کارکرد نظری عقل نبوده، بلکه ایشان افزونبر کارکرد نظری که به برخی از موارد آن اشاره شد به کارکرد عملی و فهم حسن و قبح توسط عقل نیز توجه داشتهاند. در روایات گوناگونی به وظیفه عقل در شناخت حسن و قبح اشاره شده است؛ برای مثال در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است که مثل عقل در قلب انسان همچون چراغ در میانه خانه است و انسانها بهوسیله عقل، واجب، مستحب، خوب و بد را میفهمند.(78)
کارکرد عملی عقل نیز نقشی جدی در علم کلام دارد. در حقیقت، یکی از مسائل مهم در علم کلام، بهرهگیری از این کارکرد عقل در مسائل کلامی بهخصوص توحید است. برخی روایات ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده از این کارکرد عقل را در علم کلام تأیید میکند. در این زمینه میتوان به روایت معروف زندیق که هشامبن حکم از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است اشاره کرد. زندیق از امام صادق(علیه السلام) میخواهد که برای اثبات ضرورت نبوت، استدلال عقلی بیاورد. ایشان چنین استدلال کردهاند: «انسانها نمیتوانند مستقیماً اوامر و نواهی خداوند را دریافت کنند. حکمت الهی ایجاب میکند خداوند کسانی را بهعنوان واسطه بین خودش و بندگان نصب کند».(79) در این استدلال با تکیه بر حسن و قبح عقلی، ضرورت نصب امام بر خداوند اثبات میشود. همچنین در برخی روایات، مهمترین دلیل نفی جبر، عادلبودن خداوند دانسته شده است. بهعبارتدیگر، خداوند عادلتر از آن است که به انسانها اختیار و قدرت انتخاب ندهد و در عین حال آنان را مکلف نیز قرار دهد. مشابه همین استدلال در روایات معرفت نیز نقل شده است. خداوند بندگان را به امری مکلف نمیکند، مگر آنکه پیشتر آن را از طریق پیامبرانش برایشان بیان کند. این سخنان، همگی حاکی از پذیرش کارکرد عملی عقل در حوزه مسائل کلامی است.
هرچند گفته شد ائمه اطهار(علیهم السلام) حجیت عقل را در علم کلام پذیرفته و به آن توجه داشتهاند، دیدگاه ایشان تمایزی جدی با اندیشه معتزله داشت و خطای معتزلیان را در این بحث بیان کردهاند. ایشان برخلاف معتزله به حجیت انحصاری عقل در علم کلام باور نداشتند و بارها تذکر دادهاند که عقل نیازمند راهنمایی و هدایت وحی است. تأکید بر مراجعه به ائمه اطهار در مسائل مختلف دینی اعم از باورها و احکام شرعی و توجه به آموزههای ایشان در حوزه مسائل کلامی و همچنین رد قیاس و رأیگرایی، شواهدی بر این ادعا هستند که در ادامه در بحث از منبع وحی (قرآن و روایات) بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
دوم. جایگاه منابع وحیانی (قرآن و روایات) در علم کلام
یکی دیگر از منابع معرفت در علم کلام در نظام فکری ائمه اطهار(علیهم السلام)، آموزههای وحیانی (اعم از قرآن و حدیث) است. مهمترین مصداق منبع وحیانی قرآن است. ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز بر ضرورت رجوع به قرآن تأکید کردهاند و در احادیث بسیاری از ایشان، قرآن بهعنوان کتابی حاوی علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخداده و خواهد داد، مطرح میشود. همچنین احادیثی از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است که قرآن را معیاری برای اعتبارسنجی روایات معرفی کردهاند. امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: «اگر روایتی از من برای شما نقل شد که موافق قرآن بود، بدانید من آن را گفتهام و در غیر این صورت بدانید من آن را نگفتهام».(80)
ائمه اطهار(علیهم السلام) تذکر دادهاند که خرد انسان در بسیاری از موارد قادر به درک همه علوم قرآن نیست؛(81) ازاینرو، به مراجعه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) و اهلبیت معصومش(علیهم السلام) نیاز دارند. بههمیندلیل، در حدیث ثقلین، راه نجات از گمراهی، تمسک به قرآن و عترت عنوان شده و تأکید شده است که این دو از هم جداییناپذیرند و اعتماد به اهلبیت(علیهم السلام) راه مطمئن وصول به حقایق قرآن است.(82) افزونبر این، با توجه به اینکه در قرآن آیات متشابهی نیز وجود دارد، نیازمند تفسیر است و انسانها بدون دستگیری معلمان معصوم الهی (رسول خدا و ائمه اطهار(علیهم السلام)) در تفسیر آنها، ممکن است مرتکب خطا شوند. تفاسیر گوناگون مذاهب از آیات قرآن، این حقیقت را بهتر نشان میدهد که قرآن بهتنهایی نمیتواند پاسخگوی جامعه اسلامی باشد. این نکات سبب شده است ائمه اطهار(علیهم السلام) در سخنانشان تأکید کردهاند که قرآن و سنت با هم حجت هستند؛ بنابراین از نگاه ائمه اطهار قرآن و سنت، یکی از منابع مهم معرفت دینی است که غالباً از آن بهدلیل نقلی تعبیر میشود.
یکی از مباحث مهم در تاریخ کلام اسلامی، تعامل عقل و وحی است که گاه از آن به رابطه عقل و نقل نیز تعبیر شده است. متکلمان معتزلی با اعتقاد به حجیت انحصاری عقل در علم کلام، وحی را صرفاً در امور تعبدی مانند احکام و برخی جزییات مسائل اعتقادی که عقل راهی برای دسترسی به آن ندارد، حجت دانستند. اهلحدیث در مقابل معتقد بودند که باورها صرفاً باید از طریق وحی بهدست آید و عقل راهی برای دسترسی به این مسائل ندارد. از نظر آنها، عقل تنها ابزاری برای کشف دیدگاه وحی است. کمی بعد، اشاعره با پذیرش حجیت عقل در مسائل نظری، دیدگاهی بین معتزله و اهلحدیث ارائه دادهاند؛ در حقیقت، اشاعره با بهرهگیری از عقل نظری به دفاع از اندیشههای اهلحدیث پرداختند و نگاهی ابزاری به عقل داشتند. ائمه اطهار(علیهم السلام) در مقابل دیدگاههای موجود، با طرح نظریهای خاص، به تبیین رابطه عقل و وحی پرداختند. ایشان در عین پذیرش حجیت استقلالی عقل وحی را نیز حجت دانستند. در این دیدگاه عقل، و وحی دو منبع بیارتباط به هم انگاشته نمیشوند؛ بلکه وحی در طول عقل است و عقل را به بهترین ادله و استدلالها تنبیه میدهد.
متون وحیانی در حقیقت به دو دسته متون تعبدی و متون تذکری و تنبیهی تقسیم میشوند. عقل به دسته نخست دسترسی ندارد و راهی نیز برای فهم آنها نیست؛ مانند توصیفاتی که این متون از احوال قیامت و برزخ و مانند آن ارائه میدهند. با اینحال، عقل توانایی فهم دسته دوم را دارد و اگر وحی در این مسائل سخنی میگوید، تنبیهدهنده به حکم عقلی است. اثبات وجود خداوند از طریق آیات تکوینی و نظم حاکم در جهان از همین قبیل است. نکته مهم که در اینجا باید بدان توجه داشت آن است که در این موارد، آیات و روایات مطلبی را بیان میکنند که عقل هم توان درک آن مطلب را دارد؛ نه اینکه حتماً پیش از کلام دین آن را فهمیده باشد و ممکن است مطلب وحی را هرگز بدون استمداد وحی نفهمد؛ درحقیقت، مهمترین نقش دین و آموزههای انبیا همین تذکر و تنبیه است. بهترین تبیین این نظریه در سخن امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیذَكِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَیحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول».(83)
این آموزه در سخنان ائمه دیگر نیز به شکلی دیگر آمده است؛ عباراتی مانند «عقل عنالله» یا «لیعقلوا عنالله» که در برخی روایات دلیل ارسال رسولان الهی دانسته شده است،(84) میتواند ناظر بههمین آموزه و تلقی باشد؛ بهعبارت دیگر، ارسال رسولان برای آن است که انسانها با هدایت الهی تعقل کنند. هرچند عقل حجت است و حق را از باطل تشخیص میدهد، عقل نیازمند علم یا بهعبارت دیگر، راهنمایی و دستگیری پیامبران الهی است. پیامبران شیوههای استدلال را به بندگان میآموزند. البته حجیت، عقل مطلق است و زمانیكه معقول بر عقل عرضه میشود و آن را مییابد، حجیتش تمام است و مشروط به امر دیگری نیست، اما صرفاً وصول عقل به معقول نیازمند بیان نبی و هدایت الهی است. بنابراین از نگاه ائمه اطهار(علیهم السلام) در عین حال که عقل حجت و حجیت آن استقلالی است، به تنبیه آموزههای وحیانی نیاز دارد و این نظریه از سویی در تقابل با نظریه معتزلیان است که عقل را منبع انحصاری علم کلام میانگارند و نقشی برای وحی در مسائل بنیادین کلامی قائل نیستند. ازسویدیگر، با نظریه اهلحدیث در نادیدهانگاشتن عقل در حوزه باورها مخالف است.
2. نقش ائمه در تعلیم آموزههای کلامی
ائمه اطهار(علیهم السلام) افزونبر تربیت شاگردان متکلم بهبیان و تبیین آموزههای کلامی نیز پرداختهاند و مجموعه روایات باقیمانده از ایشان نشاندهنده نقش ویژه ایشان در طرح این مباحث و همچنین پاسخ به اندیشههای رقیب و اصلاح آنهاست. هرچند بررسی همه آموزههای کلامی ایشان نیازمند پژوهشهای گوناگونی است، در ادامه به برخی مهمترین آنها در دو حوزه خداشناسی و راهنماشناسی پرداخته میشود.
یکم. خداشناسی
خداشناسی، مهمترین بحث کلام اسلامی است. بخش قابلتوجهی از آیات قرآن به همین بحث مرتبط است. پیام اصلی دین اسلام که پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله وسلم) آن را شرط مسلمانی و مایه رستگاری میدانست، چیزی جز توحید نبوده است. مسلمانان باوجود اینکه در اصل پذیرش خداوند اختلافی نداشتند در فهم و تبیین تفصیلی از آن اختلافات مهمی بین آنان به وجود آمد که سبب شکلگیری فرقههای گوناگونی در جهان اسلام شد. ائمه اطهار(علیهم السلام) از همان ابتدا به تبیین صحیح این آموزه توجه داشتند و در قالب خطبهها، گفتوگوها و مباحثات به تبیین صحیح آموزه توحید میپرداختند. جایگاه ایشان در این بحث چنان بوده است که بخش مهمی از جریانهای فکری جهان اسلام مانند معتزله در این بحث، خود را پیرو اهلبیت(علیهم السلام) میدانند.(85) مهمترین آموزههای اهلبیت(علیهم السلام) را در این حوزه میتوان در قالب موارد زیر بیان کرد:
یک. تأکید بر جایگاه عقل در اثبات خداوند
ائمه اطهار(علیهم السلام) به اثبات عقلی خداوند توجه داشتند و نخستین ادله در این مسئله را میتوان در آموزههای ایشان بهدست آورد. در سخنان ایشان بهطور خاص بر تأمل در آیات الهی (اعم از آیات انفسی و آفاقی) و اثبات خداوند از همینطریق تأکید شده است؛ برای مثال میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
سیر انفسی: انسان پس از رفع تعلقات دنیایی و بازگشت به خویش، روح و نفس خویش را مییابد و خود را در حال تغییر و تبدل مییابد و وابستگی و فقر را در ذات خود میبیند. پس از این مصنوعبودن خود را میفهمد و عقل از مصنوع به صانع میرسد. بهنظر میرسد روایت «عرفت الله بفسخ العزائم وحلّ العقود ونقض الهمم».(86) و احادیث مشابه(87) آن بههمیندلیل عقلی اشاره دارند.
سیر آفاقی: پدیدههای عالم طبیعت نیز آیات تکوینی خداوند هستند که با تفکر و تأمل در آنها چه از طریق برهان حدوث و چه برهان نظم میتوان برای اثبات خداوند استدلال کرد. چنین استدلالهایی که در قرآن نیز وجود دارند، در سخنان ائمه اطهار نیز بهکار رفته و بنیان اصلی استدلال متکلمان در دورههای بعد شدهاند؛ برای مثال میتوان به موارد زیر که از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده است اشاره کرد:
-«الدَّالِ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ»؛ (خدایی که با آفریدگانش و با حدوث خلقش بر وجود خویش و نیز بر ازلیتش دلالت و هدایت فرموده است).(88)
- «مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیاءِ عَلَى أَزَلِیتِه»؛ ([خدا] حدوث اشیا را بر ازلیت خویش گواه و شاهد گرفته است).(89)
-«الحمدلله الدَّالِ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِه»؛ (سپاس خدایی را که با خلق خویش بر وجود خود دلالت نمود و با حدوث آن به ازلیت خود راهنمایی فرمود).(90)
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
- «وُجُودُ الْأَفَاعِیلِ دَلَّتْ عَلَى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا أَ لَا تَرَى أَنَّكَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى بِنَاءٍ مُشَیدٍ مَبْنِی عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِیاً وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ الْبَانِی»؛ (وجود ساختهها بر این دلالت دارد که سازندهای آنها را ساخته است. آیا نمیبینی که هرگاه به ساختمانی افراشته و استوار مینگری، میفهمی که سازندهای دارد؛ هرچند که تو آن سازنده را نمیبینی).(91)
فردی نزد امام رضا(علیه السلام) رسید و از ایشان درباره علت حدوث عالم پرسید و ایشان چنین پاسخ دادند:
-«أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَ كُنْتَ و قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَلَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ»؛ (تو قبلاً نبودی و سپس ایجاد شدی و میدانی که تو یا کسی که مثل توست، خودت را نساختهای).(92) ادله اقامهشده در این روایات، همان برهان حدوث است که از مهمترین ادله متکلمان در اثبات خداوند بهشمار میآید.
دو. معرفت فطری و قلبی خدا
در مقابل معرفت عقلی که معرفتی باواسطه است، راه دیگری برای شناخت خداوند وجود دارد که از آن به معرفت فطری یا قلبی تعبیر شده است.(93) شناخت قلبی خدا، شناختی مستقیم نسبت به خود خداست که در لحظه حصول آن آدمی خود را در محضر خدا مییابد و با تمام وجود به حالت خضوع و خشوع در برابر او میرسد و از لذتی معنوی و توصیفناپذیر بهرهمند خواهد شد. از دیدگاه معصومان(علیهم السلام) خداوند چنین معرفتی را در عالمی پیش از این جهان به انسانها بخشیده و از آنان به ربوبیت خویش اقرار گرفته است. اصل این معرفت در روح آدمی باقی مانده و انسانها همراه این معرفت به جهان کنونی پای مینهند. همه معرفتهای قلبی درباره خدا همان معرفت قلبی نخستین را به یاد میآورد.(94) وظیفه پیامبران و امامان نیز تذکر و یادآوری همان معرفت پیشینی است.(95) مشکلات و گرفتاریهای انسان، توجه به مخلوقات و نظم حاکم بر جهان و عبادات میتوانند معرفت قلبی را یادآوری کنند. در مقابل، اعمال زشت و گناهان از موانع و حجابهای این معرفت بهشمار میآیند.(96)
سه. صفات الهی: اثبات بلاتشبیه، راهی برای برونرفت از تعطیل و تشبیه
بحث از صفات الاهی از چالشیترین مباحث علم کلام بوده است. بخش مهمی از اختلافات معتزله و اهلحدیث، در همینبحث ریشه دارد؛ برای مثال میتوان به کتابهای گوناگونی که اهلحدیث با عنوان الرد علی الجهمیة(97) نوشته و در آنجا در اصل به رد عقیده خاص معتزله در بحث صفات پرداختهاند اشاره کرد. ائمه اطهار در این حوزه نیز به طرح دیدگاههای کلامی خود پرداختهاند و گاه برخی از مباحث موجود در کلام ایشان برای نخستینبار طرح شده و برخی از جریانهای فکری جهان اسلام نیز از ایشان پیروی کردهاند. در ادامه، در دو بخش وجودشناسی و معناشناسی به طرح اندیشههای کلامی ائمه اطهار خواهیم پرداخت.
چهار. وجودشناسی صفات: نفی صفات زائد بر ذات
تقسیم صفات به صفات ذات و فعل شاید نخستینبار در کلمات امام صادق(علیه السلام) مطرح شده است.(98) اصل این تقسیم و همچنین پیش از امام صادق(علیه السلام) مطرح نبوده است. بهجز این تقسیمبندی به صفات ذات و فعل، در حوزه وجودشناسی صفات الهی نظرات تازهای توسط ائمه اطهار طرح شده است؛ برای مثال میتوان بهنظریه توحید در صفات یا عدمزیادت صفات بر ذات اشاره کرد. این دیدگاه که بعدها معتزلیان نیز از آن حمایت کردند، به اذعان خود معتزله در آموزههای اهلبیت(علیهم السلام) بهخصوص امام علی(علیه السلام) ریشه دارد. از جمله سخنان امام علی(علیه السلام) در این بحث که آمیخته با ادله عقلی است، میتوان به مورد زیر اشاره کرد: «آغاز دین، شناخت اوست و کمال شناختش، باورکردن او و نهایت باورکردنش، یگانهدانستن او و غایت یگانهدانستنش، اخلاص به او و حد اعلای اخلاص به او نفی صفات از اوست؛ زیرا هر صفتی خود گواهی میدهد که غیرموصوف است و هر موصوفی شاهد است بر اینکه غیرصفت است. پس هرکس خدای سبحان را با صفتی وصف کند، او را قرینی پیوند داده و هرکه او را با قرینی پیوند دهد، دوتایش انگاشته و هرکه دوتایش انگارد، دارای اجزایش دانسته و هرکس او را دارای اجزا بداند، حقیقت او را نفهمیده است».(99) بسیاری از متکلمان معتزله، زیدیه و امامیه همین دیدگاه را در صفات الهی دارند(100) و حتی در برخی موارد به عبارات نقلشده از امیرمؤمنان(علیه السلام) استناد کردهاند.(101)
پنج. معناشناسی صفات: نفی تشبیه و تعطیل
مهمترین اصل در سخنان معصومان، در چگونگی توصیف خداوند، نفی تشبیه و تعطیل است. ائمه اطهار(علیهم السلام) در احادیث گوناگون در پاسخ به این پرسش که «آیا خداوند شیء است یا میتوان به او شیء گفت؟» چنین فرمودهاند: «نعم یخرجه من الحدّین: حد التعطیل وحدّ التشبیه».(102) همچنین در روایت دیگری از امام رضا(علیه السلام) مردم از نظر خداشناسی به سهدسته تقسیم میشوند: تعطیل (وجود یا معرفت خدا)؛ تشبیه (خدا به مخلوقات)؛ اثبات (معرفت خداوند) بدون تشبیهکردن او به مخلوقات. امام(علیه السلام) مذهب درست را همین دیدگاه سوم دانستهاند؛(103) بنابراین آموزه، هر صفتی که خداوند را به مخلوقات تشبیه میکند (مانند صفات خبریه) حتی اگر در متون دینی آمده باشد، بهگونهای تأویل میشود که مستلزم تشبیه نباشد. نمونههای بسیاری از این تأویلات در سخنان ائمه اطهار دیده میشود. فرق بین دیدگاه اهلبیت(علیهم السلام) با اهلحدیث که آنها نیز همین نظریه اثبات بلاتشبیه را بیان کردهاند،(104) در همین تأویلات است. اهل حدیث بر معنای ظاهری متون دینی در بحث صفات تأکید کرده و بههمیندلیل باوجود ادعایشان بر پیروی از نظریه اثبات بلاتشبیه، نظراتی تشبیهی ارائه دادهاند. در آموزههای اهلبیت(علیهم السلام)، صفات ذاتی حق مانند علم، قدرت و حیات نیز برای دوری از تشبیه در مواردی بهگونهای سلبی نیز معنا شدهاند.(105) نظریه ائمه اطهار در نفیتشبیه بین جریان متکلمان، موافقان بسیاری دارد. حتی همانگونه که گفتیم، قاضی عبدالجبار معتزلی این نظریه را به امیرمؤمنان(علیه السلام) منسوب و معتزلیان را در این اصل پیرو ایشان دانسته است.
شش. عدل الهی: ائمه اطهار(علیهم السلام)، پیشگامان نظریه عدل
یکی دیگر از مباحث مهم علم کلام، که منشأ اختلافات بسیاری در جامعه اسلامی شده، عدل الهی است. اصل پذیرش حسن و قبح ذاتی و عقلی و اینکه آیا افعال الهی نیز باید مطابق با حسن و قبح ذاتی باشد و همچنین اینکه آیا عقل راهی برای کشف حسن و قبح دارد یا خیر، مسائل مهمی در علم کلام به وجود آورده است. معتزلیان بهجز مباحث اثبات صانع و صفات الهی، بقیه مباحث علم کلام را در باب عدل آوردهاند؛ زیرا بهنظر آنها بقیه مباحث علم کلام به افعال الهی مرتبط است و افعال الهی نیز در باب عدل میآید. عدل در نگاه متکلمان معتزله و امامیه تنزیه خداوند از افعال ناپسند و ترک افعال واجب است. ائمه اطهار(علیهم السلام) از نخستین مروجان نظریه عدل الهی بودهاند حتی میتوان ادعا کرد که پیش از متکلمان معتزلی این تعریف از عدل در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام) بیان شده است. از امیرالمؤمنین درباره معنای توحید و عدل پرسیدند. حضرت توحید را در وهم نیاوردن خداوند و عدل را متهمنکردن خداوند معنا کردند.(106) همچنین در روایتی دیگر امام صادق(علیه السلام) پس از آنکه توحید و عدل را اساس دین معرفی کردند، عدل را نسبتندادن امور سرزنشآمیز به خداوند دانستند.(107)
در ادامه به طرح مهمترین مباحث عدل الهی در نظام فکری اهلبیت(علیهم السلام) خواهیم پرداخت:
حسن و قبح عقلی
متکلمان امامی و معتزلی به حسن و قبح ذاتی و عقلی اعتقاد دارند. بهجز تأکیدهای فراوان در سخنان ائمه(علیهم السلام) درباره جایگاه عقل در مواردی نیز بهصراحت به حسن و قبح عقلی اشاره شده است. برای مثال امام صادق(علیه السلام) در روایتی تأکید میکند که انسانها بهوسیله عقل حسن و قبح را تشخیص میدهند.(108) افزونبر این، ائمه گاه با استناد به حسن و قبح عقلی به اثبات برخی مسائل کلامی پرداختهاند. امام صادق(علیه السلام) در مناظره با یکی از زنادقه برای اثبات ضرورت نبوت از حسن و قبح عقلی بهرهگرفته است. بهگفته ایشان، پس از آنکه ثابت كردیم ما آفرینندهای داریم كه از ما و تمام مخلوقات برتر و حکیمتر است و همچنین ممکن نیست خلقش او را ببینند و لمس كنند و بىواسطه با او برخورد کنند، اثبات میشود که باید سفیرانی داشته باشد تا خواست او را براى بندگانش بیان و مصالح و مفاسد را به ایشان معرفی کنند. بنابراین، وجود امر و نهىكنندگانی ازسوی خداى حكیم در میان خلقش ضروری است و ایشان همان پیغمبران و برگزیدههاى خلق او هستند.(109)
نظریه امر بینالامرین: راهی برای برونرفت از جبر و تفویض
بحث از اختیار و آزادی انسان یکی از مباحث مهم کلامی در سدههای نخست اسلامی بوده است. برخی از فرقههای نخست جهان اسلام مانند قدریه به تفویض امور به انسانها معتقدند. و برخی همچون جهمیه از دیدگاهی جبرگرایانه حمایت کردند.(110) دیدگاه نخست در دورههای بعد توسط معتزله ادامه پیدا کرد.(111) دیدگاه دوم نیز هرچند در ظاهر از سوی همه مسلمانان انکار شد به شکلی تعدیلشده در اهلحدیث ادامه یافت. اهلحدیث با تکیه بر آیات مرتبط با مشیت و قضا و قدر خداوند، به توحید افعالی رسیدند و همه افعال را فعل خداوند دانستند و ازسویدیگر بهدلیل آیاتی از قرآن که انسان را مسئول رفتار خویش میدانست جبر را نیز نفی کردند؛ ولی هیچراهی برای حل این مسئله ارائه ندادند.(112) چندی بعد ابوالحسن اشعری (324 تا 330ق) با طرح نظریه کسب، کوشید بهنوعی نظریه اهلحدیث را تبیین کند، ولی دیدگاه او نیز در نهایت سر از جبر درآورد.(113)
ائمه اطهار(علیهم السلام) برای برونرفت از جبر و تفویض، نظریهای منحصربهفرد ارائه دادند؛ این دیدگاه سه بعد دارد:
بعد نخست نفی جبر است. بنابر تعالیم ائمه اطهار، شرط عادلبودن خداوند، مجبورنکردن انسانهاست؛ زیرا مجبورکردن آنان به گناهان و عذابکردنشان بهسبب انجامدادن گناهان، تجاوز به حقوق انسانها و در نتیجه ظلم و ستم است. یکی از لوازم اعتقاد به حسن و قبح و اینکه خداوند مرتکب اعمال قبیح نمیشود نیز آن است که انسانها را بهدلیل رفتاری که خودشان و با اختیار مرتکب شدهاند پاداش و عقاب دهد، نه اعمالیکه به آن مجبور بودهاند. این حکم عقلی در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز وجود دارد؛ برای مثال از امام علی(علیه السلام) نقل شده است که نگویید خداوند گناهکاران را مجبور به گناه کرده است؛ وگرنه خدا را ظالم دانستهاید.(114) همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که خداوند عادلتر از آن است که بندگان را بر کاری مجبور کند و سپس او را برای آن عمل عذاب نماید.(115)
بعد دوم این نظریه، نفی تفویض است. مقصود از تفویض، واگذاری تکوینی افعال از سوی خدا به انسانهاست. به اینمعنا که قدرت انجامدادن برخی کارها به انسانها واگذار شده است و خداوند با کنارکشیدن خود از این قدرت، بر افعال انسانها قدرت ندارد. در حقیقت بنابه دیدگاه معتزله، پس از آنکه خداوند قدرت برخی از افعال را به انسان واگذار کرد، دیگر خودش بر آنها قادر نیست. ائمه اطهار این دیدگاه را نیز رد کردهاند؛ برای مثال امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «لَا جَبْرَ وَلَا تَفْوِیضَ وَلَكِنْ أَمْرٌ بَینَ أَمْرَین».(116)
بعد سوم این دیدگاه همانطور که در روایت بالا نیز آمده، نظریه امر بینالامرین است. این نظریه مبتنی بر دیدگاهی است که هم سلطنت خداوند را در عالم تبیین میکند و هم اختیار انسان را نادیده نمیگیرد. براساس این نظریه انسانها ازیکسو مجبور نیستند، زیرا قدرت و اختیار دارند و ازسویدیگر چون خداوند نیز نسبت به مقدورات انسانها قادر است، کارها به ایشان تفویض نشده، بلکه مالکیت انسان در طول مالکیت خداوند است؛ بهدیگر سخن، خداوند مالکیت بیشتری نسبت به قدرت دارد و بر آن تواناتر است. ازاینرو، هر لحظه بخواهد میتواند از بهکار گرفتهشدن قدرت بهوسیله انسان یا تأثیر قدرت اعطاشده جلوگیری یا اصل قدرت را از انسان سلب کند و بهعبارت خود ائمه معصومین(علیهم السلام) «هو القادر علی ما اقدرهم علیه»؛ (او خود بر انجام کاری که آنان [بندگان] را بر [انجام] آن توانا ساخته، تواناست). بنابراین هم اختیار انسان که امری وجدانی و بدیهی است و براساس آن عدل، نبوت، معاد و تکلیف توجیه میشود، بهرسمیت شناخته میشود و هم سلطنت خدا محدود نمیشود.
قضا و قدر
نظریه امر بینالامرین، با بحث قضا و قدر بسیار مرتبط است. در حقیقت خداوند اراده خود را از همینطریق در عالم تحقق میبخشد. این آموزه در قرآن نیز مطرح شده است: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»؛(117) (ماییم که هرچیز را به اندازه آفریدهایم). «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ»؛(118) (اوست که شما را از گل آفرید. آنگاه مدتی را [برای شما عمر] مقرر داشت و اجل حتمی نزد اوست. با اینهمه [بعضی] از شما [در قدرت او] تردید میکنید).
برخی جریانهای فکری اختیارگرا مانند معتزله، چون این آیات را با اختیار انسان در تعارض میدیدند، قضا و قدر را بهمعنای علم دانستند.(119) برخی دیگر مانند اهلحدیث نیز با تفسیر نادرست از این آموزه به جبرگرایی نزدیک شدند. در مقابل، ائمه اطهار(علیهم السلام) تبیینی از این آموزه ارائه دادهاند که مشکلات مذکور را نداشته باشد. تقدیر الهی به افعال اختیاری انسان به این معناست که خدا قدرت و توانایی انتخاب و انجامدادن اعمال را به انسان داده است. این توانایی اندازه معینی دارد. انسانها از جنبههای گوناگون ویژگیهای فردی و شرایط خانوادگی و اجتماعی، محدودیتهایی دارند که به قدر الهی بازمیگردد. حکمکردن به این محدویتها و ایجاد آنها، قضای تکوینی الهی است.
ازسویدیگر، همین قدرت محدود نیز بهگونهای به انسان واگذار نشده است که مالکیت و تسلط خداوند بر آن نفی شود، بلکه خداوند نسبت به همان قدرت اعطاشده نیز مالکیت دارد و حتی بیشتر از او مالک بهشمار میرود؛ ازاینرو هرگاه بخواهد میتوانند آن را پس گیرد یا از تأثیر آن جلوگیری کند. بنابراین، تحقق فعل اختیاری انسان نیز نیازمند امضا و اجازه خداست. فعل انسان فقط در صورتی تحقق مییابد که خداوند از صدور آن جلوگیری نکند. با وجود این در همان محدودهای که به انسان قدرت و آزادی اعطا شده و فعل او نیز به امضای تکوینی خدا رسیده، آدمی آزادانه فعل خویش را انجام میدهد و در مقابل فعل نیز پاداش یا کیفر خواهد دید. بدینسان، قدر و قضای تکوینی خدا تفویض و رهابودن انسان را در نظام خلقت نفی میکند و سلطنت خداوند را بر افعال انسان جاری میسازد و در عینحال با آزادی و اختیار انسان منافاتی ندارد. روایت امام رضا(علیه السلام) بهخوبی این تبیین را نشان میدهد:
خداوند با مجبورکردن بندگان اطاعت نمیشود. نافرمانی آنان نیز بهمعنای غلبه ایشان بر خدا نیست. خدا بندگانش را به حال خود رها نکرده است. او خود مالک همان چیزی است که به آنان مالکیت داده و نیز نسبت به آنچه ایشان را در آن توانا ساخته قادر و تواناست. اگر مردم تصمیم به اطاعت خدا بگیرند (به مشیتالهی بستگی دارد)، اگر بخواهد از کار آنان جلوگیری میکند، ولی اگر جلوگیری نکند و آنان مرتکب گناه شدند، او آنان را به گناه نینداخته است (بلکه به اراده و اختیار خود گناه را برگزیدهاند.(120) آموزه قضا و قدر ممکن است این برداشت را به وجود آورد در صورتی که قضاء و قدر الهی به امری تعلق گرفت، امکان تغییر آن نخواهد بود. ائمه اطهار(علیهم السلام) برای رفع این برداشت غلط، قضا و قدر را به دو بخش حتمی و غیرحتمی تقسیم کردهاند. قضا و قدر غیرحتمی امکان تغییر دارد و انسانها با انجام اعمالی خاص (مانند عبادات و صله رحم) میتوانند آن را تغییر دهند. این آموزه در اندیشه امامیه، بداء نامیده میشود که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
بداء: تبیینی برای تغییر در تقدیرات الهی
همه مسلمانان بهدلیل آیات قرآن از سویی به قضا و قدر الهی و ازسویدیگر به قدرت خداوند در تغییر این تقدیرات بهدلایل مختلفی مانند رفتار نیک یا بد انسانها معتقد بودهاند. با این حال تنها ائمه اطهار بودند که بهخوبی با طرح اندیشه بداء این دو آموزه و ارتباط آنها را تبیین کردند. همانطور که در بحث قضا و قدر گفتیم، خداوند امکاناتی مانند قدرت، رزق و روزی و عمر را بهصورت محدودی در اختیار انسان قرار داده و این محدودیت، همان تقدیر الهی است. بنابر تبیین اهلبیت(علیهم السلام) این تقدیرها به دو دسته حتمی و غیرحتمی تقسیم میشوند و بدا در حقیقت تغییر در تقدیرات غیرحتمی است. این آموزه در سخن امام باقر(علیه السلام) بهخوبی بیانشده است: «من الأمور أمور محتومة كائنة لا محالة، ومن الأمور أمور موقوفة عندالله، یقدم فیها ما یشاء و یمحو ما یشاء، ویثبت منها ما یشاء».(121)
بداء، از آموزههای اعتقادی مختص شیعه و به اینمعناست که خداوند در قضا و قدرها تغییر ایجاد میکند؛ برای مثال اگر تقدیر الهی بر این باشد که فردی در تاریخ مشخصی از دنیا برود، ممکن است این شخص با انجامدادن اعمال شایستهای مانند صلهرحم و دعاکردن این تقدیر را تغییر دهد و بر عمر خویش بیفزاید. برخی مخالفان بداء این آموزه را در تعارض با علم الهی دانسته و معتقدند اعتقاد به بداء مساوی با جاهلدانستن خداست؛ یعنی با توجه به مثال گذشته، اگر خداوند میدانست که آن شخص دعا یا صلهرحم میکند، عمر او را از همان ابتدا بیشتر قرار میداد. همانگونه که گفتیم بدا بهمعنای تغییر در تقدیرات الهی است، نه علم الهی؛ درحقیقت، خداوند از ابتدا میدانسته که شخصی در زمانی خاص دعا میکند، ولی طول عمر او را منوط به همان دعای او قرار داده است. به اینصورت که از ابتدا میزان عمر او را مشخصکرده و هنگامی که شخص دعا میکند، بر عمر او میافزاید. ائمه اطهار(علیهم السلام) تأکید کردهاند که اعتقاد به بداء مستلزم جهل خداوند نیست.(122)
دوم. راهنماشناسی
نگاه شیعه به بحث راهنماشناسی همان نگاه ائمه اهلبیت(علیهم السلام)؛ یعنی نبوت و امامت است. در مباحث مربوط به عصمت انبیاء و حدود آن، اختلافاتی بین دیدگاه ائمه اطهار با اهلسنت وجود دارد، که البته مهمترین اینها ظهور و بروز اختلافات در بحث امامت است. نقش ائمه در طرح این بحث در جهان اسلام و نقد دیدگاههای فرق دیگر از مهمترین آموزههای کلامی ایشان بوده است.
یک. نظریه امامت الهی در برابر خلافت سیاسی
ائمه اطهار(علیهم السلام) امامت را مقامی در ادامه نبوت معرفی کردند. در این دیدگاه، خداوند جامعه اسلامی را پس از درگذشت رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) رها نکرده و امامی را برای حفظ دین و هدایت انسانها قرار داده است. هرچند طرح اصلی بحث امامت الهی، ریشه در آموزههای نبوی دارد، نخستینبار امیرالمؤمنین این آموزه کلامی را تبیین و در نامهای به معاویه به این آموزه اشاره کردهاند.(123) مقاماتی مانند وجوب اطاعت از اهلبیت(علیهم السلام)، علم ویژه، وراثت انبیا و صالحان گذشته و حتی مفهوم و محتوای عصمت در نامه امام بیان شده است. نظریه امامت در دورههای بعدی بیشازپیش مطرح شد. در نهایت میتوان ادعا کرد که در دوره امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) به شکلکامل بین شیعیان رواج یافت و حتی مخالفان شیعه نیز با آن آشنایی پیدا کردند. در این دیدگاه، امام صرفاً حاکمی سیاسی نیست، بلکه فردی است که از سوی خداوند انتخاب شده و قرار است جامعه اسلامی را هدایت کند. این دیدگاه از سه رکن اساسی تشکیل شده است: ضرورت امامت؛ نظریه نصب در برابر نظریه انتخاب؛ صفات امام (مانند علم ویژه، عصمت و نص).
دو. ضرورت امامت
یکی از مباحث مهم امامت، اثبات ضرورت امامت است. ادلهای که ائمه اطهار(علیهم السلام) در اثبات ضرورت امامت بیان کردهاند، بنیان اولیه این بحث در مباحث متکلمان امامیه بوده است؛ برای مثال میتوان به این روایت اشاره کرد که بعدها در سخن متکلمان نیز مشابه آن را با کمی تغییرات میتوان بهدست آورد: چون ثابت كردیم كه ما آفریننده و صانعى داریم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد خلقش او را به بینند و لمس كنند و بىواسطه با یکدیگر برخورد و مباحثه کند. ثابت شد كه براى او سفیرانى میان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بیان كنند و ایشان را بهمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنایشان رهبرى نمایند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقریر نمایندگان از طرف خداى حكیم دانا میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیدههاى خلق او باشند؛ حكیمانى هستند كه به حكمت تربیت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شریكاند در احوال و اخلاق شریک ایشان نباشند، از جانب خداى حكیم دانا بهحكمت مؤید باشند، سپس آمدن پیغمبران در هر عصر و زمانى بهسبب دلائل و براهینى كه آوردند ثابت شود، تا زمین خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانهاى داشته باشد، خالى نماند.(124)
سه. نظریه نصب و نص در برابر نظریه انتخاب
در روایات اهلبیت(علیهم السلام) بر ضرورت نصب امام از سوی خداوند متعال تأکید شده است. در نگاه ائمه اطهار(علیهم السلام)، امام حجت خداوند بر انسانهاست و خداوند با تعیین امام احکام، حلال، حرام و امور مرتبط با دین را برای مردم معلوم میکند. در این نگاه، امام صرفاً یک حاکم سیاسی نیست، بلکه حجت خداوند بر بندگان است و بههمیندلیل باید از سوی خداوند برای هدایت انسانها منصوب شود.(125) امام رضا(علیه السلام) به جایگاه خاص امام و لزوم نصب امام از سوی خداوند چنین اشاره کردهاند: هرگز اینگونه نیست که کسی بتواند به معرفت امام برسد یا انتخاب او برایش ممکن باشد. تنها در توصیف شأنی از شئون و فضیلتی از فضائل امام عقلها گم، اندیشهها حیران، خردهای ناب سرگردان، دیدگان جستوجوگر رانده، بزرگان کوچک، حکیمان حیرتزده، خردمندان وامانده، گویندگان ناتوان، دانشمندان نادان، شاعران درمانده، ادیبان عاجز و سخنوران خسته میگردند و به ناتوانی و درماندگی خود اعتراف دارند. در چنین حالتی چگونه میتوانند همه کمالات و شئون او را توصیف کنند یا به توصیف کنه وجود او بپردازند یا از کار او سر در آورند یا کسی را بیابند که جای او را بگیرد.(126) سخنان ائمه(علیهم السلام) در این حوزه سبب شد متکلمانی مانند هشامبن حکم بهنظریهپردازی در حوزه امامت بپردازند، نظریه نص را ارائه دهند.(127) این نظریه در دورههای بعد نیز از مباحث مهم کلامی قلمداد شد و یکی از شرایط امام را منصوصبودن دانستند.(128)
چهار. صفات امام: علم، عصمت
امامت در منظومه فکری ائمه اطهار(علیهم السلام) جایگاهی بهمراتب والاتر از حاکمیت سیاسی است. امام حجت خداوند بر زمین است و باید مرجع دینی و اعتقادی انسانها باشد. بنابراین، امامان باید واجد همه چیزهایی باشند که بهنوعی هدایت انسانها به آن وابسته است. نخستین ویژگی چنین فردی، علم ویژه و خطاناپذیر است؛ درحقیقت، امامان باید به همه مسائلی که بهنوعی هدایت انسانها در گرو آنهاست، عالم باشند. بخش قابلتوجهی از روایات کتاب الحجة کافی و بصائرالدرجات به علم امامان اختصاص دارد. در این روایات به گستره، منبع و حتی محدودیتهای علمی ائمه اطهار پرداخته شده است. متکلمان امامیه از همان دوره حضور ائمه با بهرهگیری از سخنان ائمه(علیهم السلام) به تبیین جایگاه علمی ایشان پرداختند و همه متکلمان امامیه علم را یکی صفات ضروری امام برشمردند. البته تمایزاتی بین دیدگاه برخی متکلمان در گستره و کیفیت علم ائمه اطهار(علیهم السلام) با آنچه در روایات مطرح شده است وجود دارد.
ویژگی دیگری که ائمه نیز بر آن تأکید کردهاند، عصمت است. هرچند در روایات اصطلاح عصمت بهندرت آمده و بیشتر بر علم امام تأکید شده است، مفهوم عصمت در سخنان ائمه اطهار بارها مطرح شده است. امیرالمؤمنین در نامهای به معاویه با استناد به آیه تطهیر، مقام عصمت را برای خودشان اثبات کردهاند.(129) همچنین در جاییدیگر، پیروی از اهلبیت(علیهم السلام) را مایه رستگاری و ترک ولایت ایشان را سبب کفر(130) دانستهاند.(131) هشامبن حکم متکلم مشهور امامیه در دوران حضور با الهام از سخنان ائمه در این بحث، نظریه عصمت را مطرح کرد(132) و این نظریه پس از وی در همه منابع کلامی امامیه رواج یافت. در این مقاله، صرفاً مهمترین آموزههای کلامی امامیه مطرحشده بیشک آموزههای دیگری مانند غیبت حضرت بقیةاللهالاعظم، رجعت، نظام جهانشناسی، مراتب مختلف خلقت و جایگاه ائمه در این نظام نیز در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام) وجود دارد پرداختن به آنها در این مقاله نمیگنجد.
نتیجهگیری
امامان اهلبیت(علیهم السلام)، بهویژه امام صادق(علیه السلام)، به تربیت شاگردان کلامی و متکلمان پرداختند و راههای درست فهم، نظریهپردازی و مناظره کلامی را به ایشان آموزش دادهاند؛ همچنین ایشان آموزههای کلامی را آموزش میدادند و در بسیاری موارد مانند مباحث اصلی توحید و عدل، متکلمان دیگر مذاهب از تعالیم ایشان بهرهمیبردند. گستردگی و عمق مباحث کلامی در معارف اهلبیت(علیهم السلام) به اندازهای است که در طول تاریخ، از سوی مخالفان هم مورد اقرار قرار گرفته است و این معارف به گونههای مختلف در ساخت و بافت مذاهب کلامی فرقههای اسلامی مؤثر افتاده است. در یک کلام، نه تنها اندیشههای اهلبیت(علیهم السلام) به عنوان یک مدرسه جامع کلامی در تبیین معارف قرآن کریم خودنمایی کرد بلکه بسیاری از حرکتهای انحرافی را مستقیم و غیرمستقیم زیر تأثیر گرفت و تا اندازه بسیار به تصحیح آنها پرداخت. ناگفته نماند که دانشمندان شیعه در طول تاریخ بیشترین نقش را در حفظ و گسترش معارف کلامی اهلبیت(علیهم السلام) داشتهاند.(133)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.